💕زندگی عاشقانه💕
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت48 جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود ک چرک
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت49
صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد....
ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را ب هم زد و رفت مدرسه ...
گفت"شهلا،هیچ دقت کرده ای ک هدی خیلی بزرگ شده؟"
هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت....
"اره خیلی بزرگ شده،دیگه باید براش جهیزیه درست کنم"
خیلی جدی نگاهم کرد...
"جهیزیه؟اصلا......انقدر از این کاسه و بشقابی ک ب اسم جهاز ب دختر میدهند بدم میاید....ب دختر باید فقط کلید خانه داد ک اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد ،سرپناه داشته باشد..."
-اووووه ،حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!"
دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد ب سقف "اگر یک روز پسر خوب ببینم،خودم برای هدی خواستگاریش میکنم"
صورتش را نیشگون گرفتم"خاک بر سرم.....یک وقت این کار را نکنی...ان وقت میگویند...دخترمان کور و کچل بوده"
خنده اش گرفت...."خب می ایند میبینند میبینند دخترمان نه کور است و نه کچل....خیییلی هم خانم است"
میدانستم ایوب کاری را ک میگوید" میکنم"،انجام میدهد...
برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد....
عصر دوباره تعادلش را از دست داد.....
اصرار داشت از خانه بیرون برود...التماسش کردم فایده ای نداشت....
محمد حسین را فرستادم ماشینش را دستکاری کند ک راه نیوفتد....
درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود....
اگر از خانه بیرون میرفت...حتی راه برگشت را هم گم میکرد....
دیده بودم ک گاهی توی کوچه چند دقیقه مینشیند و ب این فکر میکند ک اصلا کجا میخواهد برود...
از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید ...
تلفن را برداشتم....
با شنیدن صدای ماموران ان طرف،بغضم ترکید...
صدایم را میشناختند....
منی ک ب سماجت برای درمان ایوب معروف بودم،حالا ب التماس افتاده بودم..."اقا تو را بخدا...تو را ب جان عزیزتان...امبولانس بفرستید...ایوب حال خوبی ندارد...از دستم میرود آ.....میخواهد از خانه بیرون برود"
-چند دقیقه نگهش دارید،الان می اییم
چند دقیقه کجا ،غروب کجا......
از صدای بیحوصله ان طرف گوشی باید میفهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند....
ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود...
دوباره راه افتاد سمت در"من دارم میروم تبریز،کاری نداری؟"
از جایم پریدم"تبریز چرا؟"
-میخواهم پایم را بدهم ب همان دکتری ک خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص.....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت49
🔹 #او_را ... ۴۹
سه روز تا عید مونده بود...
هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم،
اما نمیتونستم وقتی که شب میان خونه و فقط دور میز شام کنار هم میشینیم ، نرم پیششون...
اونم چه شامی...
دستپخت آشپز رستورانی که هرشب برامون غذا میفرستاد واقعا عالی بود...👌
ولی هیچوقت نفهمیدم دستپخت مامانم چجوریه!!😒
کتابخونم خاک گرفته بود...
خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم.
احساس میکردم دیگه احتیاجی بهشون ندارم
و حتی همین الان میتونم یه کبریت بندازم وسطشون تا همشون برن هوا...🔥
دیوار اتاقمو نگاه کردم،
پر بود از عکسای خودم و مرجان،
تو جاهای مختلف
با ژستای مختلف...
مرجان...
یعنی اونم همینقدر که من بهش دلبستگی دارم،دوستم داره،یا اونم یه نمکنشناسیه عین سعید❗️
سرمو چرخوندم سمت تراس...
آسمون سیاه بود...
مثل روزگار من...
ولی فرقی که داریم اینه که تو روزگار من خبری از ماه و ستاره نیست...‼️
اصلا کی گفته آسمون قشنگه⁉️😒
نمیدونم...
اینهمه آدم زیر این سقف زشت چیکار میکنن؟؟
اصلا ما از کجا اومدیم...
چرا تموم نمیشیم؟؟
چرا یه اتفاقی نمیفته هممون بمیریم...😣
تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد.
مامان بود،
در حالیکه چشماش از خستگی ،خمار شده بود ،گفت که برای شام برم پایین.
هیچ میلی برای خوردن نداشتم،
اما حوصله ی یه داستان جدید رو هم نداشتم!
مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون.
پشت در وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم.
این بالا چهار تا اتاق بود!
راستی ما که سه نفر بودیم و اتاق مامان و باباهم مشترک بود!!
