#کلاس_نظم_برنامه_ریزی
خانم پرتواعلم
#جلسه4
قسمت اول
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
ویژگی های روز⬅️دغدغه های مردانه
☀️به علت روشنایی روز بینایی 👀قوی تر است
آقایان از نظر ظاهری به راحتی نفوذ پذیر هستند 😅
ظاهر خانه 🏡
ظاهر سفره 🍱
ظاهر خودتون 💄
ظاهر بچه ها 👶
✅ظاهر همه چی رو چند ماه یکبار تنوع بدید🎀
رنگ مو 👱♀
دکور
البسه 👠
متاسفانه قشر متدینین در این حیطه یا اطلاعات کافی ندارند 🙁یا عمل نمیکنند
میگن سخته مونه تو خونه هم بخواییم مرتب باشیم 🌹
خیلی از آقایان از تنبلی خانم در امر ظواهر سفره و خانه و ... شکایت دارند😱
برس به خودت بانو💪
با وسایلی که داری
نیاز به تجملات نیست 😘
همین اقلامی که دارید به گردش بندازید👏
@zendegiasheghane_ma
#کلاس_نظم_برنامه_ریزی
خانم پرتواعلم
#جلسه4
قسمت دوم
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
😱
خانم ها چه زمانی ظواهر شان را خوب میکنند زمانی که کار از کار گذشته تازه کم کم به فکر تغییرات می افتند🙁
این غلطه❌
قبل سردی❄️ زندگی به فکر باشید
✅اگر در سفر 🚘نمی توانید حمام 🛁برید
البسه تان 👚را عوض کنید
👋 دست و صورتتان را بشورید💦
🍉🍎حتما سفره آرایی یاد بگیرید(سرامحله)
خواهش میکنم غیر از ایام مهمان داری هم این تزئینات را انجام دهید 👇
🍥کوکو و نیمرو و برنج قالب بزنید
🍯کره آب کنید در قالب سیلیکونی ریخته در فریزر قرار دهید
عصرانه های لقمه ای
🍰کیک و شیرینی
✅به فصل برید جلو فصل انار می تونید سالاد انار
خورشت انار
چیز کیک انار
درست کنید 👏
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری
بعضی چیزها در دنیا هست که هر
چقدر با همسرتان تقسیمشان کنید،
نه تنها کم نمیشود،
بلکه بیشتر هم میشود ...
مثل انرژی مثبت، مثل عشق 💞
@zendegiasheghane_ma
دوستان از امروز داستان واقعی🌹 سرزمین زیبای من🌹 به قلم شهید سید طه ایمانی در کانال قرار داده میشه
ان شاءالله مورد استفاده قرار بگیره😊😊
نویسنده ی جوان شهید سید طاها ایمانی
نویسنده ی داستان های
عاشقانه ای برای تو
همه ی زندگی من
فرار از جهنم
نسل سوخته
جنگ با دشمنان خدا
سرزمین زیبای من
شهید سید علی حسینی(بدون تو هرگز)
و داستان نا تمامِ مردی در آینه
سید طاها ایمانی
در دفاع از حرم کریمه ی اهل بیت حضرت زینب سلام الله علیها به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و
و از این دنیای فانی پرکشید و رفت ........
ایشون در تاریخ ۱۴/ ۵ / ۱۳۹۵همزمان با سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها به شهادت رسیدند
خداوندا عاقبت همه ی ما را ختم به شهادت بفرما
الــــهی آمین یا رب العالمین
#سرزمین_زیبای_من
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
#قسمت1
(سـرزمـیـن زیـبــاے مــن)
استرالیا ... ششمین کشور بزرگ جهان ... با طبیعتی وسیع... از بیابان های خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف ...
یکی از غول های اقتصادی جهان ... که رویای بسیاری از مهاجران به شمار می رود ... از همه رنگ ... از چینی گرفته تا عرب زبان ... مسیحی، یهودی، مسلمان، بودایی و ...
در سرزمین زیبای من ... فقط کافی است ... با پشتکار و سخت کوشی فراوان ... تاس شانس خود را به زمین بیاندازی... عدد شانست، 4 یا بالاتر باشد ... سخت کوش و پر تلاش هم که باشی ... همه چیز به وفق مرادت سپری خواهد شد... آن وقت است که می توانی در کنار همه مردم ... شعار زنده باد ملکه، سر دهی ... هم نوا با سرود ملی بخوانی ... باشد تا استرالیای زیبا پیشرفت کند ... .
این تصویر دنیا ... از سرزمین زیبای من است ... اما حقیقت به این زیبایی نیست ... حقیقت یعنی ... تو باید یک سفید پوست ثروتمند باشی ... یا یک سفید پوست تحصیل کرده که سیستم به تو نیاز داشته باشد ... یا سفید پوستی که در خدمت سیستم قرار بگیری ... هر چه هستی ... از هر جنس و نژادی ... فقط نباید سیاه باشی ... فقط نباید در یک خانواده بومی متولد شده باشی ...
بومی سیاه استرالیا ... موجودی که ارزش آن از مدفوع سگ کمتر است ... موجودی که تا پنجاه سال پیش ... در قانون استرالیا ... انسان محسوب نمی شد ... .
در هیچ سرشماری، نامی از او نمی بردند ... مهم نبود که هستی ... نام و سن تو چیست ... نامت فقط برای این بود که اربابت بتواند تو را با آن صدا کند ... شاید هم روزی ... ارباب سفیدت خواست تو را بکشد ... نامت را جایی ثبت نمی کردند ... مبادا حتی برای خط زدنش ... زحمت بلند کردن یک قلم را تحمل کنند ... سرزمین زیبای من ..
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
#قسمت2
(قــانـون ســال 1990)
سال 1967 ... پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون ... بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت ... ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد ... و سال 1990 ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی - پزشکی و تحصیل را به بومی ها داده شد ... هر چند ... تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید ... .
برابری و عدالت ... و حق انسان بودن ... رویایی بیشتر باقی نماند ... اما جرقه های معجزه، در زندگی سیاه من زده شد ... زندگی یک بومی سیاه استرالیایی ...
.
سال 1990 ... من یه بچه شش ساله بودم ... و مثل تمام اعضای خانواده ... توی مزرعه کار می کردم ... با اینکه سنی نداشتم ... اما دست ها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن، زخم بود ... آب و غذای چندانی به ما نمی دادند ... توی اون هوای گرم... گاهی از پوست های سیاه ما بخار بلند می شد ... از شدت گرما، خشک می شد و می سوخت ... و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار می کردم ... اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوست ها برابر داده می شد ... اما حقوق همه ما روی هم، کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد ...
اون شب، مادرم کمی سیب زمینی با گیاه هایی که از کنار جاده کنده بود پخت ... برای خوردن شام آماده می شدیم که پدرم از در وارد شد ... برق خاصی توی چشم هاش می درخشید ... برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم ... با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد ...
- بث ... باورت نمیشه الان چی شنیدم ... طبق قانون، بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن ... .
.
مادرم با بی حوصلگی و خستگی ... ودر حالی که زیر لب غرغر می کرد به کارش ادامه داد ... .
- فکر کردم چه اتفاقی افتاده ... حالا نه که توی این بیست و چند سال ... چیزی عوض شده ... من و تو، هنوز مثل مدفوع سگ، سیاهیم ... هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه ...
.
چشم های پدرم هنوز می درخشید ... با اون چشم ها به ما خیره شده بود ... نه بث ... این بار دیگه نه ... این بار دیگه نه... .
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma