🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
🌹سلام اربابم...🍃
سلام داده ام و یک جواب می خواهم
جواب ، از لبِ عالیجناب می خواهم...
سرِ دوراهی"جنت" وَ "دیدن تو حسین"
من اختیار ، در این انتخاب می خواهم...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
🌺 اي راحت دل قرار جانها برگرد😔
💖 درمان دل شکسته ما برگرد🙏
🌺 مانديم در انتظار ديدار ای داد
💖 دلها همه تنگِ توست آقا برگرد😢
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
سلام صبحتون دلپذیر
دلتون شاد
یکشنبه تون پر از خبرهای خوب
انرژیتون بالا ان شاءالله😊
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
الهی....
تمام كسانی را كه به قضاوت مينشينند
به تو ميسپارم
خدايا تمام كساني را كه حسادت كار روزمرگي شان است
به تو ميسپارم
خدايا به هر كه خوبي كردم و جوابم را با بدي داد
به تو مي سپارم
خدايا تمام كساني را كه مهرباني مرا نشانه گرفتند تا سوء استفاده كنند
به تو ميسپارم
الهی
تمام كساني را كه به تو ميسپارم ببخش و بيامرز
آمین
💞 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری
بيشتر #اختلافات زن و شوهر به خاطر
نحوه ي بحثي است كه هر كدام دارند.
فرياد كشيدن و دادزدن روشي است كه ديگري را به گوش ندادن تشويق ميكند.
همیشه منطقی و آرام باشید...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#تلنگر
ماری وارد یک کارگاه نجاری شد. همینطور که داشت از گوشه نجاری عبور می کرد تنش به لبه یک اره برخورد کرد و کمی زخمی شد. مار فورا برگشت و اره را گاز گرفت. با گاز گرفتن اره، دهان مار به شدت زخمی شد. سپس بدون اینکه متوجه شود که دقیقا چه اتفاقی دارد می افتد، نتیجه گرفت که اره دارد به وی حمله می کند. پس تصمیم گرفت که با تمام قدرت دور اره حلقه زده و با فشار آن را خفه کند. مار در انتها توسط اره کشته شد.
گاهی اوقات واکنش ما تماما از روی عصبانیت است. تنها به این فکر می کنیم که به کسی که به ما آسیب زده، آسیب بزنیم، درحالی که آسیب اصلی به خود ما وارد می شود. برخی اوقات باید در زندگی برخی چیزها را نادیده بگیریم. مانند برخی افراد، یا توهین ها را. چون ممکن است که عواقب آن برگشت ناپذیر و فاجعه انگیز باشد...
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه2_قسمت8
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👈دانایی ما عمل صالح مانیست. دارایی ما عمل صالحه. تلاش ما هست. ✅
🔔حتی مثال زدم که حاج آقا ضابط استاد ما میگفتن میخوام، انقدر کار کنم اون دنیا بگم خدایا دیگه توان نداشتم کار کنم .
👌 یعنی بگی خدایا من تمام توانم رو برای همسرداری گذاشتم. من تمام توانم رو برای فرزندپروری گذاشتم. من تمام توانم رو برای مسلم بودن و مسلمان بودن گذاشتم.
❌اگرانجام داده باشی دیگه هیچ حرفی نداره.
❌مثلاً مامیخواهیم با همسرمون برخورد کنیم میگیم همسرمون دهانش بو میده، خوب اگر بخواهیم احترام بهش بذاریم نمیتونیم بگیم اَه چقدر دهنت بو میده؛😷
👌👌سه تانکته رو گفته بودیم: 🔰🔰
1⃣ #احترام مرد روداشته باشیم✅
2⃣ بهش #محبت کنیم✅
3⃣ #سرزنش وتحقیر نکنیم،⛔️
🤔چون هرچقدر شما سرزنش و تحقیر بکنی از اقتدارش کم کردی. تاحالا دیدی توسر کسی بزنی رشد بکنه⁉️😳نمیکنه.
🌱شما یه چیزی،یه نعلبکی بذار روی گیاه بگو رشد کن، کج رشد میکنه دیگه،😞
🗣شما دائم داری میگی مردای مردم چه جورین.ببین چقدر خوب خرید میکنن،ببین چقدر به همسرش لبخند میزنه.
