eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود. _ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن ؟ امیرعلی_ اره. مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو . _ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده ؟ امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم . _ ok . . . . چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع ار جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت 12/5 بود..... سریع گوشیمو روشن کردم. 11 تا پیام. 14 تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود . اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این چند وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه) ای وای. دیگه فقط اشکام بود که میبارید...... هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد آخرین پیام ازصوتی جلسه اول استاد پناهیان: "مرحله ی اول نماز خوب خوندن رفتار در نماز هست که باید مؤدبانه باشه" 😢 آقا ما تو نماز میخوایم توجه به خدا پیدا کنیم ! ✅ ببخشید "توجه" رو چطور مینویسن ؟؟؟ با تاء دندونه دار یا دسته دار؟! اصلا من و تو می فهمیم توجه یعنی چی؟؟؟ ❓❗♦ قدرت توجه کردن میدونی چیه؟؟! چیزیه که "باید خدا از آسمان بالا به انسان هدیه بکنه" نماز یعنی چی؟ " رعایت ادب چشم گفتن" و فرمان اطاعت کردن " و این خیلی زیباست " یه مدتی سعی کن سر نماز ادب رو رعایت کنی بعد یه عشقی از خدا تو دلت می افته که نگو ... یه مدتی ادب رعایت کن در بارگاه ربوبی، یه معرفتی خدا به تو عنایت خواهد کرد که نپرس ... صورت به خاک بگذار بگو : 😞 خدایا خواستی صورت به خاکم بنگری/ بهر مویت در هلاکم بنگری / هان ببین افتاده ام از پا برت... من برای کی سجده میکنم جز تو ؟ ""نشون بده سر نماز که از خدا حساب میبری..."" این هیچ کاری نداره... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت21 #پارت_دوم کلید انداختم و درو وا کردم . رو موهای بابا رو بوسیدم و دستش و گرفتم . ر
تا رسیدن ب خونه کسی حرف نزد بابا رو تا اتاق راهنمایی کردم که استراحت کنه خودمم مشغول کارام‌شدم. نزدیک ساعت دو بود که به آشپزخونه نزدیکِ خونم زنگ زدم و دو پرس کوبیده برا خودم و ریحانه و یه سوپ برا بابا سفارش دادم که بعد بیست دقیقه اوردن دم خونه ! یه خونه اجاره ای که سر و تهش ۵۰ متر بود ‌. ولی صاحبخونه ی خوبی داشت که باهام راه میومد . هیچی تو خونه نداشتم نه تلویزیون نه لباسشویی نه جارو برقی !! هر چی هم میخواستم هر دفعه از شمال میاوردم . در کل زیاد تو خونه نبودم . بیشتر وقتا تو سپاه مشغول بودم. وقتای بیکاریمم که میرفتم‌شمال! با شنیدن صدای زنگ رفتم دم در و غذاها رو ازش گرفتم و پولشو حساب کردم . خیلی سریع سفره گذاشتم و بابا و ریحانه رو صدا زدم . مشغول غذا خوردن بودیم که تلفنم زنگ خورد ! روح الله بود یکی از بچه های هیئت ! تلفنو جواب دادم . _بح بح سلام اقا روح اللهِ گل ! +سلام داداش خوبی ؟! بد موقع که تماس نگرفتم ان شالله!؟ _نه عزیزم. جانم بگو ! +میخاستم ببینم که راجع به اون قضیه با خانواده صحبت نکردین ؟ _نه هنوز. برای بابا یه اتفاقی پیش اومد مجبور شدیم بیایم تهران. +عه پس ببخشید من مزاحمتون شدم . شرمنده داداش ! _نه قربونت . باهاشون صحبت کردم اطلاع میدم +ممنون از لطفت . _خواهش میکنم . کاری باری ؟ +نه دستتون درد نکنه . بازم ببخشید بدموقع مزاحم شدم. خداحافظ _این چه حرفیه مراحمی. خدانگهدار تلفنو قطع کردمو به ریحانه نگاه کردم که مشغول خوردن بود . _نترکی یهو ؟ یواش تر خو . کسی که دنبالت نکرده عه . به چش غره اکتفا کرد و چیزی نگف که بابا شروع کرد +محمد جانم _جانم حاج اقا؟ +جریان چیه چیو باید با ما در میون بزاری ؟ بی توجه به ریحانه گفتم _حاجی واسه این دختره لوستون یه خواستگار اومده . تا اینو گفتم ریحانه سرفه اش گرفت با خنده گفتم _عه عه عه خاستگار ندیده ی خل و چل !آروم باش دختر،با اینکه میدونم برات سخته باورش ولی بالاخره یکی اومده خواستگاریت !ولی خودتو کنترل کن خواهرم. با این حرفم لیوان آبشو رو صورتم خالی کرد. بابا که بازم از کارای ما خندش گرفته بود گفت +خیله خب بسه . بزا ببینم کیه این کسی ک ب خودش اجازه داده بیاد خواستگاری دخترِ من ! شروع کردم با آب و تاب توضیح دادن * 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت22 #پارت_اول تا رسیدن ب خونه کسی حرف نزد بابا رو تا اتاق راهنمایی کردم که استراحت کنه
_از بچه هایِ هیئته ! طلبست ‌! ۲۰ سالشه . میدونم خیلی بچستا ولی گفتم باهاتون در میون بزارم چون پسر خوبیه. تو هیئت ریحانه رو دیده ! اسمشم روح اللهس. با این حرفم چشای ریحانه از حدقه در اومد!!! وقتی متوجه نگاه من شد سرشو انداخت پایین و دوباره مشغول غذا خوردن شد . این بار آروم تر . انگاری خجالت کشیده بود! بابا خیلی جدی گف +حالا میشناسیش؟ جدی خوبه؟ _بله حاج اقا . خوبِ خوب سرشو انداخ پایینو +با ریحانه صحبت کن ببین نظرش چیه ! اگه مخالفت نکرد بگو یه روز بیان که ببینیم همو. انتظار شنیدن این حرفو از بابا نداشتم . فک نمیکردم اجازه بده و انقد راحت با این مسئله کنار بیاد . دیگه چیزی نگفتم و مشغول غذام شدم . _ بابا خوابیده بود ریحانه هم کنارم نشسته بودو درس میخوند لپ تاب و بستم و یه کش و قوسی ب بدنم دادم و از جام بلند شدم رفتم کنار ریحانه نشستم و کتابش و بستم صداش در اومد : عه داداش چیکار میکنییی داشتم درس میخوندمااا _خب حالا بعدا بخون الان میخوام باهات حرف بزنم +جانم بفرمایید _حرفی که میخوام بزنم راجع به روح الله است. تا اسم روح الله و شنید سرش و انداخت پایین ادامه دادم : _من تاحالا بدی ازش ندیدم یه پسر فوق العاده اس. خیلی وقته که ازت خواستگاری کرد .اما من بخاطر اینکه یه خواهر فرشته بیشتر ندارم قبل از اینکه ب بابا و تو بگم به شناختی که ازش داشتم اطمینان نکردم و راجع بهش تحقیق کردم.خونه نداره ولی اراده داره پول و ثروت خاصیم نداره ولی یه خانواده ی فوق العاده مومن داره که اونجوری که من فهمیدم خیرشون به همه رسیده . یه ماشین داره ک با اونم کار میکنه وضع مالیش در همین حده یعنی اگه ازدواج کنی باهاش یه مدت باید سختی و تحمل کنی تا .... حرفم و قطع کرد +داداش تو که میشناسی منو .میدونی به پول و ثروت توجهی ندارم ... واسه من عقاید و اخلاق ورفتار مهم تره بااخم ساختگی نگاش کردم : _بله ؟انقدر زود قبول کردی یعنی ؟سخت گذشته بهت مثه اینکه نه؟ چشمم روشن! سرخ شد و گفت : +عه داداش من ...من که چیزی نگفتم . فقط گفتم پول و ثروت برام مهم نیست همین با همون اخم گفتم : _بگم‌بیان ؟ +درسم چی میشه ؟ _خواستی میخونی نخواستی ن. حالا اینارو وقتی اومدن خواستگاری باید بهشون بگی.خب چ کنم ؟ پسره هلاک شد بگم بیاد؟ سکوت کرد،با اون اخمی ک رو صورتم نشونده بودم جرئت نمیکرد چیزی بگه دیگه نتونستم خندم و از دیدن چهره ترسیده و بامزه اش کنترل کنم زدم زیر خنده و گفتم : _خواستگار ندیده ی بدبختی بیش نیستی ...* 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
