eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.7هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🍁گفتم : انگار خدا منو یادش رفته، بهش میگم فقط همین یه بار حاجتم رو بده دیگه هیچی ازت نمیخوام! گفت : چه بد... 🍁گفتم: چی بده، یعنی یه بار هم ازش نخوام؟ گفت : تصور شما در مورد خدای عزیز شبیه تصورتون در مورد یک انسان خسیس، ظالم و طلبکار هست! چه خدای حقیری داری! 🍁گفتم : استغفار کن این چه حرفیه؟ گفت : تصور کن، میلیاردر هستی، خونه، ماشین، غذاي خوب، همسر خوب، فرزندان خوب، ویلاو....همه چیز داری و هیچ نیازی نداری، ثروتت رو چکار می کنی؟ ✅گفتم : به نزدیکانم کمک میکنم. گفت : فکر کن اجازه نداری کمک کنی! 🍁گفتم : نمیدونم، خوشی های تکراری هم خسته کننده ست! گفت : شما که بنده ای،، دوست داری کمک کنی!! 💟 " او " که مالک الاملاک و اغنی الاغنیاست و ذات و وجود مقدسش، با فضل و کَرَم و سخا و جود عجین شده،، و به هیچ چیز نیاز نداره،، نمیخواد ببخشه؟ 👈وقتی ازش چیزی نمیخوای، یعنی یا خودت خدا هستی و بی نیازی،،، یا او رو خدایِ دانایِ توانایِ بخشنده مهربانِ غنی نمیدونی! گفتم : منزه ست خدای عزیز،، استغفار می کنم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕🌴🌴🌴💐🌴🌴🌴💕 سلام وقتتون بخیر پسر ۴ ساله و دختر ۲ ساله دارم پسرم ب شدت روی خواهرش حساسه...بیرون‌ک میریم هم خودش دااایم دست یا انگشتم رو میگیره یا چادرم رو هم‌اینکه دایم‌میگه آبجی رفت وسطِ خیابون ماشین میاد ...آبجی عقب موند نیومد و ... اینا رو با داد و حرص میگه و من ب همین دلیل نمیتونم تنها با بچه ها برم بیرون...چون اذیت میشم تو مهمونی ها نمی‌ذاره از‌ جام پاشم...میگه منم میام و اگر مشغول بازی باشه و من سرویس بهداشتی و آشپزخونه و کلا جایی دور از چشمش باشم با شدت گریه میکنه و داد و بیداد راه می‌ندازه🤭 علتش چیه و راهکار؟ 🌴💐🌴 ☘️سلام،، یکی از خصوصیات فرزندان اول،، 👈احتیاط، تعهدمندی و احساس مسئولیت زیاد هست. ❌اگر این فرزندان در معرض گفتگوهای بزرگترها باشند و خبرهای نگران کننده گم شدن،، مریض شدن، مرگ و میر و.... رو بشنوند،، ✅حساسیت و تاکید بر مراقبت همشیرها براشون پررنگ تر میشه... علت رو متوجه شدید؟! حالا بریم سراغ درمان.. درون کودک چهارساله شما،، آرام نیست. نگرانی های کوچولوی زیاد داره.. 👈با آرامش مادرانه،، 👈تاکیدهای کلامی،، 👈ندادن مسئولیت هایی که در توانش نیست،، 👈و افزایش اعتماد به نفس این استرس ها رو از بین ببرید. ✅ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💿💿💿🖥️💿💿💿💕 سلام ، وقتتون بخیر از مطالب زیبا و کاربردیتون متشکرم پسر ۱۵ ساله ای دارم که خداروشکر پسر خوبیه اما متاسفانه درفضای مجازی تصاویر ناجوری دیده (گوشی اش روغیر مستقیم چک کردم و متوجه شدم) . خیلی بهش محبت میکنم و هواشو دارم ،و حواسمم هست سرگرم باشه که سراغ اینکار نره (گوشیشون به نت گوشی من وصل میشه) اما گاهی اوقات در زمان خالی که براش به وجود میاد (تایم خالی بین دروس) میره و تصاویر رو میبینه و روز به روز هم چیزهایی که سرچ میکنه من رو نگران تر میکنه ،در بحث نماز هم سهل انگاری شده وگاهی به دروغ میگه خوندم . اصلا به روش نیووردم فقط غیر مستقیم هم من وهم پدرش در مورد حدومرزها ،درموردعواقب بیکاری و ولنگاری و ...