👈بیا راه #استغفار_عملی پیداکن،چکار کن؟⬅️دهانش بو میده،شما مسواک بخر، دهان شویه بخر، آب نمک و جوش شیرین درست کن، آب و لیمو ترش تازه آبش رو بگیر بده بخوره بگو این برای دهنت خوبه آفت دهنت خوب میشه،زردی دندونات خوب میشه و... ✅
🔑بعداً بگو یه ذره دهنت بو میداد انگار دیگه بو نمیده.
⛔️ همون اول نگو دهنت بو میده من کنارت نمیشینم غذا بخورم.
😒 خب تو هم باشی بهت برمیخوره دیگه، برنمیخوره؟!
⭐️ اینا همون نهی از منکر درسته.
ماچرا نهی از منکر تو جامعه مون جانیفتاده؟چون غلط میگیم به همدیگه.
🤔حالا برای استغفار عملی هاتون برید بگردید راه حل پیدا بکنید.
❌مثلاً یه آقایی فحش میده،استغفار عملیش چیه؟
یه آقایی دست بزن داره،استغفار عملیش چیه؟
یه آقایی خریدنمیکنه،استغفارعملیش چیه؟ همه رو بگردید پیدا بکنید
👈از اون شش تا موردی که بهتون گفتیم:طیّب وخبیث؛ خیر و شر و... هرچی توی اینها دور بزنی،راه های عملیش روپیدا میکنید.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#تقویم_شیعه
🌏🌖تقویم واعلانات نجومی 🌔🌍
یکشنبه 👈 ۹ دی ماه 👈 ۹۷
👈 ۳۰ دسامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۲ ربیع الثانی ۱۴۴۰
این 👈 یکشنبه موضع ماه در بروج فلکی #قمر در #برج_میزان واقع است
رخدادها
⚫️وفات موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام در شهر قم سال ۲۹۶ هجری قمری
⚪️روز بصیرت و میثاق امت با ولایت
🔽 این روز روز خوبی برای امور زیر است:
🔘جهت همه امور دائم خوب ونیک است.
🔘طلب معاش و طلب حاجت.
🔘انجام امور مهم و دائمی
🔘مسافرت
🔘امور زراعت وکشاورزی،
🔘اصلاح میان افراد
👶مولود
فرزندی که امروز به دنیامی آید قدمش مبارک و محبوب است ،اما #مباشرت در این👈 یکشنبه در روز ، فرزند حاصل از آن در یک شنبه شب به قسمت وروزی خود قانع باشد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز، باعث قوت دل است .
⚪️ اصلاح سر و صورت #مو
این یکشنبه از ماه قمری موجب فقر و بی پولی است
🔵ناخن
یکشنبه این ماه برای #گرفتن_ناخن، خوب نیست این روز مایه ی بی برکتی در زندگی است
👚 #امور_لباس
یکشنبه برای #نو_بریدن، #نو_پوشیدن_دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز خوبی نیست سبب غمگین شدن است.
🕕 وقت #استخاره
در روز یکشنبه : از صبح تا ظهر و از عصر تا وقت نماز عشاء یعنی تاهنگام خوابیدن
✳️ ذکر روز یکشنبه : ۱۰۰ مرتبه #_یا_ذالجلال_و_الاکرام
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و پیروزی است
✳️ذکرطول روز ۱۰۰۰ مرتبه #ایاک_نعبد_و_ایاک_نستعین میباشد
🌺روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌍خلقت : آفرینش زمین
💭تعبیر خواب:
طبق آیه ۲۲ سوره مبارکه👈حج👇
✨كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ✨
تعبیرکلی: آزرده خاطر شدن شخص است وهرکارکند خلاص نشود بهترآنست که صدقه دهد و در صبح آن روز بگوید اللهم ایاک نعبدوایاک نستعین که به خیر شود وبه خیر گردد ان شالله.
