eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچه به همسرم محبت می‌کنم اثری ندارد! ➖ اگر یک فرانسوی قشنگترین حرف‌ها را به زبان فرانسه به یک فارسی زبان بگوید، هیچ اثری نخواهد کرد... ➖ همین گونه است اگر یک زن قشنگترین حرفها را به زبان زنان به همسرش بگوید و یا مرد با توجه به نیاز خودش با همسرش سخن محبت‌آمیز بگوید، مطمئنا تاثیر نخواهد داشت. ➖ به همین جهت، از کسی که می‌گوید من به همسرم محبت کردم، ولی محبتم بی اثر بود، باید این سوال را پرسید که: «آیا شما بر اساس شخصیت خودت محبت کردی یا بر اساس شخصیت همسرت؟!» را بشناسیم 💞 @zendegiasheghane_ma
✨سه‌شنبه‌های‌جمڪرانی✨ مولاےِ مهربانِ غزل هاےِ من بیا سمٺ زلال اشڪ من آقاے من بیا نامٺ بلند و اوج نگاهٺ همیشہ سبز آبی ترین بهانہ دنیاے من بیا قلبی شڪستہ دارم و شعرے شڪستہ تر امانشستہ در تب غوغاے من بیا اللهم عجل لولیک الفرج 💞 @zendegiasheghane_ma
چهره های خندان ، به معنای حضور نداشتن غم و اندوه نیست بلکه به معنای توانائی برخورد با آنهاست . . . عصرتون بخیر وخوشی❤️❤️ 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ادامه دارد...✒️ دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
در دفترم ... به یاد تـ❤️ـو ... نرگـ🌼ـس کشیده ام نرگـ🌼ـس هم ... از فراق تـ❤️ـو ... دلگیر شد بیا ... گل نرگـ❤️ـس شب بخیر 🌹🌹 🕊🕊🦋🦋🕊🕊🦋🦋🕊🕊 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ به نام خدایی که بخشنده اوست امید و پناه دل بنده اوست خدایی که هم مهر و الطاف او نگنجد به ذهن و هم اوصاف او سلام روزتون زیبا 💞 @zendegiasheghane_ma
خانم مشاور ارشد خانواده 💕🎼🎼🎼🎼🎼🏵🎼🎼🎼🎼🎼💕 سلام خانم کهربا عزیز،، من یک فرزند دارم مدتی است سعی کردم بیش از پیش باهاش دوست باشم غر زدنها و. بداخلاقی ها م را خیلی کم کردم. سعی کردم فقط در مورد موارد مهم تذکر بدهم ولی الان به یک مشکل دیگه برخوردم متوجه شدم پسرم شروع کرده با دو تا دختر که یکی دختر عمویش است و دیگری را نمیدانم چت میکنه بنظرتون چکار کنم. که درست باشد چه برخوردی بکنم از طرفی بنظر میاد خیلی به دختر خاله اش علاقمند شده از ادامه این قضیه نگرانم پسرم پانزده و دختر خاله اش دوازده سالش است چیزی که نگرانم میکنه دختر خاله اش زیاد مذهبی نیست و پسر من مذهبی است یا سعی میکنه باشد. 🎼🏵🎼 سلام عزیزم،، آفرین به شما مامان خوب.. ارتباط کلامی و چشمی تون رو باهاش زیاد کنید. ارتباط فرزندتون رو با محارمش،، خواهر عمه خاله و مادربزرگ تقویت کنید. 🕸🕷پسرتون خیلی زود،، وارد وادی هیجان و لذت غیر حلال شده،، براش دعا کنید. 🍃بدون اینکه غلو کنید یا با بداخلاقی و عصبانیت تاثیرتون رو کم کنید،، در مورد حرفها و رفتارهاش صبور باشید و جوانب مختلف مسئله رو براش شفاف و باز کنید. 👈تاثیر شما و پدر خیلی زیاد هست به شرطی که با بداخلاقی از فرزندتون دور نشید. 🥇امر به معروف و نهی از منکر شما،، با حوصله، مقاومت و تداوم،، 👈در عین خوش اخلاقی و ثبات رفتار والدین،، تاثیر گذاری بیشتری خواهد داشت ان شا الله ✍ سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر کودکتان سریع عصبانی میشه، دلیلش ممکنه این باشه که به اندازه کافی بهش توجه نمیشه و تشویق نمیشه. رفتار عصبی براب جلب توجه میتونه باشه. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ عواقب فریاد زدن بر سر کودک❗️ 1. باعث نابودی اعتمادبه نفس کودک میشود. 2. روح کودک آسیب میبیند. 3. کودک دچار اضطراب میشود. 4. کودک از ترس موارد اشتباه را پنهان میکند و این زمینه دروغگویی را در فرزند شما در سالهای بعد فراهم میکند. 5. باعث کاهش عزت نفس کودک میشود. 6. باعث افزایش رفتار خشونت آمیز در کودک میشود. 💞 @zendegiasheghane_ma