اون دوتا اتاق دیگه به چه دردی میخورد؟؟
اصلا سه نفر که دو نفرشون صبح تا شب ،هرکدوم تو یه مطب مشغولن و اون یکی هم یه روز خونست و یه روز نه،
یه خونه ی ۳۰۰متری دوبلکس،
با یه حیاط به این بزرگی میخوان چیکار....!؟
اینهمه وسایل و چند دست مبل و این عتیقه ها برای کی اینجا چیده شدن؟!
واسه اینکه مردم ببینن و بگن خوشبحالشون!
اینا چه خوشبختن!!!
هه...
چقدر این زندگی مسخرست!!😏
-ترنمممم
بازم مامان بود که برای بار دوم منو از دنیای خودم کشید بیرون!
-اومدم مامان...!
هنوز مشخص بود بابا ازم دلخوره...
مهم نبود😒
دیگه هیچی مهم نبود...!
باز هم مامان...
-ترنم!من و پدرت نظرمون عوض شد!
-راجع به...!!؟؟
-ایام عید!
بهتره هممون با هم باشیم.
امروز پدرت کارای ویزای تو رو هم انجام داد و سه تا بلیط برای دوم فروردین گرفت!
-چی؟؟😠😳
من که گفتم نمیام!!!😳
-بله ولی اینجوری بهتره!
دیگه از این مزخرف تر امکان نداشت!
این یعنی ده روز سمینار کوفت و درد و زهرمار...
ده روز ملاقات با فلان دکتر و فلان دوست قدیمی بابا...
اه😣
-من نمیام!
اشتباه کردید برای من بلیط گرفتید😏
-میای،دیگه هم حرف نباشه!😒
-حالم از این زندگی و این وضعیت بهم میخوره😡
ولم کنید
دست از سرم بردارید...
اه....😠
بدون مکث به اتاقم برگشتم.
دلم پر بود
از همه چیز و همه کس
درو قفل کردم و رفتم سراغ بسته ی سیگارم....
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_هفتم
#قسمت49
سلام...
چند روز پیش یکی از بچه ها بهم پیام زد
و گفت : رضا ؟منم میخوام مثل تو کار فرهنگی کنم.
منم خیلی خوشحال شدم .گفتم ایول !
کمک خواستی روم حساب کن...
بعدش که چند روز گذشت و فعالیت هاشو دیدم کلا گفتم این کارات هیچ فایده ای نداره...
متاسفانه خیلی ها اصلا بلد نیستن کار فرهنگی کنن...
جنس جوون رو نمیشناسن اصلا...
خیلی زشت و بد سلیقه کار فرهنگی میکرد انصافا...
من بارها درمورد کار فرهنگی کردن صحبت کردم اما متاسفانه کسی گوش نمیده...
خدا وکیلی الان کی شبکه قرآن میبینه ؟
از بس بد سلیقه کار فرهنگی میکنیم که حد نداره.
تو پست آخرمم تو سایت گفتم...
ما با این کارا و این کتابا و این چیزا ...
جوونارو بیشتر کافر بار میاریم تا مسلمون...
بعضی ها همش بهم میگن :
رضا ؟
تو چجوری با جوونا ارتباط میگیری که به حرفت گوش میدن ...
خب من یه سری چیزارو رعایت میکنم دیگه...
به خدا اگه یه مسجد به من بدن ...این مسجد رو پر از جوون میکنم.
میدونی مشکل خیلی ها کجاست؟
مشکلشون اینجاست که قانون سطح هارو رعایت نمیکنن.
ببین...
ما بیست تا سطح داریم.
یه کسی که تازه میخواد تغییر کنه در واقع تو سطح یک هست و کسی که خیلی الان به خدا نزدیک
شده تو سطح بیست هست...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت49
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب
🍃تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
🍃دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ...
🍃برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
🍃سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
🍃التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
🍃پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
🍃و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ...
🍃تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
🍃پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
🍃بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت48 #فصل_هشتم به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت49
#فصل_هشتم
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشتها از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت49
#پیوند_با_خویشاوندان
🔰🔰🔰
✅ در قرآن آمده پس از ایمان به خدا از با فضیلت ترین اعمال دینی #صله_ارحام هست👈(سوره بقره آيه ۸۳، سوره نساء آیه ۳۶، سوره انعام آیه ۱۵۱)
✅ اجر و پاداش مادی و معنوی زیادی دارد و برای دستیابی به این پاداش حتی سفر یک ساله توصیه شده است.
✅ قطع ارتباط با خویشان، نوعی پیمان شکنی با خدای سبحان هست و آنچنان نزد خدا منفور است که خدا در قرآن کریم در سه جا او را لعن و نفرین کرده است. (سوره بقره آيه ۲۷، سوره رعد آیه ۲۵، سوره محمد آیات ۲۲ و ۲۳)
در احادیث آمده 👇
🍃بوی بهشت که از مسافت هزار ساله به مشام می رسد به مشام قاطع رحم نخواهد رسید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله میفرمایند:
🍃برترین انسان های دنیا و آخرت از نظر اخلاق کسی است که با قطع کننده پیوند، بپیوندد.
❤️💚💙
🍃 از نظر خداوند صله رحم از جهت پاداش سریع ترین عبادت است.
🍃از امام رضا علیه السلام روایت هست که هرکسی صله رحم نکند تقوای الهی را رعایت نکرده.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه❤️
#یادمون_باشه همین امروز با اهمیت زیاد پیوند با خویشاوندان یک برنامه ریزی برای صله ارحام داشته باشیم چه دیداری😍 چه پیامک📩 و حتی تلفنی 📞📱.
لطفا مناسبت های صله ارحام را توی يه تقویم بنویسید📅🗓
توی صفحات خاص علامت گذاری کنید📍📍تولدها، سالگرد ازدواج و فوت، فارغ التحصیلی و ... کلی فرصت های زیادی که میشه به این بهانه با عزيران پیوند برقرار کرد.
😘😍😚🦋🌸
مراقب وسوسه های شیطان باشید شما را تشویق به قطع رحم نکند.
@jalasaaat
ارسال مطلب ✅
کپی ⛔
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت48 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در
#تنها_میان_داعش
#قسمت49
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت48 "نگاه به خود" ✅ یکی از عوامل رسیدن به آرامش اینه که انسان مدام مشغول
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت49
✅ «خیلی وقتا اگه آدم خودش اصلاح بشه، دیگران هم اصلاح خواهند شد».
✔️ در این زمینه باید یه قانون مهم رو خدمت شما تقدیم کنیم.
این قانون مهم اینه که:
🌺 هر یک از زن و مرد باید مدام حواسش به توصیه های مخصوص خودش باشه.
✔️✔️✔️
✅✅✅ یعنی وقتی وظایف یه خانم و آقا گفته شد، دیگه هیچکدومشون دنبال این نباشن که طرف مقابل به وظایفش عمل میکنه یا نه!
👆(فقط خدا میدونه این جمله چقدر مهمه! اگه بنویسی و بزنی روی دیوار اتاقت خییلی خوب میشه)
🔶بلکه هر کس فقط به فکر انجام وظایف خودش باشه.
🔹همین که آدم مدام دنبال انجام وظایف خودش باشه باعث میشه که
"دیگه انتظار از دیگران نداشته باشه"
💓💞 و همین موجب آرامشش خواهد شد....😌👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت49
به روایت امیرحسین
.....................................................
محمد_وعلیکم السلام برادر
_ تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟
محمد _ اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که 12 ظهر صبح زوووده.
_ چییییییییییییی؟ 12 ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه😱😱😱😱
با این حرف من محمد زد زیر خنده
_ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت 8 کلاس داشتم.
محمد_ حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی.
_ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟
محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس.
_ تا چشات دراد.
محمد_ خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی 😂.
_ خوشمزه. مزه نریز 😒
محمد_ باش. چون تو گفتی 😂
_ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم
محمد_ کم نیاری از خواب؟
_ تو نگران نباش. یاعلی
محمد_ ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت
خدایا این دوست منم شفا بده.
.
.
.
ساعت 6 با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم.
پرنیان_ بله؟
_ ابجی حاضری؟
پرنیان _ امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام.
_باشه. مواظب خودت باش.
.
.
.
_ سلااام علیکم
حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر.
_ خوب هستید حاج آقا؟ میگما .... چیزه ..... چه خبرا؟
با این حرف من محمد,و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده .
حاج آقا_ الحمدالله . نپیچون منو بچه . 😏.
بعد خطاب به بچه ها گفت
_ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت 8 .