می گویند اگر می خواهی شیعه واقعی آقا اباعبدالله را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین(ع) را بر زبان جاری کنید. خواهید دید که محب و شیعه واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه می زند. شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین(ع) وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هیئت ها کمک می کرد. او در کنار ذکرهایی که همیشه برلب داشت، نام یاحسین(ع) را تکرار می کرد. واقعاً نمی شود میزان محبت او را توصیف کرد. این سالهای آخر وقتی در برنامه های هیئت شرکت می کرد، حال و هوای همه تغییر می کرد. یادم هست چند نفر از کوچکترهای هیئت می پرسیدند: چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته. اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا اباعبدالله(ع) با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین(ع) را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد. خوب به یاد دارم صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نمازصبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت می کرد. هادی هرجا می رفت برای هیئت امام حسین(ع) هزینه می کرد. در مورد هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزو بانیان هزینه های هیئت بود. هادی در زمانی که ساکن نجف بود، هرشب جمعه کربلا می رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا می شد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت. خوب به یاد دارم که هادی از میان تمام شهدای کربلا به یک شهید علاقه ویژه داشت. بعضی وقتها خودش را مثل آن شهید می دانست و جمله آن شهید را تکرار می کرد. هادی می گفت: من عاشق جُون، غلام آقااباعبدالله هستم. جُون در روز عاشورا به آقا حرف هایی زد که حرف دل من به مولا است. او از سیاه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اینکه لیاقت ندارد که خونش در ردیف خون پاکان قرار گیرد. من هم همینگونه ام. نه آدم درستی هستم. نه...  در این آخرین سفر هادی مطلبی را برای من گفت که خیلی عجیب بود! هادی می گفت: یکبار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما امام حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت. این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین(ع) را می فهمم.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
حانیه گفت: _نامرد مقاومت میکنه.😕 ریحانه گفت: _پشیمونی که جوابشو میدادی؟🙁 گفتم: _نمیدونستم اینقدر کینه ای و بی فکره. ولی حتی اگه میدونستم هم بازم جوابشو میدادم،👌حتی اگه میمردم هم پشیمون نبودم. که امثال ما به اسلام میزنه از اشتباه امثال شمس . در باز شد و محمد اومد نزدیک و گفت: _شمس اعتراف کرد.😊 دو روز بعد مرخص شدم... بعد یک هفته استراحت تو خونه حالم خوب شده بود.ولی دستم باید چهل روز تو گچ میموند.دوست و آشنا و فامیل برای عیادتم میومدن.😅 بچه های دانشگاه هم اومدن. حانیه خیلی ناراحت بود.گفت: _ امین میخواد بره سوریه. معلوم بود هرکاری کرده که منصرفش کنه. بیشتر از یک ماه از اون روز گذشته بود که خانواده صادقی اومدن عیادت من. سهیل؟؟!!!😳 سهیل خیلی تغییر کرده بود.😟سه ماه از دیدار اون شب توی پارک گذشته بود. سهیل الان جوانی خوش تیپ، مؤدب، محجوب و سر به زیر بود.ته ریش داشت😊 ولی دکمه یقه شو نبسته بود.😆🙈مثل خواهری که از دیدن برادرش خوشحال میشه از تغییراتش خوشحال شدم.