💠فهمیدن سنگ وعنصر بصورت در خواست در خصوصی🌀
📚 منابع مطالب ما:
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📖 مفاتیح الجنانع
🗒تقویم جامع رضوی
📗 بحارالانوار
🌺دعاهاتون مستجاب و مویدباشید🌺
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نهال_ولایت_درنهادخانواده استاد #پناهیان #جلسه5 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#نهال_ولایت_درنهادخانواده
استاد #پناهیان
#جلسه6
آنچه در این فایل صوتی خواهید شنید👇👇
وظایف فرزندان در قبال والدین👇
لزوم تمرین ولایت مداری در خانواده
ولایت مدار بودن کار ساده ای نیست
عدم موفقیت حضرت موسی ع در تبعیت از ولایت خضر ع
مردود شدن بسیاری از یاران علی(ع) در امتحان ولایت مداری
احترام به پدر و مادر، مقدمۀ احترام به ولی الله
حساسیت و اهمیت رعایت ادب نسبت به پدر و مادر
لزوم رعایت برخی نکات خاص در احترام به والدین
پیچیدگی امتحانات مربوط به تبعیت از ولایت
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 #ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی #مقدمه #قسمت7 🌹من دوست دارم به حرفام فکر کنی... همین...
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#داداش_رضا
#مقدمه
#قسمت8
بعد توبه کردنم زمین زیاد خوردم اما پا میشدم و ادامه میدادم و درس
میگرفتم..
عذاب وجدان خودمو با یاد خدا آروم میکردم .
کلا یاد خدا وجدانمو ساکت میکنه و باعث میشه با آرامش بیشتری
به سمت جلو حرکت کنم.
خدارو شکر تموم آثار گناه از چهره و صورتم پاک شده و نوع ادبیاتم و حرف زدنم و نگرشم زمین تاآسمون تغییر کرده.
حق الناس تا خرخره دارم😞
اما یه چیزایی هست با خدا طی کردم...
در کل رابطه من با خدا یکم
متفاوته...شاید شما نتونید زیاد درک کنید...
ولی کلا منو خدا یه رابطه دیگه ای با هم داریم...
اما سعی کردم خیلی از حق الناس هامو جبران کنم و دارم میکنم.
بزرگترین دلیل انگیزمم فقط و فقط جبران گذشتمه.
همین...
اندازه تار موهاتون خدا میتونست مچمو بگیره.
اما دستمو گرفت...
😭😭😭
خیلی نامردیه با این خدا رفیق نشی.😭
💕دلیل اصلی اینکه خدا منو برگردوند صداقتم بود.
آدمی ام که به خودم دروغ نمیگم.
راسی یه چیزی بگم بهتون من اگه جهنمم برم به خودم افتخار میکنم....
مهم نیست....
مهم اینه کم نذاشتم...
☺️هر چند میدونم خدا اون دنیا خیلی بهم حال میده...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_اول
#قسمت9
سلام...
به این فصل خوش اومدی...🌹
بذار ادامه ماجرارو بهت بگم...
وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن...
بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون...
بابام کلا آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند گذاشت تا آزادم کنه اصلا هیچی بهم نگفت...
😞
🔥من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه...
اخه گرماییه و اونجا براش کولر نمیزنن...
😔
یکی از دلایلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟
به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت...
بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود...
😞
بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود...
😭😭
خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی رسیدیم خونه و من بلافاصله رفتم تو اتاقم...
☑️کلا هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم.
از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی...
👆🔰🔰
تو کما رفته بودم انگار...
کلا هنگ بودم...
یه حس خالی شدن داشتم.
انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود...
❌
ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم.
📵تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم...
منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه
چیز و همه کس پیدا کردم...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_اول
#قسمت10
تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از 👈خدا بگه...
دوست داشتم از👈 خدا بشنوم.
🔍💻همش تو گوگل سرچ میزدم
خدا کجاست.
خدا چکار میکنه
خدارو کی درست کرده
خدا چیه
خدارو کی
آفرید
خدا مال کجاست
خدا مال کیاست...
🤔🤔
همه چیم شده بود خدا...
حس کردم ته خطم...
شایدم پایین تر از ته خط.
هیچی برام مهم نبود...
همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام.
😕
تو اتاقم بودم و اصلا بیرون نمیرفتم.
برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام....
🔴⭕️⭕️⭕️
هیچی برام مهم نبود.
دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و بالای پنج ساعت بهش خیره
میشدم...
⏰
✅این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود...
متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم.
چند بارم با اعضای خانواده درگیر شده
بودم که آرومتر حرف بزنن.
دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن....
نمیخوام بگم افسرده بودم ...
نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه
چون همه جوره به ته خط رسیده بودم.
عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم.
فقط تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از #خدا بگه...
💟بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قرآن بود...
فقط دوست داشتم قران بخونم...
همه چیم شده بود قرآن و خدا.
هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد...
دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم.
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_اول
#قسمت11
خیلی پشیمون بودم...
😞
تصمیم گرفتم برم مسجد اما خودمو لایق مسجد رفتن نمیدونستم.
😔
چندبار خواستم لباس بپوشم اما
دوباره پشیمون شدم و نمیرفتم...
☑️
اصلا نمیدونستم چمه...
میخواستم باور کنم خدا هست اما ذهنم نمیپذیرفت...
🔥
همش میگفتم اگه خدا بود پس چرا من انقدر کج رفتم...
چرا کمکم نکرد...
خدا اصلا وجود نداره.
همه اینا الکیه...
قرآنم یه شاعر نوشته...
😐🤔
🔥میرفتم تو سایت های آدمای بی خدا و تموم حرفاشونو میخوندم...
اونا هم میگفتن خدا نیست و همه این چیزا ساخته ذهنه و آدما دوست دارن خدا باشه تا آروم باشن...
♨️
یعنی هیچ جوره باورم نمیشد خدا هست
📛یه سری کارهای اشتباه کردم که نمیدونم بگم یا نه...
مثلا چند بارم خودمو زدم و ...
نه ... نمیتونم بگم...چون ممکنه درست نباشه...
اما یه حالت های روحی بدی داشتم...
یه حسی بهم میگفت نیست...
یه حسی میگفت هست
و منم مونده بودم حرف کدومو باور کنم...
♨️اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست همیشه استدلال میاورد که این همه آدم دارن زندگی میکنن
انقدر براشون مهم نیست بعد اونوقت تو میگی خدا ؟
😒
اینا همه چرت پرته.
خدا کجا بود بابا...
ماها موجودات تک سلولی هستیم که یهویی درست شدیم و تهشم اینجاییم...
⚜اما یه حسی بهم میگفت : اون تک سلولی رو کی آفرید پس...
کلا یه جنگ درونی در وجودم به وجود میومد که من روز به روز داشتم دیوانه تر میشدم...
دیگه خیلی داغون بودم...
حالم خیلی بد بود...
افتادم گوشه خونه و رسما شب و روزم شده بود اضطراب...
😣😓😥☑️
دست نویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_اول
#قسمت12
از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم...
اما کی ؟😞
هیشکی نمیتونست کمکم کنه...
نماز میخوندم...
اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو کوچه...
کلا مخم پر از فکر و صدا بود...
داشتم دیوانه میشدم از دست خودم...
از طرفی میگفتم خدا هست ...
از طرفی میگفتم خدا نیست...
قران میخوندم و میگفتم خدا هست..
اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن
قران کلی مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته.
این کتاب از خدا نیست. اینا همه ساخته ذهنه ماست ...
یهو یه اتفاقی در من افتاد...👌
من یه آینه داشتم...
اونو آوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم:
رضا اینارو کی درست کرده؟
یهو مخم هنگ میکرد...
اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد...
♨️❌
بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون میکردم و سعی میکردم فکر کنم...
🍓🍅🍏🌽
و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت...
بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده...
از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم...
رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟
بعدشم میومدم خونه و مدام قرآن میخوندم...
حتی موقع خواب هم قرآن گوش میکردم.
وقتی حس کردم خدا هست تصمیم گرفتم سایت بزنم و تموم تجربیاتمو به دیگران بگم...
این کار رو ۲۸شهریور سال ۱۳۹۳ کردم و بعدش شروع کردم به دادن آگاهی هام در مورد خدا به بقیه...
دست نویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma