eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨ ✫⇠ رمان زیبای 📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
اوج جسارت به رهبر انقلاب در ایام فتنه، در روز سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد. آن روز رهبر عزیز انقلاب، علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت. آنها در مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت، قصد خروج از دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نیروی انتظامی روبرو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارت های خود ادامه دادند! خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟! باتعجب گفتم: چطور؟! گفت: من می خواستم بروم به محل کارم، یک لحظه در کنار اتاق دراز کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد. باتعجب دیدم که ابراهیم هادی و همه دوستان شهیدش نظیر رضا گودینی و جواد افراسیابی و... با لباس نظامی روبروی درب دانشگاه ایستاده اند و با عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه می کنند. گفتم: یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر می گیرم. به او زنگ زدم و پرسیدم: در فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟ ایشان هم گفت: دقیقاً در همین ساعت که می گویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری! *** لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود. گفتم: هادی جان کجا؟ می خوای بری عملیات!؟ یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه خبرایی هست و ما نمی دونیم!؟ خندید و گفت: امروز می خوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است. گفتم: مگه نمی خوای بری سر کار. با این کارهایی که تو می کنی صاحبکار حتماً اخراجت می کنه. لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی می خوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که داره دیر می شه. رفتیم به سمت میدان انقلاب. یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم. در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد. هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند! به من گفت: همین جا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه. من همینطور داد می زدم: هادی برگرد، تو تنهایی می خوای چیکار کنی؟ هادی ... هادی ... اما انگار حرف های من را نمی شنید. چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت می شد و نمی توانست تحمل کند. همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگ ها قرار گرفت. من از دور او را نگاه می کردم. می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمی ترسد. اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود. همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر، محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد. من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد. می خواست حرکت کند اما نتوانست! خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد. از شدت ضربه ای که به صورتش خورد، نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم. هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم. خیلی درد می کشید، اما ناله نمی کرد. زخم بزرگی روی صورتش ایجاد شده و تمام صورت و لباسش غرق خون بود. هادی آنچنان دردی داشت که با آن همه صبر، اما باز به خود می پیچید و در حال بی هوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم. چند روزی در یکی از بیمارستان های خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد. آن ضربه آن قدر محکم بود که بخش هایی از صورت هادی، چندین روز بی حس بود. شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی هادی لبخند می زد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. بعد از مرخص شدن از بیمارستان، چند روزی صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پایگاه بسیج می خوابید، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس می گرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند. بعدها رفقا پیگیری کردند و گفتند: بیا هزینه درمان خودت را بگیر، اما هادی که همه هزینه ها را از خودش داده بود لبخندی زد و پیگیری نکرد. حتی یکی از دوستان گفت: من پیگیری می کنم و به خاطر این ماجرا و بستری شدن هادی، برایش درصد جانبازی می گیرم. هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد! هادی هیچ وقت از فعالیت های خودش در ایام فتنه حرفی نزد، اما همه دوستان می دانستند که او به تنهایی مانند یک اکیپ نظامی عمل می کرد.  زندگینامه و خاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
   ورود هادی به مسجد، با مراسم یادواره شهدا بود. به قول زنده یاد سید علی مصطفوی (همسفر شهدا)، هادی را شهدا انتخاب کردند. از روزی که هادی را شناختیم همیشه برای مراسم شهدا سنگ تمام می گذاشت. اگر می گفتیم فلان مسجد می خواهند یادواره شهدا برگزار کنند و کمک می خواهند دریغ نمی کرد. این ویژگی هادی را همه شاهد بودند که به عشق شهدا همه کار می کرد. تقریباً هر هفته شبهای جمعه بهشت زهرا س می رفت. با شهدا دوست شده بود. و در این دوستی سید علی مصطفوی (همسفر شهدا) بیشترین نقش را داشت. هیئتی را در مسجد راه اندازی کردند به نام «رهروان شهدا» هر هفته با بچه ها دور هم جمع می شدند و به عشق شهدا برنامه هیئت را پیگیری می کردند. هادی در این هیئت مداحی هم می کرد. همه او را دوست داشتند. اما یکی از کارهای مهمی که همراه با برخی دوستان انجام داد، نصب تابلوی شهدا در کوچه ها بود. من اولین بار از سید علی مصطفوی (همسفر شهدا) شنیدم که می گفت: باید برای شهدای محل کاری انجام دهیم. گفتم: چه کاری؟ گفت: بیشتر کوچه ها به اسم شهید است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هیچکس این شهدا را نمی شناسد. لااقل تصویر شهید را در سرکوچه نصب کنیم تا مردم با چهره شهید آشنا شوند. یا اینکه زندگینامه ای از شهید را به اطلاع اهل آن کوچه برسانیم. کار آغاز شد. از طریق مساجد و بنیاد شهید و... تصاویر شهدای محل جمع آوری شد. هادی در همان ایام، کار با فتوشاپ و دیگر نرم افزارهای کامپیوتری را یادگرفت. استعداد او برای فراگرفتن این کارها زیاد بود. تصاویر شهدا را اسکن و سپس در یک اندازه مشخص طراحی کردند. بعد هم بَنر تهیه می شد. با یک نجار هم صحبت شد که این تصاویر را به صورت قاب چوبی در آورد. کار خیلی سریع به نتیجه رسید. هادی وانت پدرش را می آورد و با یک دریل و... کار را به اتمام می رساند. بیشتر کوچه های محل ما با تابولهای قرمز رنگ شهدا مزین شد. یادم هست برخی ها مخالف این حرکت بودند! حتی از بچه های بسیج! می گفتند شما این کار را می کنید، ولی یک سری از اراذل و اوباش این تصاویر را پاره می کنند و به شهدا اهانت می کنند. اما حقیقت چیز دیگری بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات ما بود. الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز یادگار هادی و دوستانش را روی دیوارهای محل می بینیم. هیچکس به این تابلوها بی احترامی نکرد، برعکس آنچه تصور می شد، تقاضا برای نصب تابلو از محلات دیگر هم رسید. در بسیاری از محلات این حرکت آغاز شد. بعد هم بسیج شهرداری، حرکت عظیمی را در این زمیه آغاز کرد. از دیگر کارهای هادی که تا این اواخر ادامه یافت، فعالیت در زمینه معرفی شهدا بود. برای شهدا پوستر درست می کرد، در زمینه طراحی تصاویر کار می کرد و... حتی در رایانه شخصی او که پس از شهادت به خانواده تحویل شد، پر بود از تصاویر شهدای مجاهد عراقی که هادی برای آنها طراحی انجام داده بود.  زندگینامه و خاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
📌وقتی مردی اززنش تعریف میکنه ، زن نباید هیچوقت بگه نه اینجوریم نیست که میگی یا نگه مرسی نظر لطفته یا امثال این جمله ها باید بگه خب مشخصه وقتی عشق توام بایدم اینجوری باشم یا بگه عشق توام دیگه یاخانوم شماام دیگه وقتی اقامون انقد خوبه خب مشخصه یه فرشته نصیبش شده 👈 ذهن مردها یجوری تنظیم شده که از اول خودتو هرجور نشون بدی تا اخر هم همونطوری هستی. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6032721973178533812.mp3
431K
🎙 👤 استاد 📝 یکی از عوامل مهم طلاق در سال‌های اول ازدواج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔸گدا اگر خوش‌روزی باشد در خانه را که می‌کوبد دختر کوچولوی خانه در را باز می‌کند. آن موقع است که تا چیزی برای گدا از پدر نگیرد دست‌بردار ماجرا نیست. 🔸این روزها چقدر خوش‌روزی هستیم که درِ خانه‌ی ارباب را رقیّه برایمان باز می‌کند. 🔸سه‌ساله حسین! ما گدایان قدیمیِ این خانه‌ایم. دعاهای فرجمان را آورده‌ایم تا از پدر آمین بخواهی. ما منتظریم... ☘🌹 🌿🌱🌾🌿🌱🌾🌿🌱🌾🌿🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤🍂بگذار‌ هر لحظه باران شوق بر زندگیت ببارد تا روحت را صفا دهد 🌹و گلهای عشق در دلت جوانه زند تا آنها را به دیگران هدیه کنی. 🍃🌸💝دلتون کلبه عشق و محبت💝🌸🍃 سلام ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💖اسباب بازی برای کودک مثل ابزار آزمایشگاهی برای یک دانشمند است. 🌷👇 به این شرط که: قابل دستکاری و ساخت مجدد برای کودک باشد، متناسب با سن او باشد، کودک ترسی از خراب شدن آن نداشته باشد و بتواند در نحوه استفاده از وسیله بازی خلاقانه عمل کند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤🍃وقتی بانهایت توان سر کودک خود داد میزنیم باجملات وکلمات نامناسب به او توهین میکنیم ویا به او آسیب جسمی میرسانیم،در حال تربیت او نیستیم،بلکه خشم خود را تخلیه میکنیم. 🌹👇 از خودمان بپرسیم آیا هدف ما از بچه دارشدن، آوردن موجودی به این دنیا بود تا تمام خشم های فروخورده ی مان را بر سر او تخلیه کنیم؟ بپرسیم از خود که آیا برای ما لذت بخش است فردی مارا به منزلش دعوت کند ومدام مارا مورد بی احترامی تحقیر توهین وخشم خود قرار دهد؟ این همانکاری ست که بیشتر مابا کودکمان انجام می‌دهیم..... به مدیریت خشم خود بیشتر توجه کنیم گاهی لازم است دراین راه از یک کارشناس کمک بگیریم ما اجازه نداریم باهیچکس خصوصا فرزندی که به این دنیا دعوتش کردیم رفتار پرخاشگرانه داشته باشیم... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👦🏻👧🏻 يادمان باشد... دادن آزادي به كودك در بازی، جنب و جوش و تخلیه انرژی، به او پر پرواز خواهد داد. مدام به بچه ها تذکر ندهیم که _ ندو _ساکت باش _دست نزن بااین کارها فقط مانع رشد آنهاییم ‍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
خانم ؟ با سلام و عرض ادب و احترام وقتی میخواهیم آداب در زدن و وارد شدن به اتاق پدر و مادر را به فرزندمان آموزش دهیم باید خودمان هم هر وقت میخواهیم وارد اتاقشان شویم در بزنیم؟ 🍃💐🍃 🍀سلام عزیزم،، پدر و مادر اولی هستند. یعنی👈 "نباید" طوری رفتار کنند که "گویا" بر اونها هم واجب هست که برای هر بار ورود و خروج در بزنند. در حالی که اینطور نیست ✅ حق والدینی این هست که،، 👈گاهی با اطلاع دادن،، 👈و گاهی هم بدون اطلاع،، وارد حریم فرزند بشن. 🍀 این رفتار در هر دو صورت،، برای تربیت،، اصلاح و مدیریت رفتارهای فرزند هست. ✅ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم شاکری پسرم_اصلا_تنهایی_نمیتونه_خودش_رو_سرگرم_کنه سلام استاد عزیز سوالی داشتم .