#هردوبخوانیم 🧕
آقای بهشتی 🌹
بانوی بهشتی 💐
✍اختلاف داشتن در زندگی زناشویی بسيار طبيعیه،،
اما چگونگی حل اختلافات،،
"هنر" یک آقا و بانوی بهشتی هست. 👉
💎با كمک همسرتون "قوانينی" برای زمانی كه عصبانی هستيد،،
يا با رفتار همسرتون مخالفيد وضع كنيد.
مثلا ...
1⃣قهر نكنيم.
2⃣ به هم "ناسزا" نگیم.
3⃣ مقابل "بچهها" دعوا نكنيم.
4⃣ جای "خواب" خود رو جدا نكنيم.
5⃣ "اشتباهات گذشته" رو به رخ نكشيم.
6⃣ اختلافات خانوادگی رو "بيرون" از محيط خونه مطرح نكنيم.
7⃣در هر صورت به نظر و عقیده هم احترام بگذاریم.
🍃آقا و بانوی بهشتی 🍃
👈 برای حل مشكل زندگی تون "وقت" بذارید.
در زمان گفتگو،،
گوشی موبايل، تلفن، روزنامه،
و بقيهی مواردی كه باعث"پرت شدن حواس" تون میشه،،
رو از دسترس خارج كنيد.
در این جلسه ی زوجینی،،
سعی كنيد به "یه نتيجه" برسيد،،
⬅كه هر دو طرف راضی باشيد.➡
اگر به چنين نقطهای "نرسيديد"،،
نتيجه بگيريد كه،،
بر سر اين موضوع تفاهم نداريد و
#آتش_بس كنيد.⏩
و بعد از این،،
هر بار به این مسئله رسیدید،،
بدون نیش و کنایه و طعنه،،❌
به نظر و عقیده همدیگه احترام بذارین و
همدیگه رو آزار ندین و
⏪ از موضوع بگذرید.
بعد از مدتی،،
👈ثمره این احترام و ادب،،
اینه که،،
بدون اینکه متوجه بشین،،
👌💖محبت و عشق تون بهم زیادتر و مسائل حل نشده بین تون،،
کمرنگ، بی اهمیت و حل خواهد شد. ✅
#هنر_حل_تعارض_زوجینی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🧔🏻
نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود
که فقط به او بگویی:
حق با توست!
حق با توست، یعنی عذرخواهی کردن
یعنی "دوستت دارم"
یعنی اینکه می بوسمت.
باور کن
برای آدم هایِ با ارزش در زندگیتان
جمله "حق با توست"
زیباترین جمله آتش بس است..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند🧔🏻
🔴 #مقدم_داشتن_همسر_از_فرزندان
💠 مردان بدانند که باید برای همسرشان بیشتر از فرزندان #ارزش قائل شوند.
کاری کنید که #بچهها بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه دارید.
💠 چنین توجهی از جانب شما #انرژی مضاعف به همسرتان میبخشد و هر دوی شما را نسبت به اداره مشکلات، هماهنگ و #همدل میسازد.
💠 علاوه بر اینکه بسیار در #حل اختلافات و نیز تولید #محبت جدید کارساز است.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕
#سیاستهای_همسرداری 🎀
💢هرگاه خواستهای از شوهرتان دارید و او به هر دلیلی (ولو بیجهت) با شما مخالفت میکند به او با روی باز و رضایت بگویید:
چون شما گفتی چشم...
انجام نمیدهم
♨️ مردها ناخواسته شیفته و عاشق چنین زنی میشوند.
♨️ و یقینا چنین مردی به مرور، خواستههای چنین همسری برایش ارزش پیدا کرده و در رفتار، او را درک خواهد کرد.
♨️ فقط کمی صبوری میخواهد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حدیث_عشق
امام صادق (ع)
هر چه محبت مرد بر زن بیشتر گردد بر فضیلت ایمانش افزوده میشود
من لایحضره الفقیه ج 3.ص 251
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت126 💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او
#دمشق_شهرعشق
#قسمت127
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت128
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت129
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه291ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_جلال_کاوه_وند 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️احساس نزدیکی ظهور‼️
🔹 این اوضاعی که در عالم پدید آمده است، روز به روز دارد ما را به وقایع قبل از ظهور نزدیکتر میکند. البته نمیدانیم که ظهور، چقدر به ما نزدیک شده است اما طبیعتاً وقتی وضعیت عالم را نگاه میکنیم، خودمان را هر لحظه به آن واقعیت بزرگ تاریخ بشریت، نزدیکتر احساس میکنیم.
🔸 ما وقتی در این بلایا (مثل بیماری کرونا و...) این تمرینهای دستهجمعی و فعالیتهای جهادی را در کنار همدیگر انجام میدهیم، بهنوعی داریم آماده میشویم که امامت آن حضرت را بپذیریم و إنشاءالله که این کارها و این آمادگیها ما را لایق ظهور حضرت کند.
🔹 جدا از دعا برای تعجیل فرج و اینکه فرمودهاند همۀ مؤمنین، آمادهشدن برای فرج را مدنظر قرار بدهند، همین توجه به امر فرج و احساس نزدیکبودن ظهور، خیلی موضوع مهمی است. اساساً اگر ما ظهور را نزدیک ببینیم، دلهای ما نورانی میشود و عبادتهای ما بهتر خواهد شد و حتی از بلایا هم بیشتر در امان خواهیم بود. این احساس نزدیکی برای ظهور واقعاً در تقویت ایمان مردم و در نزدیکشدن دلها به خداوند، تأثیر شگرفی دارد.
🖋استاد علیرضا پناهیان
#اللهمعجللولیکالفرج 🍃✨🍃
🌱✨🍀🌱✨🍀🌱✨🍀🌱✨🍀
مهدی جان ❤️❤️
به اشکهای پدر که بی پسر شده بیا
به گریه دختری که بی پدر شده بیا
به شهید سر جدا که بی کفن رها شده
به نابه مادران خونجگر شده بیا
سلام امام زمانم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
هم اکنون پخش دیدار تصویری رهبر انقلاب با مردم غیور تبریز از شبکه 1 سیما بمناسبت قیام 29 بهمن
#تربیت_فرزند
🌈 چرا کودک، وسایلش را به بقیه نمیدهد؟
🎡کودک تا قبل از سه سالگی، وسایلش را مانند اعضای بدنش میداند. و هرگز نمیپذیرد دیگران را سهیم کند و نباید از او انتظار داشت دستش یا پایش را به کسی بدهد!
🎪تا سه سالگی به او نگویید: محمد کوچیکه ، توپت رو بهش بده! کودک اگر تمایل داشت، وسایلش را به دیگران میدهد وگرنه او را مجبور نکنید. و در چنین مواردی حواس بچه کوچکتر را پرت کنید.
🎸این یکی از دلایلیست که میگوییم کودک پس از سه سالگی وارد مهد شود.
🎡حدود چهار سالگی میتواند وسایلی که مربوط به خودش نیست، ولی اجازه استفاده از آنها را دارد، با دیگران به اشتراک بگذارد. (مثل تلویزیون، تلفن)
🎸در پنج سالگی علاقه به اشتراک گذاشتن پیدا میکند و اسباب بازیهایش را به دوستانش میدهد.
💟پس صبور باشید و فرزندتان را درک کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══