استاد پاسخ «حجت الاسلام و المسلمین سید علیرضا تراشیون» مشاور و کارشناس تربیتی کودک و نوجوان به این پرسش که «من از همسرم طلاق گرفته ام و فرزندم کنار من می خوابد. آیا اتاق فرزندم را از خود جدا کنم ؟ » (برگرفته از رادیو معارف) 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ ⚠️ مهم نیست کودک شما چقدر اسباب بازی دارد. مهم این است که زمان کافی و انرژی روانی برای بازی کردن داشته باشد و از بازی کردن لذت ببرد، کودک را مجبور نکنید با اسباب بازی خاصی بازی کند. او شاید ۱ ماه با یک قوطی خالی سرگرم شود. ⛔️ فراموش نکنید که تلویزیون به هیچ وجه اسباب بازی کودک به حساب نمی آید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم سلام صبحتون بخیر.دختری ۱۱ساله دارم که در خواندن نمازکوتاهی میکنه.من میدونم که نمازنمیخونه ولی اصلاًبهش نگفتم وجوری وانمود کردم که انگارمیخونه.مثلاً بعضی موقع ها بیخودی بهش میگم حیف وضو نداری وگرنه نمازتو توی مسجدمیخوندی. خاستم بدونم رفتارم درست هست یانه؟اگردرست نیس چه بایدبکنم؟ ✨🍀✨ 🍀سلام عزیزم،، "نماز "ستون و پایه اصلی دین و مذهب ماست،، برای ساختن ستون های یک بنا،، وقت، انرژی، حوصله، دقت و استقامت زیادی لازم هست. اتفاقا اتفاقا شیطان هم خییییلی زیاد در این مسئله دخالت میکنه،، با دو راهکار : اول والدین رو با کم حوصلگی،، بی صبری، عصبی شدن، ناراحتی،، شکایت و قهر و... تجهیز میکنه،، و دوم،، نوجوان رو با تنبلی، سستی و جذابیت های دنیایی به تاخیر در نماز وادار میکنه،، متاسفانه این دو راهکار به اضافه بداخلاقی و پرخاشگری والدین،، پایه های اعتقادی و ایمانی فرزند رو متزلزل میکنه و گاهی با کوچکترین تلنگر،، ستون های تازه گذاشته شده اعتقادات فرزند ترک برمی داره یا فرو میریزه!! آفرین به شما که با تغافل و ندید گرفتن،، به فرزندتون کمک میکنید. 🍀با قاطعیت همراه با مهربانی،، پیگیر نماز هاش باشید. اگه میدونید که نماز نمی خونه،، راحت ازش عبور نکنید. علت تنبلی اش رو پیدا کنید. 👉 🌴توی خونه جلسه بذارید،، در مورد نماز دخترتون به همراه همسر و دخترتون و بقیه اعضای خانواده،، جلسه صمیمانه تشکیل بدین و درموردش صحبت کنید. 🌾کمکش کنید. در مورد اهمیت نماز خیلی صحبت کنید. 🌿احادیث مربوط به نماز رو،، با خط خوب بنویسید و در جاهای مختلف خونه بچسبانید. 🌸چادر نماز و عطر مخصوص نماز براش تهیه کنید. 🍃خییییلی ویژه برای نمازش ارزش قائل بشید تا از گناهان پنهان و آشکار( فحشاء و منکر ) دور بمونه و واکسینه بشه ان شا الله.. 🔰مکالمه شما و دخترتون : "دختر خوبم منم وضو ندارم،، بیا با هم وضو بگیریم و توی مسجد نمازمون رو بخونیم. موافقی؟! اول شما میری یا مامان؟! " 🍀اگه در پایان گفتگو،، حق انتخاب به فرد داده بشه،، زودتر و بیشتر ترغیب به انجام میشه ان شا الله.. ✍سلامتی و تعجیل در فرج 5 صلوات 💞 @zendegiasheghane_ma
بہ نام خاڪ حریمٺ ڪه قبلہ جان اسٺ دلم بہ عشق شما زائر خراسان اسٺ دلم ترانہ نقاره خانہ میخواهد ڪنارپنجره فولاد اگر غزل خوان اسٺ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میلاد (ع) 💞 @zendegiasheghane_ma ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
📸من ماسک میزنم تصویری از ماسک‌زدن در جلسات کاری ✍ خواهش میکنم با توجه به بالا رفتن آمار مبتلایان کرونا هم خودتون ماسک بزنید و هم خانواده و اطرافیان رو تشویق کنید. اصلا یکی از موارد اهالی زندگی عاشقانه میتونه این باشه که تو کیفتون ماسک اضافه داشته باشید کسی رو دیدید نداشت بهش هدیه کنید یا علی 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
💫بازدلم هوای دارد ✨هوای آن گنبد بیکران دارد 💫به یاد حرم سبز و زیبایت ✨اشک در چشمان من مکان دارد 💫چه درد غریبی ست درد دل تنگی! ✨دنیای پر از گره کورم، احتیاج گره گشایی صاحب الزمان(عج)دارد. 🌷 شبتون پر نور التماس دعا 💞 @zendegiasheghane_ma