پسر ۵ ساله دارم که دائم میخواد سر گرمش کنیم و باهاش بازی کنیم و اصلا تنهایی خودشو سرگرم‌نمیکنه .رفتارش خیلی باعث اذیت منو پدرش شده و کلافمون میکنه.وقتیم باهاش بازی نمیکنیم یا میگیم وقت استراحت منو باباست رفتارهای آزاردهنده از خودش نشون میده مثلا با پرخاشگری با اسلاب بازیاش بازی میکنه و میکوبوندشون بهم و یا با سرو صدا بلند باهاشون بازی میکنه بی دلیل داد میزنه .ممنون میشم راهنماییمون کنید 🚁🛵🚁 🍀سلام ،، کودکان تک فرزند معمولا در سرگرم کردن خودشون خیلی مهارت ندارند،، بیشتر دوست دارند وقت شون رو با پدر و مادر سپری کنند. سرگرم کردن، بازی کردن و توجه به کودک،، با ⬅ از سر باز کردن،، سرکار گذاشتن و دنبال نخود سیاه فرستادن کودک مساوی نیست. ❌ وقتی کودک ،، خودش رو مزاحم و اضافی،، و والدین رو بی حوصله ببینه،، شروع به لجبازی و پرخاشگری و سر و صدا میکنه... ⏩ ان شا الله متوجه منظورم شده باشید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
اگر هنوز نشدی عجله کن تا لینک رو برنداشتم😎👆👆 👌 یه کانال عالی با کلی مطلب و سرگرمی
علل پر حرفی در كودكان : 👇 یکی از مهم ترین علت های پر حرفی در کودکان ، حس کنجکاوی و تمایل به دانستن همه چیز است. یکی دیگر از مهمترین علت های پرحرفی در کودکان، نیاز به جلب توجه است. شاید تاکنون بارها توجه کرده باشید، زمانی که مادران با تلفن به مدت طولانی صحبت می‌کنند یا در جمعی مشغول صحبت هستند و از کودکشان غافل می‌شوند، کودک با صحبت کردن طولانی یا پرسش‌های مکرر سعی می‌کند که توجه مادر را به خود جلب کند. گاهی ترس کودکان نیز به زیاد صحبت کردن آنها منجر می‌شود. (این اتفاق به ویژه در سنین پایین و برای کودکانی که شب‌ها از تنها خوابیدن در اتاق خود می‌ترسند، اتفاق می‌افتد.چنین کودکانی از والدینشان می‌خواهند که کنار آنها بمانند تا با آنها صحبت کنند). حسادت نیز بخصوص پس از به دنیا آمدن فرزند جدید در خانواده ، برای کودکان بالای سه سال، می‌تواند عاملی برای زیاد صحبت کردن و جلب توجه والدین محسوب شود. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨ ✫⇠ رمان زیبای 📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت16 #به_عشق_شهدا   #دوستان_شهید ورود هادی به مسجد، با مراسم یادواره شهدا بو
  ... یادم هست در خاطرات ابراهیم هادی خواندم که همیشه به دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهید والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم. من دقیقاً چنین شخصیتی را در هادی ذوالفقاری دیدم. او ابراهیم هادی را الگوی خودش قرار داده بود. دقیقاً پا جای پای ابراهیم می گذاشت. هادی صبح ها تا عصر در بازار آهن کار می کرد و عصرها نیز اگر وقت داشت با موتور کار می کرد. اما چیزی برای خودش خرج نمی کرد. وقتی می فهمید که مثلاً هیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارد دریغ نمی کرد. یا اگر می فهمید که شخصی احتیاج به پول دارد، حتی اگر شده قرض می کرد و کار او را راه می انداخت. هادی چنین انسان بزرگی بود. من یکبار احتیاج به پول پیدا کردم. به کسی هم نگفتم، اما هادی احساس کرد که من احتیاج به پول دارم، سریع مبلغی را آماده کرد و به من داد. زمانی که می خواستم عروسی کنم نیز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهراً این مبلغ تمام پس اندازش بود. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. اما یکبار برادری را در حق من تمام کرد. زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم، یک روز به هادی زنگ زدم و گفتم: فاصله حجره تا محل تحصیل من زیاد است و احتیاج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم. هنوز چند ساعتی از صحبت ما نگذشته بود که هادی زنگ زد. گوشی را برداشتم. هادی گفت: کجایی؟ گفتم: توی حجره در قم. گفت: برات موتور خریدم و با وانت آوردم قم، کجا بیارم؟ تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من ار حل کرد. نمی دانید آن موتور چقدر کار من را راه انداخت. بعدها فهمیدم که هادی برای بسیاری از اطرافیان همینگونه است. او راه درست را انتخاب کرده بود. هادی این توفیق را داشت که اینگونه اعمالش مورد قبول واقع شود. کارهای او مرا یاد حدیث امام کاظم(ع) در بحار الانوار، ج 75، ص 379 انداخت که فرمودند: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.   *** هادی در مورد کارهایی که انجام می داد خیلی‌ تودار بود. از کارهایش حرفی نمی زد. بیشتر این مطالب را بعد از شهادت هادی فهمیدیم. وقتی هادی شهید شد و برای هادی مراسم گرفتیم اتفاق عجیبی افتاد. من در کنار برادر آقا هادی در مسجد بودم. یک خانمی آمد و همینطور به تصویر شهید نگاه می کرد و اشک می ریخت. کسی هم او را نمی شناخت. بعد جلو آمد و گفت: با خانواده شهید کار دارم.   برادر شهید جلو رفت. من فکر کردم از بستگان هادی است، اما برادر شهید هم او را نمی شناخت. این خانم رو به برادر هادی کرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم. خیلی گرفتار بودیم. برادر شما خیلی به ما کمک کرد. برای ما عجیب بود. همه جور از هادی شنیده بودیم اما نمی دانستیم مخفیانه این خانواده را تحت پوشش داشته. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
این سخنان را از خیلی ها شنیدم. اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم. یا می گفت : امروز هزار بار ذکر یا حسین گفتم، عاشق امام حسین و گریه برای ایشان بود. واقعاً برای ارباب با سوز اشک می ریخت. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از دیگر جوانان بود. انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد. من شنیدم که دوستانش می‌گفتند: هادی این سالهای آخر، وقتی ایران می آمد بارها روی صورتش چفیه می‌انداخت و می‌گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می‌شود. برای همین اینکار را می‌کرد تا چشمش به نامحرم نخورد. خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند. یک طرف دیوار خانه را از بنری پوشانده بود که رویش اسم حضرت زینب(س) نوشته شده بود. می‌گفت نباید بگذاریم حرم، دست تروریست ها بیفتد. یکبار پرسیدیم درس و بحث را می‌خواهی چه کنی؟ گفت اگر شهید نشدم درسم را ادامه می‌دهم، اگر شهید شوم که چه بهتر، خدا می‌خواهد اینگونه باشد. در میان فیلم ها به خداحافظ رفیق خیلی علاقه داشت. سی دی فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود. خواهرش می گفت: من مدتها فکر می‌کردم هادی هم مثل آدم‌های درون فیلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا (س) می‌رود. صحنه‌های این فیلم همه‌اش جلوی چشم‌های من است. همه‌اش نگران بودم می‌گفتم نکند شباهت‌های هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد! هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگران‌کننده حرف نمی‌زد. آرامش در کلامش جاری بود. برادرش می‌گفت: «نمی‌گذاشت کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری پیش می‌آمد سریعاً از دل طرف درمی‌آورد. هادی به ما می‌گفت یکی از خاله‌هایمان را در کودکی ناراحت کرده، اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خاله‌‌مان. ولی همه‌اش می‌گفت باید بروم حلالیت بطلبم. هیچ‌وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود» ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍ ‌‌‏کور منم... کور منم که چشمانم را غبارِ گناه، تاریک کرده است! کور منم که درد ندیدنت، دلم را نمی‌لرزاند کور منم که تنهاییت را نمی‌بینم ما این همه‌ایم اما تو هنوز تنهایی... 🍀🌷 هرشب برای آمدنت میخوانم تا وقتی نفس میکشم.... 🌿🌾🌼🌿🌾🌼🌿🌾🌼🌿🌾