eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
شدم کتاب کلاس اول دخترم که جای قران گلدان گذاشته بودن روی تلویزیون قران گذاشتم وبه دخترم توضیح دادم که قران نوره و جاش توهر خونه ای واجب☺️ ✍ اعضای کانال زندگی عاشقانه به خوبی معنای رو متوجه شدند و از هر موقعیتی برای نشون دادنش استفاده میکنند 😍👆👆   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در پی حذف تصویر قـــرآن از کتب فارسی مدارس ♥️ احـســـنت بـه ایـن مـعــلـــم فـــهــیــم و مـــؤمــــن!!👌👏😊😍 علیرغم وجود دولتمردان خائن و لامذهب، که مجریان سند ننگین ۲۰۳۰ در کشور هستند، 😡😡😡😡 ♥️ الحمدالله هنوز هم چنین مـعـلـمـان بـاتـقــــوا و هـوشـمندی، راهنمــای فرزندان معصـــوم ما هستند! من الله التوفیق 🤲 🤲🙏😍💐💐♥️ ♥️خدایا شکرت 🔥 اجرای سند۲۰۳۰ ممنوع 📛 این هم یه خانم معلم که بجای سرو صدای خالی دست به عمل زده👌👌   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت46 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
⚫️ ⚫️ پایان جز هفت🖤 آغاز جز هشت🖤🖤 ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
کانال سوم ما مخصوص تمام بانوان هنرمند کانال☺️🌹👆👆
✨مولای من 🍂طبیب ها همه مارا جوابمان کردند... 🍂فقط تو آقا علاج بیماریست... شبتون پر نور   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نَہ برگِ گلے بہ شاخہ‌ها مےماند ! نَہ هیچ ڪَسے بہ جز خـُــ♥️ـــدا مےماند ! خوش باش و بدے مڪن ڪہ از ما تنها یڪ خوبے و یڪ بدے بہ جا مےماند سلام ؛ مواظب باشیم چی از خودمون به یادگار میزاریم😊🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🌹امام عـلـے (ع) میفرمـایند:🌹 در راه خدا بـا دسـت هـاے خـود جـهـاد ڪنـیـد ، اگـر نـتـوانـسـتـید بـا زبـان هـاے خـود ، و اگـر بـاز هـم نـتـوانـسـتـیـد بـا قـلـب خـود جـهـاد کـنـیـد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ همسری که شوهرش را بیازارد، تا شوهرش را و او را از خود نکند، خدا او و هیچ‌یک از کارهای نیکش را نمی پذیرد؛ گرچه آن همسر همه روزگارش را بگیرد و به بپردازد و را آزاد سازد و را در راه خدا ببخشد و این همسر ( تا چنین باشد) نخستین کسی است که وارد می شود. سپس افزود ؛ همانند این کیفر برای شوهر هم هست، چنانچه همسرش را از روی ستم بیازارد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ بعضی وقت ها شیطان خیلی راحت میاد و توی قلب های ما وسوسه میندازه که ببین حق با تو بود، چقدر زحمت میکشی دیده نمیشه، تو هرکاری بکنی این راضی نمیشه. شیطان گام به گام و کم کم جلو میاد تا رضایت همسر رو برات از اهمیت بندازه. رضایت خدا در گرو رضایت همسر هست. یه پرسود را بهمون نشون دادن و ما میگیم ما بلد نیستیم، هرچی به حرفشون گوش بدیم فکر میکنن کسی هستن. تازه با این طرز تفکرمون مهمونی های چندنفره هم میدهیم و میبشنیم برای همدیگه نسخه هم می پیچیم. آخرالزمان باید هم کنیم هم دیگران را به صبوری دعوت کنیم. 