محمدجواد_ بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل6️⃣ : صدای پای شکست (شکست در رابطه با همسر بویژه در رابطۀ خاص)
💞کسی که در رابطه با همسر خویش مشکل داشته و به گونهای از زندگی مشترک خود دلزده شده، اگر در ایمان او خللی هم وجود داشته باشد، به دنبال جایگزینهای خطرناکی میرود. او در این شکست، به دنبال عواملی میگردد که او را از فکر کردن به زندگی تیرۀ خویش، غافل کند. یکی از راههایی که میتواند انجام دهد، مشغول شدن به فیلمها و سریالهای متعدّدی است که تمام ظرفیت فکر انسان را به خود اختصاص میدهد.
◀️در بسیاری از موارد هم راضی نبودن از رابطههای خاصّ زناشویی، موجب میشود یک فرد، مشتریِ پَر و پا قرص شبکههای ماهوارهای شود. چنین فردی برای پاسخگویی به نیازی که باید در رابطۀ او با همسرش ارضا میشده، به سراغ برنامههای مستهجن📛 میرود.
✅توصیۀ ما به کسانی که در زندگی با همسر خود اختلاف دارند، آن است که در حلّ اختلافات خود، زمان را از دست ندهند.
🔅در موارد بسیاری شما به تنهایی توان حلّ مشکل را ندارید؛ امّا با مراجعه به یک مشاور متعهّد، میتوانید اختلاف خود را با همسرتان به راحتی حل کنید.
📚پاسخگویی به این مشکل، نیازمند یک کتاب مستقل است. ما در مجموعۀ چهار جلدی تا ساحل آرامش، مباحث مفصّلی در بارۀ «مهارتهای زندگی مشترک» داشتهایم. به کارگیری آن مهارتها، بسیاری از اختلافات زناشویی را حل میکند. شما را به مطالعۀ آن کتاب، توصیه میکنیم.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 197-200
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت49
#ماهواره
استاد #عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت49
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم استاد #پناهیان #قسمت48 چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد؟ 🔶✅🔶✅ استاد پ
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت49
چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد ؟
🔶🔹🔶🔹🔶
🔴مگه ... ، تمام مبارزه ی با نفس ،
سر نماز اول وقت ،
تو نماز تر و تمیز جمع شده ؟
که شما میگید؟
⁉‼
عروس خانم از آقا داماد میپرسه ...
نماز اول وقت و تروتمیز میخونی ؟
🔰💠🔰
میگه : نه ...
عروس خانمم برمیگرده میگه :
❌
ای هوسران ...!!!
ای بی محبت...!!!
ای خودخواه ...!!!
♨
همه ی ناسزاهای عالم رو بر میگرده به ما میگه...!!!
❌⭕
مبارزه باهوای نفس سر نمازه حاج اقا ؟
نمونه بگم براتون ؟
🔰🔰
مثال :
فرصت دادم ، یه سوال داره میکنه ...
بگو ...سوالت و راحت....
چون میدونم جوابش چیه ....
⁉‼
شما کجا مبارزه بانفس کردین ؟
مثلا :
یه جایی چراغ قرمز بود ،
🚦
می خواستم رد بشم.
گاز و بگیرم برم...
🔴 اما ... مبارزه با نفس کردم وایستادم .
البته پلیسم بود هااا ... سر چهار راه...
💢⭕
تحویل گرفتین ؟
❗🚸⚠
اجازه بدم سوالشو ادامه بده یانه ؟
دیگه شما فهمیدید جوابشو ...
✅♻
اجازه بده جواب بدیم ...
هیچ کجا مبارزه بانفس تو ، قیمت نماز رو نداره ،
❎✅
هر جا باخودت مبارزه کردی ...،
یه کار خوب انجام دادی... ،
🅾💢
بیا من برات ثابت کنم ، شیله پیله داره .
یا پلیس سر چهار راه وایستاده بود ...
⭕
یا یه مزه ای تو اون کار بوده ...
من خیلی بچه ی با ادبی هستم ،
میخوام پام و دراز بکنم پیش مهمونام...
یه دفعه ای پام و جمع میکنم ،
🔷🔶
میگم با این که خسته ام ، عیبی نداره ،
خب ... مهمونت کیه ؟
🔴
مهمونت ، رئیس اداره اس ؟
خب فدات بشم ...
میخواستی پیش رئیس اداره ام ، پات و دراز کنی ؟
تو تا یه جایی طمع به منفعتی نداشته باشی ،
از ضرری نترسی ،
مگه کار میکنی ؟
مگه علیه خودت اقدام میکنی
تانون توش نداشته باشه برات اقدام نمیکنی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت48 #تشییع_و_تدفین خبر پیدا شدن پیکر هادی درست زمانی پخش شد که قرار بود در
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت49
#وصیتنامه
اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند امام رضا(ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادیالسلام دفن کنند.
دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س)
بالای سر من روضه و سینهزنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که میخواستم رسیدم. برای امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) مجلس بگیرید و گریه کنید.
(من را) رو به قبله صحیح دفن کنید، چون قبله در نجف اختلاف دارد. روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این. پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی میکنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند.
با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد.
از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی.
دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان(عج) بیاید احتمال دارد روبهروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.
بچههای ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم.
نجف شهری است که مثل تصفیهکُن است که گناهها را به سرعت از آدم میگیرد و جای گناهان ثواب میدهد. این مولای ما خیلی مهربان است.
همچنین میخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرمها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلّاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است، باید زیاد شود.
و مطمئنم که اینها(دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) میشود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم.
بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.
وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اینطور نیست نخوانند. چون میشود کار شیطانی. بعد شهریه امام را هم میگیرند؛ دیگر حرام درحرام میشود و مسئولیت دارد.
اگر میتوانند درس بخوانند( وادامه بدهند) البته همهاش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبهای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس.
ای داد از عَلَم شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد، دیگر نمیتوانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر میآیند... والسلام
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه وخاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
*⚘﷽⚘ #هرچی_توبخوای #قسمت48 رفتم تو آشپزخونه پیشش. گفت: _زهرا جان،اگه شما به امین بگی نره،نمیره
#هرچی_توبخوای
#قسمت49
پشتش به من بود...
فقط نگاهش میکردم،👀چه نماز عاشقانه ای میخوند.اشکهام به اختیار خودم نبودن.😭🕊قلبم درد میکرد.😭💔
حال امین مثل کسی بود که با معشوقش قرار داره.👣
نمازش تموم شد و متوجه من شد. اشکهامو سریع پاک کردم.برگشت سمت من.
چشمهاش خیس بود.لبخند زد و گفت:
_گرچه بهت گفتم نیا ولی همه ش منتظرت بودم.😍😢
بالبخند گفتم:
_من اینجوریم دیگه.خیلی زن حرف گوش کنی نیستم.😌😉
لبخند زد و هیچی نگفت.فقط به هم نگاه میکردیم؛با اشک😭👀😭
جدی گفتم:
_امین من جدی گفتم اگه به حوریه ها نگاه کنی مهریه مو میذارم اجرا ها.☹️😢
بلند خندید.😢😂نزدیکتر اومد و دستهامو گرفت و گفت:
_مگه حوریه ها از تو خوشگل ترن؟😢😍😉
بالبخند گفتم:
_نمیدونم.☹️منکه چشم دیدنشون هم ندارم.تو هم نباید بدونی،چون اگه ببینی خودم حسابتو میرسم.😢😠
دوباره بلند خندید😢😂 و گفت:
_با چند تا فن کاراته ای حسابمو میرسی؟مثل بلایی که سر اون دوتا مرد،نزدیک دانشگاه آوردی؟😉😢
خندیدیم.گفتم:
_نه،داد میزنم،مثل اون داد هایی که اون روز میزدم.😢😁
-اوه اوه...نه..من از داد های تو بیشتر میترسم.😢😄
دوباره خندیدیم.با اشک چشم😢😁😃
میخندیدیم.نگاهی به ساعت کردم،ساعت هشت و نیم🕣 بود.
قلبم داشت می ایستاد.رد نگاهمو گرفت. به ساعت نگاهی کرد و بعد به من.😍😢
بغلم کرد و گفت:
_خداحافظی با خانواده م خیلی طول میکشه. دیگه بهتره بریم بیرون.😢😊
دلم میخواست زمان متوقف بشه.به ثانیه شمار ساعت نگاه میکردم...
چقدر تند میرفت.انگار برای جدایی ما عجله داشت.بدون اینکه منو از خودش جدا کنه گفت:
_بریم؟😞😢
فهمیدم تا من نخوام نمیره.بخاطر همین سکوت کردم تا بیشتر داشته باشمش.
دوباره گفت:
_زهرا جان،به منم رحم کن...بریم؟😢😣
با مکث ازش جدا شدم.بدون اینکه نگاهش کنم رفتم کنار.گفتم:
_تو برو.منم میام.😢😞
سریع وسایلشو برداشت که از اتاق بره بیرون. جلوی در برگشت سمت من.
ولی من پشتم بهش بود.نمیتونستم برگردم و نگاهش کنم...
