💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت28 "سکوت جهنمی" ⭕️ گاهی وقتا دیده میشه که یه خانم و آقایی با هم دعواشون
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت29
⁉️ آرامش خودمون چی میشه؟
🔶 حالا سوالی که بعضی از افراد میپرسن اینه که اگه ما به دیگران آرامش دادیم ولی دیگران به ما آرامش ندادن چیکار کنیم؟
🔹ممکنه خانمی تلاش کنه به شوهرش آرامش بده اما شوهرش با رفتارهای نادرست، آرامش همسرش رو بگیره.
اینجا خانم باید چیکار کنه؟⁉️
یا برعکس این موضوع هم همینطور.
✅ ببینید مومن همیشه دنبال این هست که آرامش خودش رو از خدا بگیره.
شما همیشه تلاش کن که به دیگران آرامش بدی اما اگه کسی آرامش شما رو گرفت،
برو در خونۀ خدا بگو:
💖 خدایا اطرافیانم آرامشم رو ازم گرفتن، خودت بهم آرامش بده....😌
من توکلم به تو هست.
💓 همه چیز رو دست تو سپردم...
خدایا کسی که تو رو نداشته باشه، آرامشم نداره؛
اما من که تو رو دارم... 😌💖
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت28 💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش ز
#تنها_میان_داعش
#قسمت29
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت28 سوار 206 نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. نجمه_ اهم اهم. فکر
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت29
اون آقا_ اونجا چه خبره؟
یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره... یکی از پسرا_ دنبال فضول میگردیم.
اون آقا_ عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید.
با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید.
همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود _ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟
دوستاش سرشونو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن.
بعد همون پسر خطاب به من گفت _ خواهر ما از شما عذر میخوایم.
و بعد خطاب به دوستاش _ بچه ها بدویید.
با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم .
تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرشو جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم.
بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم _ به خدا من نمیخواستم..... برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه کرد همون طور که سرش پایین بود گفت _ اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید.... با صدای مردی که گفت ( امیرحسین کجایی ) حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم.
و بعد بدون خداحافظی رفت.
برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت28 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود
#دمشق_شهرعشق
#قسمت29
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت29
‼️⁉️‼️
بهش میگم به خاطر خدا ترک کن
⛔️میگه نمیتونم❌❌
بعضی ها هم بخاطر خدا نمیتوانند گناه رو ترک کنند
⭕️❌⭕️❌
ببخشید ،معذرت میخوام خدا پیش این آقا جوجه است
🔴بخاطر خدا چکار کنه...بخاطر خدا چی بشه
🔷🔺🔷🔺
خدا فرمود :ان الصلاه تنها عن فحشاه والمنكر
🔶اگه حساب بردی از خدا سر نمازعظمت خدا در دلت بالا میر ه
اونوقت لازم نیست خدا سرت داد بزنه
🔴🔵🔴
خدا میگه عزیز م این کارت رو خوشم نمیاد انجام میدی
میگی چشم خدا انجام نمیدم
❎✅❎✅
این جوری باید بندگی کرد
⭕️اینکه آدم خودشو بکشه برای مبارزه با هوای نفس
فایده نداره
تو برای چی خودتو میکشی میخوای دو دقیقه بیایی پیش من
⭕️💢♨️
برو....اصلا برو راحت باش...آسوده باش جانی مکن
💢بهش میگیم بیا بر یم دعای کمیل
میگه حاج آقا وقتش ندارم
❌❌❌
گرفتارم
🔶این روایت رو ببینید؛
خدا می فرماید، ا ز بعضی بنده هام بدم میاد
چکار میکنم اینها رو
🔶🔷🔺
اونقدر سرشون رو شلوغ میکنم
که دیگه در خونه من نیایند
🔴🔴🔴🔴
کی سرت رو شلوغ کرده که وقت خدا رو نداری
〰🌸〰〰🌸〰
عزیزان تا میتونن پخش کنن
یاعلی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت29
+ها یره تو کاری نداری؟بیا اینجا ب مو کمک کن
رفتمسمتشو
_من آموزشِ تفحص ندیدما
من مسئول هماهنگیم
+ایراد نداره بیا پیش من یاد میگیری
باشه گفتمو رفتمکنارش رو خاک نشستم.