😊 کاش محمد اینجا بود و سهیل رو میدید. فقط سهیل و پدر و مادرش اومده بودن. بابا با آقای صادقی صحبت میکرد و مامان با خانم صادقی. من و سهیل هم ساکت به حرفهای اونا گوش میدادیم.هر دومون سرمون پایین بود.همه ساکت شدن. سرمو آوردم بالا،دیدم پدر و مادرامون به من و سهیل نگاه میکنن و لبخند میزنن.سهیل هم بخاطر سکوت جمع سرشو آورد بالا.جز من و سهیل همه خندیدن. آقای صادقی به بابا گفت: _آقای روشن!این جوون ها از صحبت های ما پیرمردها حوصله شون سرمیره، اگه اجازه بدید برن باهم صحبت کنن.😊 من خیلی جا خوردم... سهیل هم تعجب کرده بود.بابا که از تغییرات سهیل خوشش اومده بود به من گفت: _دخترم،با آقا سهیل برید تو حیاط صحبت کنید.😊 💭یاد محمد افتادم که گفته بود دیگه نه میبینیش،نه باهاش صحبت میکنی.✋ نمیدونستم چکار کنم...😕😟 آقای صادقی به سهیل گفت: _پاشو پسرم. سهیل بامکث بلند شد.ولی من همچنان سرم پایین بود.مامان گفت: _زهرا جان! آقا سهیل منتظرن.😊 بخاطر حرف مامان و بابا مجبور شدم قبول کنم... من روی تخت نشستم و آقاسهیل روی پله،جایی که من اون شب نشسته بودم.اینبار سعی میکرد فاصله شو حفظ کنه.چند دقیقه فقط سکوت بود.گفتم: _چه اتفاقی براتون افتاده؟ همونجوری که سرش پایین بود بالبخند گفت: _ظاهرا اتفاقی برای شما افتاده که ما اومدیم عیادت. خنده م گرفت،خب راست میگفت دیگه،ولی جلوی خنده مو گرفتم.🙊 گفت: _بعد از اون شب ذهنم خیلی مشغول شده بود. سؤالامو گرفته بودم ولی خیلی چیزها بود که باید یاد میگرفتم.👌 خیلی کردم.ولی فقط برای پیدا کردن جواب سؤالام.اما کم کم بهشون میکردم.اوایل فقط برای این بود که به خودم و شما کنم این چیزها آرامش نمیاره.ولی کم کم خیلی آرومم میکرد. رو که دنبالش بودم داشتم پیدا میکردم. -خوشحالم پیداش کردین.حسی رو که با هیچ کلمه ای نمیشه توصیفش کرد. -دقیقا.از این بابت خیلی به شما مدیون هستم. -من با خیلی ها در این مورد صحبت میکنم،اما مثل شما پیداش . این نشون میده هم .این بود که خدا به من داد وگرنه خدا کس دیگه ای رو برای شما میفرستاد. دوباره سکوت شد.گفتم... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 👇👇 🌀خب دوستان، یادتونه که حضرت علی فرمودند به اون چیزی که میدونی، عمل کن!!! یادتونه حتما👌 یکی از مهم ترین قطعه هایی که باید شروع کنیم در رفتارمون بعنوان یک رفتار خوب موثر ، 👈"تغییر و توبه است"👉 🔺عادت شکنی و استغفاره🔺 کدوم رفتار مهمتر، جان آدم رو جلا میده؟! 👈انجام رفتارهای خوب؟!نــه 👈ترک رفتارای بد؟!نــه 🔹پس کدوم رفتار؟! ✅تــغییر رفتار .✔️ که خیلی سخته!!!! ✅حالا هنوز به کلمه ی سَبک زندگی هم هنوز نرسیدیم. فعلا ما به کار داریم. 🌀سَبک زندگی 👈 سَبک رفتاره فعلا تو مقدمه ما گرفتار اینیم که، موثرتر از آگاهی و ایمان است!!! 💟حالا کدوم عمل رو من انجام بدم که بالاترین تاثیر رو روی من داشته باشه؟! 👈دور بزن 👈استغفار کن، 👈توبه کن، 👈اراده کن، 👈تغییر بده، کاری داره تغییر بدی؟؟👌 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
* به قلم فاطمه امیری زاده * ـــ میدونم عزیزم میدونم در اتاق عمل باز شد همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید ــــ آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟ ــــ نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی هست خداروشکرخطر رفع شد مادر شهاب اشک هایش را پاک کرد ــــ میتونم پسرمو ببینم ـــ اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون مریم تشکری کرد مهیا نفس آسوده ای کشید رو صندلی نشست مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محکم فشار می داد با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش، سرش را بالا گرفت نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان را گرفت تشکری کرد و آن را به دهانش نزدیک کرد ـــ حالت خوبه عزیزم ــــ نه اصلا خوب نیستم مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیامده اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد ـــ من حتی اسمتم نمیدونم ـــ مهیا * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_22.mp3