امین هم حالش بهتر از من نبود.رفت بیرون و در و درو بست.😣
تا درو بست...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی استاد #پناهیان #قسمت48 🔹الان نگاه کنید ببینید قراره سند بیست سی اجرا نشه دیگه!!! 🌀 مث
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت49 👇👇👇
💠اینقدر تو سند بیست سی از اینجور بندها هست که بیست ساعت باید فکر کنی ،
تا بعد سی ساعت به نتیجه برسی که این بندی که گفته الان یعنی چی؟!!!☺️
👈اونا روی «« سبک زندگی »» اینجوری کار میکنن✅
💠نم نم #ریشه رو میزنن.!!! متوجه میشید از کجا آب میخوره ؟؟؟
🌀در پروتکل ها ی صهیون اومده که:
👈ما کاری میکنیم مردم این سبکی زندگی کنن،
بعد همشون #برده ی ما میشن✅
🔸اونا زیاد با #اعتقادات کاری ندارن ،
با #جهان بینی هم کاری ندارن ،اونا با سبک_زندگی کار دارن ✔️
بعد شروع میکنن تو عرصه های مختلف ،سبک زندگی درست میکنن!!!
تو عرصه سیاست دو قطبی درست میکنن ،چپ و راست با هم دعوا کنن!!
با هم که دعوا کردن ،ما چپاول میکنیم اونجا رو❗️
یه ضرب المثلی دارن میگه
تفرقه بنداز حکومت کن 😒😕
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت49
بسته بندی سبزی ها تمام شده بود...
همه برای مراسم و ناهار به مسجد رفته بودن اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند
و عصر دوباره به بقیه ڪار ها رسیدگی کنند
وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند
_تختمو شکوندید
_ساکت شو مریم
شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد ببرند
مریم را صدا زد مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد
_اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی
شهین خانم خندید
_آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب ناهارتونو اورده بیاید ببرید
_چشم خوشکلم
_خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم
تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد
_من می رم غذاها رو میارم
نرجس که از اتاق خارج شد
مهیا روبه مریم و سارا گفت
_یه چیز میگم ناراحت نشید سرتونو بکوبید به دیوار... من از این عفریته اصلا خوشم نمیاد
مریم_عفریته؟؟
سارا_نرجس دیگه. فدات مهیا حسمون مشترکه
_دخترا زشته
_جم کن بابا مریم مقدس
نرجس غذاها را آورد. نهار قیمه بود...
مهیا می توانست بدون شک بگوید این خوش مزه ترین و خوش بوترین قیمه ای بود که تا الان خورده بود
دخترها تا عصر استراحت کردند...
و دوباره تا شب بکوب ڪار کردند
شب هم مهلا خانم و مادر زهرا هم به آن ها اضافه شده بودند
ساعت ۱۱بود که همه کم کم در حال رفتن بودند
مریم_میگم دخترا پایه هستید امشب پیشم بمونید ظرفای ناهار فردا رو هم باهم بشوریم
همه دخترا از این حرف مریم استقبال کردند
مادر زهرا بدون اعتراض قبول کرد
مهلا خانم هم که از خدایش بود که مهیا کنار مریم بماند.
و به شهین خانم گفت که اگر می توانست خودش هم برای کمک می ماند ولی باید همراه احمد آقا به خانه ی آقا احسان بروند و برای مراسم فردا به او کمک کند
همه رفته بودن وفقط دخترا وشهین خانم در حیاط نشسته بودند واقعا حیاط بزرگ و با صفایی داشتند
محمدآقا و شهاب هم آمدندو روی تختی که تو حیاط بود نشته اند
محمد آقا_خسته نباشید دخترای گلم اجرتون با امام حسین خیلی زحمت کشیدید
شهین خانم_ قراره هم امشب بمونن و همه ی ظرفای فردا رو بشورن
محمد آقاسپس تا میتونی ازشون کار بکش حاج خانوم
_شهین جونم بلاخره یه آب قندبده حالم جا بیاد بعد ازم کار بکش
_تا وقتی بگی شهین جون آب قند که نمیبینی هیچ کلی ازت کار میکشم
مریم سینی چایی را به سمت همه گرفت به مهیا که رسید مهیا آروم گفت
_خوشکل خانم از حاج آقا مرادی چه خبر
و چشمکی زد
مریم که هول کرد سینی را که دوتا استکان چایی داشت از دستش سر خورد و روی مهیا افتاد
مهیا از جایش بلند شد... شهین خانم به طرفش دوید
_وای چی شد
مریم تند تند مانتوی مهیا را می تکاند
_وای سوختی مهیا
محمد آقا نگران به آن ها نزدیک شد
_دخترم حالت خوبه
مهیا مانتویش را به زور از دست های مریم کشید
_ول کن مانتومو پارش کردی
_بده به فکرتم
_نمی خواد به فکرم باشی
رو به بقیه گفت
_چیزی نیست نگران نباشید چاییا زیاد داغ نبودند...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_49.mp3
10.68M
#ارتباط_موفق
#قسمت49
⚡️ بعضی از آفتها در رفاقتها، یک آفت محسوب نمیشوند؛ بلکه به تنهایی دهها آفتند.
آنانکه از مسخره کردن دیگران، لذت میبرند، در همین خُلق خویش؛
- روح تجاوز
- تحقیر
- و تولید کینه را یکجا دارند؛
وگرنه هرگز قادر به مسخره کردن کسی نبودند!
این افراد هـــــرگز محبوب قلب دیگران نخواهند بود.✘
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت48 بسم الله الرحمن الرحیم💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_چهل_وهشتم 🚫#جادو_بند
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت49
بسم الله الرحمن الرحیم💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_چهل_ونهم
🌺#گوش_دادن_به_سخن
🌵دیانت مقدس اسلام که منشأش وحی آسمانی و قانونگذارش خداوند سبحان است تمام احتیاجات فردی و اجتماعی انسان را به بهترین صورت بیان کرده و به اصطلاح ما «ازسیرتاپیاز ش را برشمرده» است و برای راهنمایی ما فرستاده است اسلام دستور می دهد اگر کسی به سخن گفتن مشغول است شما به سخنان او گوش دهید و صبر کنید تا حرفش تمام شود آنگاه در مقام پاسخ برآیید.✅
📌کسی که در میان سخن دیگری وارد شود و سخنان او را نیمه تمام بگذارد به فرمایش رسول خدا چنان است که خراشی به چهره او وارد کرده است.♻️
👌چه زیباست این کلام مانند تمام کلمات و فرمایشات پیامبر و ائمه اطهار (صلوات الله علیهم أجمعین )زیراسخن نماینده شخصیت انسان است هر کسی با سخن گفتنش ماهیت وجودی و شخصیت واقعی خود را اظهار میکند بنابراین سخن چهره و رخسار گوینده است که ماهیت او را نشان می دهد پس کسی که در میان سخن دیگری وارد شود و نگذارد سخن او تمام شود چهره شخصیت او را خراش داده و لکه دار کرده است و هر کسی باید فکر کند چنان که خود او نمی خواهد دیگران در میان سخنان او وارد شوند و سخنان او را ناتمام گذارند او هم نباید نسبت به دیگران چنین کند این دستور برای همه مسلمین است✔️☺️👌
❤️زن و شوهر هم از آن مستثنی نیستند. هنگامی که مرد سخن می گوید خانم عاقل و با شخصیت، صبر می کند تا سخن شوهرش تمام شود به سخنان او گوش می دهد، فکر می کند، سپس جوابی مناسب عرضه می دارد.🌺
🌱 اگر سخن شوهرش درست بود و انتقادی بر کارخانم بود می پذیرد و اگر شوهرش اشتباه کرده بود، با زبان نرم و ملایم همسر خود را از اشتباه بیرون میآورد.🌿
همچنین هنگامی که زن سخن می گوید، مرد باید گوش دهد تا سخن خانم تمام شود آنگاه پاسخ گوید.🍃
#دلایل_روایی♻️
🌸رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که در میان سخنان برادر مسلمانش وارد شود چنان است که چهره او را خراشیده باشد.💢
( اصول کافی جلد ۲ صفحه ۶۶۰)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺🌺
انسان شناسی ۴۹.mp3
11.63M
#انسان_شناسی
#قسمت49
#رهبری
#استاد_شجاعی
⭕️ من چرا نمیتونم زیباییهای دیگران رو ببینم، و همش به بقیه بدبینم؟
❌من چرا نمیتونم حسود نباشم؟
همش فقط دارم مخفیاش میکنم، اما در وجودم ریشه داره ...
⭕️من چرا نمیتونم اهل "کرامت و بخشش" باشم؟
همیشه ذهنم درگیر حساب و کتابه ...
چرا؟ / چرا؟ / چرا .....