اسمش سید مرتضی بود آروم با دستش با خاکا ور میرفت
به منم میگف با دقت همین کارو کنم واگه چیز مشکوکی دیدم بهش بگم
کل روز به همین منوال گذشت
همه مشغول بودن تا اذان ظهر که برا نماز جماعت پاشدیم
بعد از اینکه نماز خوندیم قرار شد من و محسن بریم غذاها رو بیاریم که همه ممانعت کردن و گفتن تا چیزی پیدا نکنن کسی نهار نمیخوره
دوباره همه رفتن سر کارشون و مشغول شدن
منم رفتم سمت سید مرتضی که فرمانده صدام زد
+برو دوربین و از تو اتوبوس بگیر بیار چندتا عکس بگیر
با عجله حرکت کردم سمت اتوبوس
تا اتوبوس خیلی راه بود
بچه ها به خاطر قداسَت این منطقه اجازه ندادن راننده، اتوبوسو جلو تر از ورودی یادمان بیاره
راهِ زیادیو دوییدم
دوربینو گرفتم و دوباره همین راهو دوییدم تا بچه ها
از زوایای مختلف چندتا عکس گرفتم
هوا دیگه غروب کرده بود
بچه ها هم برا اینکه دقت بالایِ کار کم نشه وسایلا رو جمع کرده بودن و حرکت کردن سمت اتوبوس!
همه پکر بودیم .
از ساعت ۷ تا ۶ این همه آدم این همه زحمت بی نتیجه .
اما یه شور و شوق خاصی داشتیم و بی نتیجه موندن و پای بی لیاقتی گذاشتیم.
وسط راه منو محسن از بچه ها جدا شدیم تا بریم و شام و نهار فردای بچه ها رو یه جا از آشپزخونه ای که قرار داد بسته بودن بگیریم.
صبح با صدای اذان پاشدم !!
با صمیمیتی که با بچه ها پیدا کرده بودیم بقیه روهم بیدار کردم که نمازشون قضا نشه
طلبه ی جمع جلو وایستاد و بقیه بهش اقتدا کردن
بعد نماز جماعت محسن رفت از نونوایی بغل حسینیه نون بگیره
ما همتو همون فاصله سفره پهن کردیم و همون شامِ کبابِ دیشب که مونده بود و صبحانه ی دیروز و گذاشتیم وسط سفره و چایی دم کردیم تا محسن برسه
بچه ها خیلی خوب بودن
اکثرا متاهل بودن و مجردای جمع جز منو محسن دو نفر بودن
این دفعه عزممونو جزمکردیم وزودتر آماده رفتن شدیم که به اذن خدا ان شالله بتونیم چیزی پیدا کنیم
وسایلا رو جمع کردیم و نشستیم تو اتوبوس
طبق معمول بعد یه ساعت رسیدیم منطقه
تو راه هم هی نذر صلوات و زیارت عاشورا که یه معجزه ای بشه
به محض رسیدن، بچه ها کارشونو شروع کردن
هر کسی نشست سر جای خودشو مشغول شد
یازده روز از وقتی که اومدیم میگذشت و هنوز هیج خبری نبود
بچه ها امشب به نیت روزه و با وضو بعد دعای توسل و روضه امام زمان خوابشون برد بعضی ها هم مث من بیدار بودن
تو این مدت چند باری با بابا و داداش علی و ریحانه صحبت کرده بودم
به ریحانه هم گفتم که با پولایی که براش گذاشتم برا عیدش لباس بخره
و یکم هم راجع به روح الله باهاش حرف زدم
همش از من گله داشت که چرا تو این شرایط ولش کردم
سه روزدیگه عقدش بود
تو این دو هفته چندباری با حضور زنداداش رفته بودن بیرون و باهم حرف زدن و تقریبا شناخت کافی پیدا کردن از هم
حتی پیش مشاور هم رفته بودن
از طرف دیگه ای هم از قبل میشناختن همو
خیلی مطمئن از ریحانه خواستم که فکر کنه و عجولانه تصمیم نگیره
با اینکه عادت داشتم ولی یه کوچولو دلم برا بابا تنگ شده بود
تاصبح با محسن و سید مرتضی و فرمانده نشستیم و ذکر گفتیم
دم دمای صبح بود که بقیه خوابشون برد
با بطری آب معدنی بالا سرم وضو گرفتم و ایستادم برا نماز
دلم نمیخواست دست خالی برگردیم
حداقل اگه شده یه شهید
فقط یدونه
قبل اذان بچه ها رو بیدار کردم یه آبی چیزی بخورن فردا تو اون گرما نَمیرن از تشنگی که میخوان روزه بگیرن!
نمازو به جماعت حاج احمد طلبه ی ۲۹ ساله ی گروه خوندیم روز سه شنبه روزآقا امام زمان بود
نشستیم و دعای عهدم خوندیم و بعدش راهی منطقه شدیم
روزِ آخر موندنمون تو این شهر و این منطقه بود
بعدش باید برمیگشتیم تهران
همه ی چشم و امیدمون به امام زمان بود که ما رو دست خالی برنگردونه
برا نماز ظهرو عصر پاشدیم و بعد خوندن دوباره همه مشغول شدن
منم دیگه تو این چند روز یاد گرفته بودم و با اجازه ی فرمانده کمک میکردم
بچه ها تو این چند روز خوب پیش رفته بودن
خیلی دیگه جلو رفته بودیم و تقریبا یک پنجم منطقه پاک سازی شده بود.
تو حال و هوای خودم بودم و تو دلممداحی میخوندم
بچه ها دیگه با زبون روزه نا نداشتن کار کنن
دیگه تقریبا همه چشما گریون شده بود که همزمان دو نفر داد زدن
+یا علییی!!الله اکبرر بچه ها بیاین اینجااا
با شنیدن این صدا همه دوییدن سمتشون و دورشون حلقه زدن
بچه ها شهیدددد
اینجاا کانالههه
بشینین همین جا با دقت
همه نشستن
منم رو خاک زانو زدم و با دستم آروم خاکا رو کنار کشیدم*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت29
#عرفان
هادی یک انسان بسیار عادی بود. مثل بقیه، تنها تفاوت او عمل دقیق به دستورات دین بود. برای همین در مسیر خودسازی و عرفان قرار گرفت.
اما مسیر عرفانی زندگی او در نجف به چند بخش تقسیم می شود. مانند آنچه که بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسیر من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود.
هادی در زمانی که در نجف در محضر بزرگان تحصیل می کرد، نیمی از روز را مشغول تحصیل و بقیه را مشغول کار بود. در ابتدا برای انجام کار حقوق می گرفت، اما بعدها کارش را فقط برای رضای خدا انجام می داد.
شهریه نمی گرفت، برای کاری که انجام می داد مزد نمی گرفت. حتی اگر کسی می خواست به او مزد بدهد ناراحت می شد. منزل بسیاری از طلبه ها و برخی مساجد نجف را لوله کشی کرد اما مزد نگرفت!
توکل و اعتماد عجیبی به خدا داشت. یکبار به هادی گفتم: تو که شهریه نمی گیری، برای کار هم پول نمی گیری، پس هزینه های خودت را چطور تأمین می کنی؟
هادی گفت: باید برای خدا کار کرد، خدا خودش هوای ما را دارد. گفتم: این درست، اما ...
یادم هست آن روز منزل یکی از دوستانش بودیم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسیار زیادی را از جیب خودش بیرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح می دانی مصرف کن!
خانهای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند. او در یکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت.
بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهیدستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
برای زائران غذا درست میکرد. در بیشتر کارها کمکحالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهیدستان اطراف خانه سکونت میداد و در هیچحالی از کمک دادن دریغ نمیکرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود، شاید هرکسی جرات نمیکرد در آن زندگی کند.
بعد از شهادت هادی آن را به طلبه دیگری سپردند اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت خانه کنار بیاید!
اربعین که نزدیک می شد، هادی اتاقها را به زائران و مهمانان میداد و خودش یک گوشه میخوابید، گاهی پتوی خودش را هم به آنها میبخشید.
او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمایشی بخوابد. یکبار مریض شده بود، خودش در سرما در راهروی خانه خوابید اما اتاق را که گرم بود در اختیار زائران راهپیمایی اربعین قرار داد.
او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمکهای زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود
هادی در زمانی که مشغول کارهای عرفانی و ذکر و خلوت شده بود، کمتر با دیگران حرف می زد. این هم از توصیه های بزرگان است که انسان در ابتدای راه، سکوت را بر هر کاری مقدم بدارد.
هادی می دانست بسیاری از معاشرت ها تأثیر منفی در رشد معنوی انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بیشتر دوستان در حد یک سلام و علیک پایین آورده بود.
این اواخر بسیار کتوم شده بود. یعنی خیلی از مسائل معنوی را پنهان می کرد. از طرفی تا آنجا که امکان داشت در راه خدا زحمت می کشید. هر زائری که به نجف می آمد، به خانه خودش می برد و از آنها پذیرائی می کرد.
هیچ وقت دوست نداشت که دیگران فکر کنند که آدم خوبی است. این سال آخر روزه داری و دیگر مراقبت های معنوی را بیشتر کرده بود.