10.95M
💌 میزانِ کرامت و بخشندگی شما، ارتباط مستقیم با میزان جذب شما دارد! ⚡️آنان که دستان تنگ، و قلب منقبض دارند، و نمی‌توانند دیگران را به آسانی در دارایی‌های خود، سهیم کنند؛ هرگز در ارتباطات خود، و جذب قلوب دیگران، موفق نخواهند بود.✘ 🎤 ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت21 💥با خانواده‌هایی وصلت کنید که از تعادل روحی برخوردارند ☄کلیدی‌ترین عوامل تعا
ادامه مبحث سلام وعرض ادب واحترام💌 💥راه رسیدن به لذت عمیق در خانواده «مبارزه با هوای نفس در محیط خانواده» است💪 💍 ازدواج یعنی می‌خواهم مبارزه با هوای نفس در خانواده را آغاز کنم👌👏👏 ☄ بچه از 7 تا 14 ‌سالگی باید مثل عبد در مقابل ارباب منظم شود😇 💥تشویق و تنبیه‌هایی که بچه را بی‌تربیت می‌کند♨️ 👤پناهیان ✍ 💥اگر پدر و مادر، موقعی که عصبانی هستند بچۀ خود را تنبیه کنند، و موقعی که خوشحال و سرحال هستند بچه را تشویق کنند، این بچه تربیت نمی‌شود 🔰 بلکه بی‌تربیت خواهد شد!❗️ 🛑چون بچه پیش خود می‌گوید: «ملاک تشویق و تنبیه، رفتار درست و غلط من نیست، بلکه ملاکش حال خوب و بد پدر و مادر من است! ❗️ 💢آنها هروقت سرحال باشند می‌بخشند و هروقت عصبانی باشند نمی‌بخشند و مجازات می‌کنند»♨️ 💠وقتی رفتار پدر و مادر باعث شود که بچه‌ این‌طور نتیجه‌گیری کند، طبیعی است که این بچه هم طبق هوای نفسش عمل کند.💯 🦋اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🦋 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
022.mp3
1.65M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد زن و شوهر در خانواده "بخش بیست و دوم" 🌹 خدمات باید بدون منت و زحمت باشه. 💥 دکتر حمید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
خانواده آسمانی ۲۲.mp3
11.52M
✦ رحمت خداوند زمانی بر انسان کامل شد که او را " برترین مخلوقات " قرار داد. و به واسطه این رحمت عظیم از او یک طلب دارد؛ آن طلب چیست؟ 🎤
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت21 سلام وعرض ادب واحترام💌 📌جلسه_بیست ویکم "#همسرداری" 📝موضوع:#خانواده_خوب 💝#قسم
سلام وعرض ادب واحترام💌 📌جلسه_بیست ودوم "" 📝موضوع: 💝 💕_____💕_____💕 💥راه رسیدن به لذت عمیق در خانواده «مبارزه با هوای نفس در محیط خانواده» است💪 💍 ازدواج یعنی می‌خواهم مبارزه با هوای نفس در خانواده را آغاز کنم👌👏👏 ☄ بچه از 7 تا 14 ‌سالگی باید مثل عبد در مقابل ارباب منظم شود😇 💥تشویق و تنبیه‌هایی که بچه را بی‌تربیت می‌کند♨️ 👤پناهیان ✍ 💥اگر پدر و مادر، موقعی که عصبانی هستند بچۀ خود را تنبیه کنند، و موقعی که خوشحال و سرحال هستند بچه را تشویق کنند، این بچه تربیت نمی‌شود 🔰 بلکه بی‌تربیت خواهد شد!❗️ 🛑چون بچه پیش خود می‌گوید: «ملاک تشویق و تنبیه، رفتار درست و غلط من نیست، بلکه ملاکش حال خوب و بد پدر و مادر من است! ❗️ 💢آنها هروقت سرحال باشند می‌بخشند و هروقت عصبانی باشند نمی‌بخشند و مجازات می‌کنند»♨️ 💠وقتی رفتار پدر و مادر باعث شود که بچه‌ این‌طور نتیجه‌گیری کند، طبیعی است که این بچه هم طبق هوای نفسش عمل کند.💯
