eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 وقتى همسرتان با كودك صحبت ميكند، حتى اگه در گفتار همسرتان اشتباهى مي بينيد، همان موقع جلوى کودک، تذكر ندهید دفاع از عملكرد کودک يا حمله به گفته‌ های همسر، عواقب خوبی ندارد. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 استاد آنچه دراین قسمت خواهید شنید👇👇 مروری بر بحث‌های گذشته آثار و برکات خوش اخلاقی با خانواده اقسام روابط انسان با اطرافیان روابط اختیاری و روابط اجباری روابط اجباری محل رشد و اوج‌گیری یکی از شاخص‌های مهم اخلاق حساب نبردن دیگران از ما راه‌حل کلی: معنویت، ابهت می‌آورد راه‌حل جزئی: رعایت احترام والدین توسط یکدیگر روضه فضائل خاندان بنی‌هاشم آمدن حضرت زینب نزد پیکر امام حسین(ع) ✍پیشنهاد دانلود 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 خانم 👇👇👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👈برنامه ها و سير مثبت و منفی داره 🔔 دوره های رشد از زمانی که ميخواد نطفه بسته بشه شروع می شه 1⃣ يعنی که ميشه از صفر تا نهايت دو سال، یعنی تا جايی که بچه را از شير ميگيرنش، دوره اول رشد است که به این مرحله می گیم 👈 🤔 حالا ممکنه بگید خب الان تو اين کلاس کسی تو اين دوره نيست ديگه درسته؟ ما هيچ کدوم تو اين دوره نيستيم 👨‍👩‍👧‍👦 در این دوره پدر و مادر تاثير گذاره. اونجا که ما ميگيم پدر و مادر اگر خودشون رو قبل از انعقاد نطفه آماده بکنن روی بچه شون هم تاثير ميذاره 2⃣ دوره بعد از جايی که دوره اول تمام شده، یعنی میشه 👈 دوره ♦️ دوره بلوغ چه سنی هست❓❓ دخترها ۹ سال و پسرا پانزده سال 🤔 آیا ما تو اين دوره هستيم؟ ما تکلم رو گذرانديم و دوره تکليفمون رو هم گذرونديم ❌ بعضيها سعی ميکنن تو دوره تکلم خودشون رو نگه دارن 👅يادتون هست که بهتون گفتيم که روی زبان کار بکنيد. خب يه کسی زبانش عادت کرده ميگه سلام مليکم چطوری خره😱 اين مثلا رشد نکرده 🗣 نسبت به ميزان سنش که مثلا هجده سالشه بيست سالشه بيست پنج سالشه ولی تکلمش همزمان با سنش رشد نکرده 🤐 يا مثلا مردی به همسرش فحاشه يا زبونش تنده يا مثلا بد دهنه ميگن به اصطلاح اين تکلمش رشد نکرده در دوره تکلم مونده. ☹️ممکنه مثلا سی و پنج سالش باشه ولی مثل بچه ای که گفتيم نميفهمه يه چيزی رو ميگه تشخيص نميده اين حرف بدی هست خوبه؟ یا تشخيص ميده حرف بدی هست ولی نميخواد انجام بده اصرار داره که بمونه 3⃣ خب دوره بعديمون دوره ی 👈 هست که ما مرحله سوم بهش ميرسيم ✅ بلوغ عقلی يعنی 👈 ما تشخيص ميديم هر چيزی خوبه انجام بديم هر چيزی بده انجام نديم 👈 اگر يادتون باشه گفتیم بچه وقتی در دوره تکلمش يک کار بد انجام ميده اگه بگی عزيزم اين چه کار زشتی بود انجام دادي و سريع واکنش نشون بدی 👦 بچه ميگه آخ جون من هر کار بدی ميکنم مامانم بيشتر واکنش نشون ميده چی کار ميکنه بيشتر کار بد ميکنه شما بيشتر واکنش نشون بدی. ❌پس وقتی بچه يه مقدار کار بد ميکنه ما اصلا انگار نه انگار واکنشی انجام نميديم چون هر چقدر ميزان واکنش بالا بره بچه همون مقدار ميخواد دريافت کنه پس بيشتر اون کار رو انجام ميده 🔔 گفتيم بچه اگر کار بد ميکنه، تشخيص نميده. وقتی بزرگ ميشه عقل رشد ميکنه جايگزين ميشه و خودش ميفهمه و درست ميشه @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
سلام وقتتون بخیر اینم سالاد الویه خوشمزه برای همسرم که بسیار الویه دوست داره😘 وقتی اومد گذاشتم روی میز ، مقابلش و گفتم: تقدیم با عشق❤️ ✍چقدر زیبا احسنت بانو👌
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی داستان واقعی 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 سی و سوم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: برایم الرحمن بخوان . . فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... . . از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... . روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... . . روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... . . آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ... . . آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کور ... . و زمان از حرکت ایستاد ... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 سی و چهارم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: فرشته مرگ . دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... . . حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... . . وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ... . با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ... . غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... . هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ... . جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... . برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 سی و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: بالاخره مرخص شدم . هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ... . . چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... . منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... . . کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ... . . حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ... . . حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... . از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ... پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص 💞 @zendegiasheghane_ma
سلام.من این متن رونوشتم وبه لباس آقایی چسبوندم😊 ✍همسرشون رو با این متن بدرقه کردند برای اربعین 💞 @zendegiasheghane_ma
سبزی های باغچه م به لطف خدا. یه گوشه ی هر چند کوچیک از اقتصادمقاومتی ✍آفرین به این بانو خداقوت نوش جان حاصل دسترنجتون 💞 @zendegiasheghane_ma
میگن تو پیاده روی اربعین، کربلا که میرسی از شوق چشمات پر اشک میشه صحنه روبروتو اینجوری تار میبینی... 😢✋اینجوری دیدن کربلا قسمت همتون ان شاءالله. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹 ✍کم کم دارد دیــر میشود آقا.... و ترسِ جا ماندن، پشتم را می لرزاند! من در عجبم... تو که اهل سَوا کردن نیستی! عمریست بیراهه رفتم و دوباره در آغوشم کشیدی.... چه شد که همه میروند و من..... ✨تکه ای آتش درونِ دلم، گُر گرفته است! و خیالم، جاده ی میان ماندن و رفتن، را روزی هزار بار گز میکنــد.. یا مرا هم بخر... یا قرارِ دلِ بی قرارم باش. سیل براه افتاده است؛ آقــا... سیلِ لبیک های آخرالزمان... سیلِ آنان که تاریخ را به دگرگونی عظیمی، مشرّف میکنند. سیل براه افتاده است... و درد جاماندن، این قطره ی ناچیز را نابود خواهد کرد. ✨به چشمانم نگاه کن؛ آقا... میشود جواز مرا هم امضاء کنــی؟ همین یکبار را هم، ندیده مرا بخــر... من سربراه میشوم!😭😭😭 شبتون نورانی دلتون آروم یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 میان این همه تشویش و بی‌قراری شهر «حسین» امن‌ترین تکیه‌گاه نوکرهاست! صلی الله علیک یا اباعبدالله🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ❣ ای زاده ی زهرا مددی کن به جوانی با هر نفسم در صف یاران تو باشم دل می کنم از اهل جهان یکسره آقا تا اینکه هوادار پریشان تو باشم 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍂 التماس به خـــــدا جرأت است اگر برآورده شود رحــــمت است اگر برآورده نشود حڪمت است! التماس به انــسان خـفت است اگر برآورده شـود مــــــنت است اگر برآورده نشـود ذلـــــت است! سلام روز و روزگارتون بخیر دوستان خوبم امروز رو با انرژی شروع کردید؟ نیت کارها ی خوبتون به نیت اهل بیت وشهدا باشه تا رزق معنوی و مادیتون زیاد شه ان شاءالله 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۳۰ مهر ۱۳۹۷ میلادی: Monday - 22 October 2018 قمری: الإثنين، 12 صفر 1440 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹جریان حکمین در جنگ صفین، 38ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا اربعین حسینی ▪️16 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️17 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️22 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️25 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 آخرین روز مهرماهتان ‌معطر به ‌عطر صلوات🌷 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌸 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌸 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
قابل توجه آقایون😉 🍂 مرد در برابر لقمه‌ای که در همسرش می‌گذارد پاداش می‌برد! پیامبر اکرم (ص) 📚 المحجة البیضاء، ج ۳، ص ۷۰ 💞 @zendegiasheghane_ma