تا اینکه ماجرای مبارزه با داعش پیش آمد، هادی آنجا بود که از خلوت معنوی خود بیرون آمد. او به قول خودش مرد میدان جهاد بود، شجاعتش را هم قبلاً اثبات کرد. حالا هم میدان مبارزه ایجاد شده بود.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه وخاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت28 _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما
#هرچی_توبخوای
#قسمت29
رفتم تو آشپزخونه...
-سلام.صبح بخیر.☺️✋
-علیک سلام.ظهر بخیر😁
-بابا خونه نیست؟
-نه،رفته سرکار
-با اون حالش؟!🙁
-سرکار بره بهتره تا خونه باشه.😊
مامانمو بغل کردم و چند تا ماچ آبدار کردم.😘😘
-نکن دختر،چکار میکنی؟
-آخه خیلی ماهی مامان،خیلی.😍😌
مامان بالبخند گفت:
_راستشو بگو،چی میخوای؟😁
-إ مامان! تعریفم نمیشه کرد ازت؟☹️😅
-بیا بشین،صبحانه تو بخور.😁
نشستم روی صندلی...
مامان هم نشست.داشت برنج پاک میکرد.
همینطور که صبحانه میخوردم به مامانم نگاه میکردم.
چشمهاش قرمز بود.خیلی گریه کرده بود.گفتم:
_مامان،چرا اجازه میدی محمد بره سوریه؟ اگه شما بگی نره نمیره.😕
مامان همونطوری که نگاهش به برنج ها بود اشک تو چشمش جمع شد.گفت:
_میره که سرباز خانوم زینب(س) باشه،چرا نذارم بره؟😊😢
-پس چرا ناراحتی؟پسر آدم سرباز حضرت زینب(س) باشه که آدم باید خوشحال باشه و افتخار کنه.🙁😟
-منم خوشحالم و افتخار میکنم.😊😢
-پس چرا گریه میکنی؟☹️🤔
-وقتی امام حسین(ع) میرفت سمت گودال حضرت زینب(س) میدونست امام حسین(ع) سرباز خداست ولی گریه میکرد.😒😢
-ولی وقتی امام حسین(ع) شهید شد، حضرت زینب(س)گفت خدایا این قربانی رو از ما قبول کن. گفت ما رأیت الاجمیلا.
-آره.ولی بزرگترین گریه کن امام حسین (ع)، حضرت زینب(س) بوده.😢اینکه آدم مطمئنه #برحقه منافاتی نداره با اینکه گریه کنه و #دل_تنگ عزیزش باشه.😢
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_کاملا درسته.حق با شماست.☺️👌
-امشب محمد و مریم و ضحی میان اینجا. بخاطر ضحی نباید گریه کنیم.
بالبخند گفت:
_امشب هم مسخره بازی دربیار.😊
خنده م گرفت،گفتم:
_ إ مامان! نداشتیم ها!😬😃
شب شد...
محمد و مریم و ضحی اومدن.مریم هم چشمهاش غم داشت😢😊 ولی لبخند میزد.علی و اسماء وامیرمحمد هم بودن.
علی کمتر شوخی میکرد و میخندید ولی خیلی مهربون بود...😃
طبق فرمایش مامان خانوم کلی مسخره بازی در آوردم و حسابی خندیدیم.😁😃😄😀😂
محمد هم تو انجام این ماموریت خطیر کمکم میکرد.حتی گاهی یادمون میرفت محمد فردا میره سوریه و شاید دیگه برنگرده.یعنی شاید امشب آخرین شب باهم بودنمون باشه،آخرین شب با محمد بودن.
وقتی رفتن همه ی غم عالم ریخت تو دلم.😣😢
امشب هم خبری از خواب نبود.مامان و بابا هرکدوم یه گوشه مشغول کاری بودن.بابا نماز میخوند.
مامان هم گریه میکرد،قرآن✨ و نماز✨ میخوند، کارهای فرداشو انجام میداد.
آخه همیشه روز رفتن محمد،علی و خانواده ش و پدر و مادر مریم و برادرش و خانواده ش هم برای خداحافظی با محمد میومدن خونه ی ما.
روز خداحافظی رسید...
محمد قرار بود ساعت پنج بعد از ظهر بره.مامان از صبح مشغول غذا درست کردن شد تا وقتی محمد میاد کاری نداشته باشه که بتونه فقط به محمد نگاه کنه.