@Ostad_Shojae9
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت48 📝موضوع : راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان پس ما اینجا یه جمع بندی داشته باش
#تربیت_فرزند
#قسمت49
🍒#تربیت_فرزند
🎁جلسه چهل ونهم
📝موضوع :راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان
🍒______🍒______🍒
حالا برای چی اسلام دنبال این هست که شما لذت بیشتری ببری ⁉️
🍃برای اینکه تو با خدا رفیق بشی👌
🍃برای اینکه به سمت خدا حرکت بکنی👌
برای اینکه
تا از ""خدا"" لذت نبری
و از ""خلقش""
و از ""خلقتش""
و از ""خلقت خودت""
با خدا رابطه ات خوب نمیشه ❌
زندگی تو شیرین نمیشه ❌
🔻این کسی که سوال کرده بود لذت ها رو برای چی خدا آفریده ❓
و چرا ما باید با لذت ها مبارزه کنیم❓
💠با مطلق لذت ها که نگفتیم باید مبارزه کنیم
⬅️بلکه باید مدیریت کنیم چگونه لذت ببریم
🌀وقتی ما این مدیدیت رو بپذیریم ، حتی اگه این مدیدیت سختی داشت و اون رو به عنوان سختی بپذیریم
سطح لذت بریمون تو دنیا افزایش پیدا خواهد کرد ✅👌
والا میخوریم تو دیوار😊
🔻کاریش نمیشه کرد
👈 این همون بلائی است که تو دنیا قرار داره و شما نمی تونی دنیا رو تغییر بدی✅
💢اصل اول تربیت اینه که به بچه خودتون بگین👇
🌱خب ما میخوایم از این به بعد سختی ها رو مدیریت کنی👌
🌀برای مدیریت کردن سختی ها بعضی از سختی ها رو خودمون باید بپذیریم . ✅
درسته ⁉️
🔻بعضی از سختی هایی که خودت میخوای بپذیری یعنی👇
🍃شروع میکنی به مقید شدن
🍃شروع میکنی به زندگی کردن بگونه ای که هر کاری دلت میخواد دیگه نمیکنی
اصلا اینو فرهنگ کنیم✅
اینو باب کنیم ✅
💢بعد اگه کسی از شادی ها و خوشی ها سخن گفت
🔸میگیم اتفاقا دین همه ی این مدیریتی که داره به ما پیشنهاد میده
👈 فقط برای عبور از سختی ها نیست
بلکه برای افزایش لذت بری هم هست.👉
🔻مثلا یه پیشنهاد ساده ی دین 👇👇
🌱می فرماید:
لقمه ی آخر غذایی که داری میخوری و اتفاقا خیلی هم دلچسبه اونو نخور
🚫🧀🍗🍕🍟🚫
☢بعد شما بگو آقای اسلام بازم اومدی و سخت بگیری😒
یه دونه غذای حلال جلوی ما گذاشتن😋
حالا دوست داریم بخوریم 👌
این یه دونه رو هم نمی تونی ببینی ما میخوایم نوش جان کنیم حسابی⁉️😒
🌱آقای اسلام می فرماید که ✍
ببین منکه نگفتم همشو نخور 😌
بخور ولی👇👇👇
لقمه آخرش رو نخور 😊
میگی منکه هنوز جا دارم بذار بخورم دیگه😒
چرا میگی مکروهه ⁉️
چرا میگی خیلی بده اگه بخوریم ⁉️
🌱آقای اسلام میگه✍
🌀فیزیک بدن شما جوری آفریده شده
این عصب های معدتون پیام به مغز میخوان برسونن بگن من پر شدم ،
یه کمی این پیام دیر میرسه✅
عجله نکن الان پر شده 😊
اگه فکر میکنی یکی دو لقمه هنوز جا داری نخور دیگه❌
💥چون داری ظرفیت اضافی به معده تحمیل میکنی
ظرفیت اضافی به معده تحمیل کردی مریض میشی 😏
غذای اضافی آدم بخوره هیچ اثری جز مریضی نداره 🤕🤒
اینو همه اطباء گفتن 👌
💢وقتی مریض شدی دیگه غذای خوشمزه نمی تونی بخوری
اونوقت لذت نمیبری 😕
👈پس برای اینکه لذت بیشتری در آینده ببری
و مزه ی این لذت در کامت بشینه 😍😋
چشمتم سیاهی نره 🤒
و سرت گیج نخوره 🤕
و تا یکی دو ساعت از کار نیوفتی😴 و اینها
🌀پس از یه لذت یعنی خوردن لقمه ی آخر غذا صرف نظر کن
تمام پیشنهادات دین اینطوریه✅