خانوادگی صحبت کردیم مسجد میره ،عضو بسیج هست وخیلی هم اونجارودوست داره ، ورزش آمادگی جسمانی هم میره ولی نمیدونم چرامتوجه نیس که دیدن این تصاویر گناه داره و ... تا کی نباید به روش بیارم ؟ کمکم کنید لطفا 🖥️💿🖥️ ☘️ سلام بزرگوار، عاقبت تون بخیر.. سوال تون این هست : تا کی نباید به روش بیارم؟؟؟! فقط دفعه اول اگر متوجه شدید و توضیح دادید و فرزند متوجه خطاش شد و برگشت،، 👈نباید به روش بیارید. بعد از چندین بار که متوجه اشتباه و خطای او شدید،، دیگه جای چشم پوشی و تغافل نیست. الان مستقیم باهاش صحبت کنید. بگید این موارد خطرناک و آسیب زننده است. نهی از منکر در این شرایط برای شما واجب هست مامان خوب.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹بچه را آن طور نميزنند!🔹 شبهايي كه مرحوم حاج شيخ رجبعلي خياط جلسه ميرفتند، مسئول بردن و اوردن ايشان اقاي صنوبري بودند. يك روز آماده ميشود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و يك دفعه به صورتي كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت شروع ميكند به درد گرفتن! آقاي صنوبري كه همسرش را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهي برويم؛ رفتند آقاشيخ رجبعلي را سوار كردند ، اقاي صنوبري به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، براي ايشان دعا كنيد! حاج شيخ بلافاصله فرمودند : دكتر لازم نيست! بچه را آنطور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود! آقاي صنوبري نقل كرد براي بچه هديه خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه بسيار شديد بود برطرف شد.🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باورهای غلط در تربیت فرزند دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت168 مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟ * ـــ بیا عزیزم ،بخور مهیا به لیوان اب قند
چشمانش رابسته بود و سرش را به دیوار سرد معراج شهدا تکیه داده بود،نفس عمیقی کشید که بوی خوش گلاب،کمی از آشوب وجودش را کم کر د. امروز هم مثل ده روز قبلی هر روز به معراج آمده بود ،اینجا احساس آرامش خاصی می کرد،در این مدت از خیلی کارهایش عقب افتاده بود وکمتر کسی در این ده روز با مهیا حرف زده یا حتی او را دیده مهیا بیشتر وقت خود را در معراج سپری می کرد و بقیه وقت را در اتاقش با عکس های دونفرهایشان می گذراند. از رفتن آرش سه روزی گذشته بود ،در این مدت نامزد آرش را چند باری در معراج دیده بود و راحت متوجه شد که از رفتن ارش چه بر سر دخترک امده. باصدای گوشیش نگاهش را به گوشی دوخت با دیدن شماره شهین خانوم ،نگاهش را از گوشی گرفت و به تابو ت شهید گمنام دوخت،که صدای گوشی قطع شد ،اما بلافاصله دوباره صدای گوشی مهیا در فضای خلوت معراج پیچید ،مهیا نگران نگاهی به اسم شهین خانم نگاهی انداخت،و در دلش غوغایی افتاد ،نکند خبری از شهاب رسیده؟؟ سریع تماس را جواب داد و تا خواست سلام کند صدای گریه ی شهین خانم به گوشش رسید. شهین خانم بین گریه هایش مدام اسم شهاب را تکرار می کرد ،مهیا دیگر مطمئن شد اتفاقی افتاده ،حتی جرات پرسیدن سوالی را نداشت می ترسید جوابی که به سوالش داده بشه اونی نباشه که او میخواهد . تماس قطع شد و مهیا با صورت اشکی شوکه در جایش خشک شده بود ،دوست نداشت چیزی را که شنیده بود باور کند ،چشمانش را محکم روی فشار داد و در دل دعا می کرد که ای کاش چشمانم را باز کنم همه ی این اتفاقات یک کابوس باشند ،اما با باز کردن چشمانش،صدای گریه هایش سکوت فضا را شکست. دستانش را به دیوار تکیه داد تا بتواند از جایش بلند شود ،باید به انجا می رفت و می فهمید چه بر سر شهابش آمده که همچین شهین خانم را بی قرار کرده بود. از معراج خارج شد صدای گوشیش را می شنید اما هیچ توجه ای به آن نکرد و برای اولین تاکسی که دید دست تکان داد تاکسی که سر کوچه ایستاد ،مهیا سریع کرایه را داد و به سمت خانه شهاب دوید و به فریاد های پیرمرد که از مهیا می خواست بقیه پولش را ببرد توجه نکرد،در باز بود سریع وارد شد و خودش را به داخل خانه رساند. شهین خانم با دیدن مهیا به سمتش پرواز کرد ،مهیا با دیدن چشم های سرخ شهین خانم دیگر نتوانست تحمل کند و روی زانو هایش افتاد ،شهین خانم سریع روبه رویش زانو زد مهیا با گریه روبه شهین با التماس گفت: ــ شهین جون بگو؛قسمت میده بهم بگی همه چیو،بگو چه بلایی سر شهابم اومده شهین خانم که از شدت گریه نمیتوانست حرفی بزند،سرمهیا را در آغوش گرفت و با هق هق مهیا را همراهی کرد،بین گریه هایش بوسه هایی بر روی سر مهیا نشاند،از صمیم قلب خوشحال بود که همچین عروسی دارد،در این مدت که شهاب نبود ،خیلی دلتگش شده بود ،خودش هم نمی دانست که چرا وقتی مهیا را می دید یا او را در آغوش می گرفت آرام می گرفت و احساس می کرد که شهاب را دیده و درآغوش گرفته. مهیا از شهین خانم جدا شد و با چشمان سرخ و خیس در چشمان شهین خانم خیره شد ،و آ ام زمزمه کرد: ــ بگید چی شده؟دارم میمیرم قلبم درد گرفت قسمتون میدم بگید چی شده مهیا دیگر نمی توانست تحمل کند درد زیادی را تحمل کرده بود احساس می کرد فلبش از شدت درد هر لحظه ممکن بود از کار بایستد ،و برای رهایی از این درد دوست داشت بلند جیغ بزند و از درد دوری شهاب بگوید . با صدای بلندی همراه گریه که دل هر بی رحمی را به رحم می آورد گفت : ــ دارم میمیرم ،چرا درک نمیکنید از دوری شهاب دارم میمیرم ،بهم بگید چه به سر شهابم اومده شهین خانم نتوانست حرفی بزند فقط آرام گفت : ــ برو تو اتاق شهاب ،اونجاست ببینش و گریه اجازه نداد ،حرف هایش را به پایان برساند ،مهیا با خوشحالی از جا بلند شد ،باورش نمی شد شهاب در اتاقش باشد سریع به طرف پله ها دوید و به سمت اتاق شهاب رفت اما قبل از اینکه در را باز کند به این فکر کرد،اگه شهاب برگشته چرا شهین خانم انقدر بی قرار بود ؟ اگر آمده بود شهاب حتما با شنیدن صدایش پایین می امد ؟ مهیا قدمی برگشت و زیر لب گفت: ــ هیچ چیز طبیعی نیست * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══