منم برای اینکه هم حال و هوای خودم عوض بشه،هم حال و هوای مامانم بهش کمک میکردم.😊👌
دفعه های قبل بیشتر تو خودم بودم و میرفتم امامزاده یا بهشت زهرا(س) تا یه کم آروم بشم.😇😣
اما اینبار خونه بودم و سعی میکردم یه کم از فضای سنگینی که تو خونه بود کم کنم.👌
مشغول سالاد درست کردن بودم که...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت29
در روایت آمده:
🔹" چشمتون رو بر روی حرام ببندید، عجایب عالم رو خواهید دید."
به یه چیزایی آگاه میشی که کسی آگاه نمیشه و این
«««« اثر عمل»»»» در آگاهی هست.💞
اینکه یه آدم به خودش مسلط بشه خیلی مهمه.
تو الان باید ذوق زده بشی چون خدا میفرماید اولین چیزی که بهش نشون میدم خودشه.☺️
در ادامهی روایت اومده که:
"اول عیوبش رو به خودش نشون میدم، بعد روابط اجتماعیش رو اصلاح میکنم..."🌸
✳️وقتی انسان به خودش مسلط شد خب طبیب خودش میشه و
در ادامه اون رو بیتوجه به عیوب دیگران میکنم، یعنی چی ؟
💟یعنی کل روابط اجتماعیش عالی میشه!!!!
چیکار دارم فلانی عیبش چیه؟ ول کن بابا... بذار خودمونو درست کنیم.
اینجوری با همه مهربان میشه،
غیبت نمیکنه،
از دست کسی کینه به دل نمیگیره،
ناراحت نمیشه،
میگه بذار مشغول خودمون باشیم...👌
به به...چه رهایی.....🍀
میشه به اونجا رسید ؟ 😊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت29
ـــ این هم نرجس دختر عمه مریم
ـــ خوشبختم گلم
ـــ چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟
ـــ من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم
سارا با ذوق گفت
ــــ وای مریم بدو بیا
مریم جعبه کیکو کنار گذاشت
ـــ چی شده دختر
ـــ یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرم و برامون بزنه
مریم ذوق زده گفت
ـــ واقعا کی هست؟
ـــ مهیا خانم گل .گرافیک میخونه
ـــ جدی مهیا
ــــ آره
ــــ حاج آقا
با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بودسرش را بلند
کرد
ـــ بله خانم مهدوی
ـــ من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنرارو برامون بزنه
ـــ جدی ڪی
ـــ مهیا خانم
به مهیا اشاره کرد
مهیا شوڪه بود همه به او نگاه می کردند مخالفتی نکرد.
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_29.mp3
11.13M
#ارتباط_موفق
#قسمت29
👋 آنان که در رفاقت و ارتباط موفقند ؛
۱. هم اهل ثبت و حفظ و به یادآوردن بعضی مواردند !
۲. و هم اهل فراموشی موارد دیگر!
اما؛
- قدرت تشخیص اینکه
چه چیزهایی باید فراموش شوند و چه چیزهایی نباید ...
- و قدرت عمل کردن به این دریافتها،
🔄 مهمترین ضمانت کنندهها برای حفظ و استمرار یک ارتباطند.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_فرحزاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت28 🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌
#خانواده_خوب
#قسمت29
🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉
🎀 الحمدالله رب العالمین🎀
سلام وعرض ادب واحترام💌
💕_____💕_____💕
💥بچه باید از 7 تا 14 سالگی با «مدیریت پدر و مادر»، مبارزه با نفس را تمرین کند👌
🏡 خانه، محلی است سرشار از مقررات، و یک فضای مناسب برای مبارزه با هوای نفس💯
✍بعضیها میگویند: رعایت کردن این آداب، به خصوص برای بچهها در سنین کودکی و نوجوانی سخت است! 💢
💎در حالی که این سختی و مخالفت با نفس، در ذات زندگی انسان وجود دارد، اصلاً زندگی یعنی مبارزه با نفس.💪
☄بچه باید از 7 تا 14 سالگی با «مدیریت پدر و مادر»، مبارزه با نفس را تمرین کند،👏👏
🔆از 14 تا 21 سالگی نیز با «مشورت پدر و مادر» مبارزه با هوای نفس را ادامه بدهد.👌🌷
💥چنین کسی، وقتی بخواهد ازدواج کند، خودش میفهمد که بعد از ازدواج باید مبارزه با نفس را در آییننامۀ خانواده ادامه دهد و میداند که با ازدواج کردن، در واقع دارد وارد یک دورۀ جدیدی از فعالیتهای مبارزه با نفس میشود.💯
⬅️پس قدم اول این است که نگاه خود را نسبت به خانه و خانواده تغییر دهیم👌
🏡 و باید بدانیم که خانه، محلی است سرشار از مقررات، و یک فضای مناسب برای مبارزه با هوای نفس است. 🌷
🕋حتماً میدانید که خانۀ خدا چقدر مقررات دارد. وقتی حاجی احرام میبندد و وارد محدودۀ خانۀ خدا میشود خیلی از کارها برایش حرام میشود و آداب و مقررات سختگیرانهای را باید رعایت کند.💯
🕋خانۀ خدا به تعبیری یک نمونه از همۀ خانههاست
✍ کما اینکه خداوند میفرماید: این خانهای برای همۀ مردم است
💫إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً؛💫
📗 آلعمران ، آیه 96 ✨
🕋همانطور که خانۀ خدا، اینهمه مقررات دارد،
🏡 خانه خودمان هم محلی سرشار از آییننامه و مقررات است.💯✔️
🏡به عنوان مثال، یکی از مقررات خانه این است که وقتی کسی در حال احتضار است و دارد از دنیا میرود، او را در جایی که معمولاً نماز میخواند قرار دهند تا راحت جان دهد.
🌟 (إِذَا عَسُرَ عَلَى الْمَیِّتِ مَوْتُهُ وَ نَزْعُهُ قُرِّبَ إِلَى مُصَلَّاهُ الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ؛
📗کافی ،جلد ۳ ، ص ۱۲۵
🔰یعنی بهتر است هر کسی سعی کند در خانۀ خودش جای مشخصی برای نماز خواندن داشته باشد و همیشه آن را به عنوان مصلای خودش قرار دهد. داشتن جای مشخص برای نماز، یکی از آداب خانه است.👌✔️
💎یکی از مقرراتی که خوب است در خانه رعایت شود، 🔰
⏰ساعتهای روشن بودن و تماشای تلویزیون است. یعنی اینطور نباشد که تلویزیون مدام و بدون نظم، روشن باشد و هر کسی هر برنامهای را نگاه کند.👌
👥 روانشناسها میگویند✍
💥کسی که زیاد تلویزیون نگاه کند-حتی اگر برنامههای خوب را نگاه کند- بعد از مدتی دچار کندذهنی و کندفهمی میشود.💯🌷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
029.mp3
1.26M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد #رابطه_صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش بیست و نهم"
#قسمت29
❇️ یک مرد چگونه مقتدر میشود؟
💥 دکتر حمید #حبشی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت28 ⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️ 🌻 الحمدالله رب العالمین🌻 سلام وعرض ادب واحترام
#خانواده_خوب
#قسمت29
⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️
🦋 الحمدالله رب العالمین🦋
🎀سلام وعرض ادب واحترام🎀
📌جلسه_سی _وسوم#همسرداری"
💕_____💕_____💕
✍دلم میخواهد» نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور میشود!♨️
💏خانواده محلی است که در آن زشت است انسان زیاد بگوید🔰
⭕️ «دلم میخواهد». یعنی نباید مدام به فکر تأمین دلبخواهیهای خودش باشد.👌
💠البته نه اینکه هیچوقت دلم میخواهد نگوید ولی خیلی کم! ❗️
⭐️عدهای به خانۀ امام حسین(ع) رفته بودند و
با دیدن برخی لوازم منزل، به حضرت گفتند:✍
🏡 «شما فرشها و پُشتیهای خوب و قشنگی برای خانۀ خود تهیه کردهاید!»🌈
💫حضرت فرمود:✍
⭐️ «همسرم اینطور دلش خواسته است»🌷
🌹امام صادق (ع) ✍
⚡️دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَقَالُوا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ نَرَى فِی مَنْزِلِکَ أَشْیَاءَ نَکْرَهُهَا وَ إِذَا فِی مَنْزِلِهِ بُسُطٌ وَ نَمَارِقُ فَقَالَ ع إِنَّا نَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ فَنُعْطِیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیَشْتَرِینَ مَا شِئْنَ لَیْسَ لَنَا مِنْهُ شَیْءٌ⚡️
؛📗کافی/6/476
🌷این یعنی امام حسین(ع) با دل همسرش راه آمده است،💖
💎 البته این دلبخواهیها گاهی باید تأمین شود✔️
🔻ولی متاسفانه بعضیها همهاش سعی میکنند دلبخواهیهای خودشان را در خانه تأمین کنند♨️
⭕️که این اشتباه است.❌
💢 «دلم میخواهد» مثل نمک غذاست که فقط یک مقدار کمی، باید استفاده شود،💯
🌐 «دلم میخواهد» هم نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور میشود!⛔️
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت28 بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_بیست_و_هشتم #عطر_و_
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت29
بسم الله الرحمن الرحیم 💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_بیست_و_نهم
#کمک_مردبه_زن_درکارِخانه
🔸شوهر باید گاهی در کارهای خانه به همسرش کمک کنه .
