💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت90 💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقب
#دمشق_شهرعشق
#قسمت91
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت92
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت93
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه278ازقرآن🌸
#جز_چهارده🌸
#سوره_نحل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃🍀🌾🍃🍀🌾🍃🍀🌾🍃🍀🌾
🌱ای کاش که انتظار معنی می شد
بیتابی جویبار معنی می شد...
🌱وقتی که سحر شکوفهی صبح دمید
با آمدنت بهار معنی می شد...
#اللهمعجللولیکالفرج
🍃🍀🌾🍃🍀🌾🍃🍀🌾🍃🍀🌾
آقای مهربانم!💗
عطر نرگس ها را که استشمام می کنم...
هوای بهارتان به مشامم
می رسد...
و چقدر یاسها مرا به دقایق جمکران
نزدیک می کنند...
آرزو دارم بیایی مژده سبز بهارم
ای تمام آرزویم ای همه دار و ندارم
آرزو دارم بیایی در دل تاریک غمها
ای جمالت روشنای خلوت شب های تارم
💐 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ 💐
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
سلام صبحتون بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#روز_زن
🔆 گاهی چیزی که برایتان هدیه میگیرند ممکن است از دید شما بی ارزش باشد ولی از دید طرف مقابلتان باارزش است که آنرا برایتان تهیه کرده است.🎁
✅ برای طرف مقابل ارزش قائل باشید و در خور شأنش از او تشکر کنید.
وقتی هدیه ای دریافت میکنید وظیفه تان *تشکر کردن* است.
💢اگر طرف مقابل را دوست دارید و محبتتان واقعی است از کارش تشکر کنید.🙏😘
✔️آقایون برای تهیه هر چیزی بیشتر به کیفیتش توجه می کنند ولی خانمها ظاهر برایشان مهم است و این تفاوت زن و مرد است.
🔅 اگر همسرتان چیزی به شما هدیه می دهد خصوصا لباس بدانید که سلیقه اش آنگونه است.
*این برای شما مهم است که سلیقه همسرتان را بشناسید.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
یک قانون مهم در موضوعات زندگی مشترک👇👇
قانون ۵ به 5
اگر موضوعى ۵ سال آینده برایتان اهمیتى نخواهد داشت،
بیشتر از ۵ دقیقه برایش
ناراحت نباشید !
اگر این قانون رو رعایت کنید
از خیلی از ناراحتی ها
راحت میشید👌
👈 حالا ببینید که چقققققققققققدر خودتون رو درگیر مسائل های پیش پا افتاده کردید. برای خودتون مصیبت نامه نوشتید. بزرگ کردید. کوه ساختید. و با دیدن این صحنه ی ''خود ساخته'' ، همش توی سر خودتون میزنید و خودتون برای خودتون فشار های روانی میسازید!!!!
گاهی وقت ها
از روی بیکاری ... میگردیم .. میگردیم .. و دنبال چاله های زندگیمون میگردیم و خودمون رو داخلش میندازیم !!!
و جالب اینکه دنبال نجاتگر هم میگردیم !!!
👈 یادت باشه دوست خوبم
NLP میگه ، منابع تمام راه حل ها ... در درون خود ماست.
✅ پس این قانون 5 به 5 رو ملکه ی ذهنت کن.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══