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت21 🍒 #تربیت_فرزند 🔍 #جلسه_بیست_ویکم 🍃____🌹_____🍃 🎊بسم الله الرحمن الرحیم🎊 ✍تم
 🍒 🔍 موضوع ✍ هفت سالگی، زندگی کودکان در خانه باید توأم با نظم و مقررات باشد💯 🍃____🌹_____🍃 🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀 🔑با توجه به روایات، اولین دورۀ آموزشی مبارزه با نفس برای فرزندان از سن هفت سالگی آغاز می‌شود.👌🌹 🗝پدر و مادر باید از 7 تا 14 سالگی، رعایت «ادب» را به فرزندان خود آموزش بدهند🔰 🎁تا بچه‌ها اصل مبارزه با هوای نفس را درک کنند و بدانند که باید با «دلم می‌خواهد»های نابجای خودشان مبارزه کنند.👌👏 🎊لذا ما نام این دوران را «دوران ادب» می‌گذاریم.🎊 🔑طبق دستور اسلام، ادب و نظم را از 7 تا 14سالگی و در خانواده باید یاد گرفت، 💯 ‼️نه از 18 سالگی و در دوران سربازی که امروزه برخی پسرها تنها در طول خدمت سربازی رعایت نظم و برخی آداب را تمرین می‌کنند؛⛔️ 💢 18 سالگی برای این منظور خیلی دیر است. 👌 💫(قَالَ الصَّادِقُ ع✍ ⚡️دَعِ ابْنَکَ یَلْعَبْ سَبْعَ سِنِ ینَ وَ یُؤَدَّبْ سَبْعَ سِنِینَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنِینَ فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَیْرَ فِیهِ؛⚡️ 📗 من‏لایحضره‏الفقیه، ج 3 ، ص492 ⭐️ و قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:‏✍ ⚡️یُرَبَّى الصَّبِیُّ سَبْعاً وَ یُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ یُسْتَخْدَمُ سَبْعاً؛⚡️ 📒من‏لایحضره‏الفقیه ج 3 ، ص493 💎در دوران ادب، زندگی کودک باید توأم با نظم و مقررات (و از این لحاظ تا حدودی شبیه پادگان) باشد تا در این محیط، رعایت نظم و ادب را یاد بگیرد.💯 👤او باید کارهایی مثل🔰 🌷 مرتب کردن وسایل شخصی و محل زندگی، 🌷رعایت وقت خواب و بیدار شدن، 🌷احترام به بزرگتر و خیلی از آداب را در این سال‌ها رعایت کند تا بفهمد که دنیا جای راحت‌طلبی و بی‌مبالاتی نیست.👌✔️👏 ♨️پدر و مادرها نباید از سر دلسوزی‌های بی‌جا و به خاطر اینکه رعایت کردن این آداب، برای فرزندشان کمی سخت است، او را از این کارها معاف کنند.⛔️ ☄ باید بدانند که این سختی‌ها‌ در ذات زندگی دنیا وجود دارد و این مخالفت با هوای نفس برای رشد و تربیت فرزندشان لازم و ضروری است.👌 💥 البته آموختن مقررات و الزام کودکان به نظم باید توأم با مهربانی و نشاط باشد.💯 🦋 و برای اینکه نظم‌پذیری برای فرزندان آسان شود باید پدر و مادر، خودشان در این زمینه الگو باشند.👌✔️ 🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🍀
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت21 بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_بیست_و_یکم 👈#پیشواز
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🌿از کارهای ساده و کاربردی برای ایجاد آرامش و محبت در خانواده که جلسات قبل گفته شد 🔸 🔸 🔸 رو توضیح دادیم 💞کارهایی که در عین سادگی اثرات بسیار مفیدی در روابط زناشویی ایجاد می‌کنه و اخلاق رو ارتقاء میده✔️ ❤️اما راه دیگری برای ایجاد الفت ✋ 👌خدا حافظی هم مانند سلام کردن ، ایجاد الفت و محبت می‌کنه بذر دوستی و مودت میکاره 💖 📌شوهران نباید از این امور به ظاهر کوچک و در واقع بزرگ وارزشمند غفلت کنند . 🍀زنان طبق عواطف و احساسات لطیف تری که دارد اگر گاهی از خانه بیرون برن و شوهر در خانه باشه ، خداحافظی میکنند ، 👌شوهران هم باید همیشه موقع خروج از منزل این کلمه ساده ( خداحافظ شما) رو که در باطن بسیار محبت آمیز و پر محتوا هست رو فراموش نکنند .✅ 🌺شوهر با گفتن این جمله کوتاه ، چشم همسرش رو روشن و دلش رو گرم نگه میداره✨ زن هم کارهای خانه رو با دلگرمی و شوق و رضایت انجام میده 😍👌 🏠 خانه تمیزتر ، و غذا لذیذ تر میشه و از همه مهمتر نشاط و سروری هست که در اثر خداحافظی شوهر ، نصیب زن میشه .🍵✨ 💖این خداحافظی، بدن زن را سالم و روحش را شادمان و احساساتش رو بیدار می‌کنه .✅ 👌برای این نعمتها ارزشی نمیتوان پیدا کرد .شادی روح و شوق و شعف و انبساط وجه بالاترین نعمتهای الهی است که در اینجا شوهر با گفتن یک جمله کوتاه به همسرش هدیه میکند 💞🌸 🔍 هیچ دلیلی پیدا نمیشه که آیات و احادیثی که روابط اجتماعی مسلمانان رو بیان می‌کنه منحصر به غیر زن و شوهر باشه 📝دلیل عقلانی میگوید : چون زن و شوهر نیاز به محبت و الفت بیشتری دارند این آیات و روایات درباره آنها روشنتر و واضح تر هست و زنان و شوهران در عمل کردن به این روایات سزاوار تر هستند .✅ ♻️اینک ادله خداحافظی : علی علیه السلام در حال احتضار و قبل از شهادت خطاب به خانواده و اصحاب فرمودند :✨ 🥀با شما خداحافظی میکنم مانند کسی که منتظر دیدار است . ( در قیامت) نهج‌البلاغه خطبه ۱۴۷ 🔰در روایات واخبار بسیاری وارد شده که اصحاب ائمه علیهم السلام خدمت ایشان می‌رسیدند و بعد از طرح مسائل خود موقع رفتن با آنها خداحافظی میکردند .🍃 🌸ریٓان بن صلت میگوید : هنگامی که عازم عراق شدم تصمیم گرفتم که با امام رضا علیه السلام خداحافظی کنم . ✨بحار جلد ۴۹ / ص۳۵ 🌟سرور آزادگان جهان حضرت سیدالشهدا علیه السلام چون روز عاشورا اصحاب و یارانش شهید شدندنزد اهل بیت خویش آمدند و بنا به نقل مجلسی رض چنین نقل شده : ⛺️هنگامی که سیدالشهدا هفتاد و دو تن از اهل بیتش را دید که روی زمین افتادند.متوجه خیمه زنان شد و با صدای بلند فرمودند: ای زینب و ای ام کلثوم سلام آخر بر شما باد ....😭🥀 🌀البته این چند روایت و اخبار که بعنوان دلیل شرعی بر خداحافظی کردن نقل شد فقط چند مورد از دهها روایت در این مورد هست ✔️ قطعا پیامبر اکرم و ائمه علیهم السلام هر گاه از منزل خارج می‌شدند. با همسر و فرزندان خود خداحافظی میکردند 👌 که این سیاره باید در بین خانواده های ما رایج باشه 👌 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
انسان شناسی ۲۲.mp3
11.56M
🔺تمام اعتبار انسان، به وجودِ شیطان وابسته است! 🔺تمام قیمت انسان، به وجودِ شیطان وابسته است! 🔺تمام رشــد انسان، به وجودِ شیطان وابسته است! یعنی چی؟ یعنی اگر شیطان نبود، ما اعتبار و قیمت و رشدی نداشتیم؟ @Ostad_Shojae
022.mp3
1.65M
💞 رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده 🌹 خدمات باید بدون منت و زحمت باشه. 🎙دکتر حمید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
022.mp3
1.65M
💞 رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده 🌹 خدمات باید بدون منت و زحمت باشه. 🎙دکتر حمید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
026.mp3
17.33M
🟣خانواده موفق 💠قسمت بیست ودو دکتر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
کارگاه خویشتن داری_22.mp3
18.82M
♨️ انسان، زندانیِ منِ بزرگ خود (عصبانیتها، خشونتها، تجاوزها) است! که اگر این من بزرگ، در این دنیا شکسته و خرد نشود، میلیون‌ها سال آخرتی ذره ذره تراشیده خواهد شد و این چیزی جز جهنم نیست. ▫️ خویشتن داری یعنی؛ مراقب باشیم، مَن درونمان، به غولی بی شاخ و دُم، تبدیل نشود! @ostad_shojae