👈 صابروا و رابطوا رضایت همسر را بدست آوردن صبوری میخواهد و باید رابطه ات را با خدا و اهل بیت علیهم السلام و مردم اصلاح کنی. ⬅️ این کلمه رو یک هفته روش کار کن، بنویس و کنارش راه حلی اضافه کن. از اخلاق، رفتار، آشپزی، نظافت رضایت همسر فقط در جایی که دین خدا را زیر پا بگذاره ملاک نیست مثلا بگه نماز نخون @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 امیرمؤمنان علی علیه السلام در پاسخ به مردی که گفت؛ ای امیر مؤمنان! مرا از برادران با خبر ساز ، گفتند ؛ برادران دو دسته اند : برادران و برادران ؛ 👈 اما برادران مورد اعتماد همانند و و و آدمی اند... و این گونه برادران همچون کبریت احمر کمیابند 👈 اما برادران غیر قابل اعتماد، همین که از آنان بهره مند می شوی، را با آنان مگسل و بیش از این از درون آنان مخواه، همین که آنان با تو خوشرویی و شیرین زبانی می کنند، تو هم در برابر آنان و باش بر این اساس و رعایت هر مسلمانی بر دیگر مسلمانان لازم است 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ که نقش تربیتی زن توی خونه رویه اعتماد سازی رو به همسر و بچه ها یاد میده. شما همه کارها را اگر فکر کنی خودت بهتر انحام میدی ⬅️ پس خودت باید انجام بدی. خودت بهتر فکر میکنی. خودت با ایمان تر هستی، خودت اگر انجام بدهی زودتر تمام میشه و خیلی موارد دیگه. خب پس زمینه فعال سازی و عرصه نشون دادن قوای جسمی، روحی، فکری خانواده، دوست، فاميل، یک مسلمان کجا باقی میمونه.⁉️ مسلمان واقعی سعی میکنه همه رو همراه خودش بهشتی کنه. مهمترین افراد دور و برت خانواده هستن، همسایه، فاميل، دوستان، هم محلی ها، همشهری ها.... اینجا میشه که کلکم راع و کلکم مسئول هویت پیدا میکنه. فقط مهم هست آدم ها را به حرمت انسان بودنشان برخورد کنیم. بچه ها برخوردهای ما رو توی خونه رصد میکنن. وقتی برخورد شما توی جمع خانواده درست هست و همه میشن دست و بال و نیروهای کمکی، توی فامیل کار همه رو انجام میدی همه هم کمکت هستن. شما تنها نیستی. شما شادی ساز هستی. توی کلاس های نظم یک گفتیم خاطره سازی کنید. ⬅️ شما هم بگردید مناسبتی، بهانه ای برای کمک دیگران بودن برای ایجاد فرصت کمک رسانی خانواده و حتی جامعه پیدا کنید. راستی الان بهترین کار برای ایران عزيزمون که یکی از دارایی های ما هست چیه؟ هر کدام از ما برای ایران، رهبر و برای امام زمان مان یک دارایی باشیم آنهم قابل اعتماد. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
زمان: دهه سوم ماه محرم ـ سال 92 مکان: تهران - بقعه شیخ عبدالله طرشتی - هیئت محبان الرضا(ع) استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧕🏻🧔🏻 *🔴 💠 از صحبت کردن ناشایست پشت سر خانواده همسرتان بپرهیزید. 💠 چون هم باعث اختلافات خانوادگی می‌شود و هم شما را فردی و بی‌تدبیر در حل مشکلات جلوه می‌دهد. 💠 در نتیجه حس به شما بشدت کمرنگ می‌گردد. 💠 اینکار برای همسرتان می‌شود تا او نیز به راحتی پشت سر خانواده شما صحبت کند و نسبت به آنها به دل بگیرد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت48 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
*✅ نشانه های یک ازدواج موفق ⇦میتوانید بعضی از عیب های او را نادیده بگیرید ⇦از معذرت خواهی کردن واهمه ندارید ⇦هنگام مشاجره رفتار تحقیر آمیز ندارید ⇦خاطرات خوب را باهم مرور میکنید* ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══