در شستن فرش، آویختن پرده، مهمانی،و زمانی که کارها زیاد هست او هم باید با همسرش تشریح مساعی کنه .✔️
مرد باید بداند که اگر موضوع خلوص و صفا و یکرنگی و رفاقت نباشد، زن وظیفه ندارد هیچ کاری در منزل انجام دهد ❎
زن اگر بخواهد لجبازی کند میتواند بگوید : غذا برای خودم میپزم، ظرف ولباس خودم را میشویم و خانه خودم را نظافت میکنم 👉
اما این حرفها از نظر اسلام در مرحله ثانویه هست.
✅در مرحله اول زن و شوهر باید مانند دو رفیق باشند که مدتی در اتاقی هستند و یا به مسافرتی رفته اند.
اینها کار پخت و پز و شستشو را با خلوص و صفا انجام میدهند .
هر کاری که معطل مانده فورا انجام میدهند
⚜امیرالمومنین علیه السلام که جانها بفدای او در خانه کار میکرد . ❤️
شوهر باید بدون اینکه زن تقاضا کند در کارهای سنگین به او کمک کند .👌
🌱زیرا ممکن است زنی فعال و عاقل و فداکار باشد وبا خودش فکر کند که همسرم خسته است و کار بیرون را انجام داده
پس من از او تقاضا نکنم 💞
ولی لذت در این است که مرد بدون تقاضای زن گاهی به او کمک کند و یک خدا قوتی بگوید و گلی بگوید وگلی بشنود 🌸
♻️اگر کاری سنگین باشد آن رفیق قویتر انجام میدهد و اگر کاری ظریف باشد آنکه انگشت ظریفتری دارد انجامش میدهد .
اگر یکی از این دو رفیق خسته شده آن یکی به کمکش میرود و نمیگوید مار مخصوص رفیقم هست و من کار خودم را انجام میدهم .✔️
💞خلوص و یکرنگی وصمیمیت میان زن و شوهر بسی عمیقتر و طولانی تر و زیبا تر هست
🏠شوهر اگر فکر کند کار کردن در خانه مخالف شأن و شخصیت اوست اشتباه کرده است.
#دلایل_روایی
🍀 رسول خدا ص وارد خانه علی ع شدند .
او وفاطمه را دیدند که با کمک یکدیگر با آسیاب دستی آرد میکنند .🌾
پیامبر فرمود: کدام یک از شما خسته ترید؟ ❔
علی عرض کرد : فاطمه خسته تر است
پیامبر به او فرمود :برخیز دختر جان . فاطمه برخاست و پیامبر به جای او نشست و علی را در آرد کردن گندم کمک کرد .🌾
(بحارالانوار جلد ۴۳ص۵۰)📗
امام باقر علیه السلام فرمود:
🌸فاطمه در خانه علی کارِخانه و خمیر کردن و نظافت را بعهده گرفت💦
و علی کارهای بیرون خانه را مانند آوردن هیزم و مواد خوراکی ✔️
(مستدرک جلد دوم ص۵۵۱)📚
اما در آخر خوبه چند نکته اخلاقی از حمایت گندم آرد کردن پیامبر اسلام و علی و فاطمه صلوات الله علیهم بگیم ✅
🔰از این حکایت کوتاه چند نکته برداشت میشود
⬅️ ۱_پیامبر با همه گرفتاری ها و کارهای سخت نبوت صله رحم و سرزدن به دختر و دامادش رو فراموش نمیکردند
⬅️ ۲_رفتن پیامبر سرزده و بدون تشریفات بود .
⬅️ ۳_برای کمک به دختر و داماد است نه جانبداری از یکی از آنها
⬅️ ۴_فاطمه وعلی نان خود را با دست خود تهیه میکردند.
⬅️ ۵_برای ورود پیامبر تشریفاتی قائل نمیشدند و بکار خود ادامه میدادند.
⬅️ ۶_علی ع که کارهای بیرون از خانه را بعهده دارد در منزل هم به همسرش کمک میکند .
⬅️ ۷_جالب است که پیامبر به دخترش نمیگوید بلند شو تا من کمک کنم
بلکه سوال میفرماید
کدام یک خسته تر هستید تا تساوی را رعایت کند و صفای زن و شوهر را از بین نبرد و از دخترش حمایت نکند .
⬅️ ۸_لطیف تر از سخن پیامبر ص سخن علی ع است که میگوید: فاطمه خسته تر است
درود خدا بر رهبرانی که با گفتار و رفتار خود به میلیونها خانواده درس صفا ومحبت و صمیمیت آموختند .✔️🙏
مردان در تر و خشک کردن بچه ها و مراقبت از آنها هم باید به همسر کمک کنند .
درود بر اسلام عزیز که این چنین پیروان متعهدی را تربیت کرده و چنین سفارش کرده به زن ومرد که در کمال رفاقت و عشق با همکاری کنند 🌺
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌹
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت29
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت28 🍒#تربیت_فرزند 🔍 #جلسه_بیست_وهشتم موضوع ✍جشن ادب تا حدّ زیادی میتواند موفقیت
#تربیت_فرزند
#قسمت29
🍒#تربیت_فرزند
🔍 #جلسه_بیست_ونهم
موضوع ✍بعضیها بعد از 14 سالگی تازه میخواهند به فرزند خود دستور بدهند ولی او دیگر حرفشنوی ندارد 💯
🍃____🌹_____🍃
🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
💢الان خیلی از خانوادهها این مشکل را دارند که بعد از چهارده سالگی تازه میخواهند به فرزند خود دستور بدهند ولی فرزند دیگر دستور نمیپذیرد؛🔰
💢 چون خانوادهها این سِیر تربیت فرزند را به درستی طی نکردهاند.♨️
💏یعنی پدر و مادر در هفت سال اول، با کودک خودشان آنطور که باید، مهربانانه برخورد نکردهاند.🔻
🔺 در هفت سال دوم نیز زندگی مودبانه را به فرزند خود آموزش ندادهاند و بارش دستورها را بر روی فرزند خود انجام ندادهاند. 👌
🛑حالا بعد از چهارده سالگی میخواهند این مسأله را جبران کنند، اما فرزند آنها دیگر حرفشنوی ندارد.❗️
👥 چون بچهها از 14 سالگی به بعد دوست ندارند حرفشنوی داشته باشند. بلکه دوست دارند به آنها مشورت داده شود.✔️
🔑این دوران تربیت خاص(یعنی از 7 تا 14 سالگی) هم آغاز دارد و هم انتها.📩
انتهای این دوران هم باید مشخص باشد.💯
✍ یعنی از همان اول باید بگوییم که این دوران فقط هفت سال است. مخصوصاً اگر دیدیم که این دوران برای بچه سخت است صریحاً به او بگوییم: 🔰
🔅«این دوران هفت سال بیشتر نیست» 🔆
💎ولی بعد از این هفت سال(اگر بهدرستی طی شود🗝
👦آنقدر بچه متعادل خواهد شد که حتی اگر به او دستور هم ندهیم، خودش اجرا میکند.👏
🎀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ
فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎀
#تربیت_فرزند🍒
4_5812001267374886492.mp3
11.62M
#انسان_شناسی
#قسمت29
#استاد_شجاعی
#آیتالله_جوادی_آملی
⚡️وقتی یه کسی، یه کار بدی، در حقّم میکنه، تموم ذهن و قلبم درگیرش میشه!
⚡️تا یه مشکلی برام پیش میاد، دیگه مدیریت روح خودم رو از دست میدم!
⚡️به محض اینکه بین چند تا فشار مختلف، گیر میکنم، تموم آرامشم از دست میره!
چرا من اینجوریاَم ؟
چکار کنم که خوب بشم؟
@Ostad_Shojae
029.mp3
1.26M
💞 #رابطه_صحیح_زن_و_شوهر
#قسمت29
❇️ یک مرد چگونه مقتدر میشود؟
🎙دکتر حمید #حبشی
#سبک_زندگی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
کارگاه خویشتن داری_29.mp3
13.17M
#کارگاه_خویشتن_داری
#قسمت29
✍️ حساب و کتاب ساده است!
اگر متوسط عمر انسان را شصت سال فرض کنیم و ابدیّت را به یک میلیون سال محدود کنیم، هر یک ساعت از عمر دنیا، کیفیت تقریبا دو سال زندگی آخرتیِ مان را تعیین میکند...
⏳خویشتنداری یعنی؛ مراقبت از زمان.
@ostad_shojae