هدایت شده از زندگی عاشقانه
82e35431d2fdc0efac21a4b1379d0dd36990e6ff.mp3
6.01M
فایل #صوتی
مسافرت در ایام عقد
خانم دکتر همیز
قابل توجه آقایون
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#همسرداری
همسرتان حساس است؟
❤️
👈 او راحسود خطاب نکنید
روی رفتار خود و اطرافیانتان دقیق شوید.ریشه این حساسیت ها راپیدا کنیدآنها راحذف کنید.
به همسرتان بفهمانید که آرامش او آرزوی شماست
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
داستان دنباله دار و واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو
نویسنده:شهید سید طاهاایمانی
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 #عاشقانه_ای_برای_تو #شهیدایمانی #قسمت14 قسمت چهاردهم داستان دنباله دار عاشقانه ای ب
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت15
#قسمت پانزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: دست های خالی
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت16
#قسمت شانزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: اسیر و زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
.
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت17
#قسمت هفدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: فرار بزرگ
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... .
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه فرار می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... .
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... .
بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... .
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#حدیث_عشق
✨💠✨
❤️پیامبر اڪرم(ص):
زیاد وضو بگیر تا خداوند عمرت
را طولانی کند اگر توانستی شب
و روز با طهارت باشی این کار را
بڪن زیرا اگر در حال طهـارت
بمیری شهید خواهی بود.
📚منتخب میزان الحکمه
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
بسیاری ازچیزهایی که امروز داری
همان دعاهایی بود
که فکر میکردی
خدا آنها را نمیشنود
خدایا شکرت برای همه ی مهربونیات❤️
شبتون آروم و نورانی
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌹
سلام من بہ تو آقاے بےنظیر خودم
سلام و عرض ادب ایهاالامیر خودم
اگر چہ دورم از آن مضجعٺ ولے قلباً
سلام مےڪنمٺ صبحِ دلپذیر خودم
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
از فراقت چشم هايم غرق باران میشود
عاشق هجران کشيده زود گريان میشود
درد غفلت يک طرف ، درد جدايی يک طرف
مشکلاتم يک به يک دارد فراوان میشود
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج🌸
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
خواهی که در
پناه کرامات سرمدی
ایمن شوی ز فتنه و
ایمن زِ هر بدی
لبریز کن زِ عطر گل
نور سینه را
با ذکر یک صلوات
بر نبی وآل نبی
🌸 اللهم صلی علی محمد
وآل محمدو عجل فرجهم 🌸
سلام به روی ماهتون، روز بارونی پاییزیتون بخیر و شادی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#سیاستهای_زنانه
#سیاست_های_زنانه_همسرداری_و_خواسته_های _یک_ مرد_از _همسرش
او دوست دارد همسرش جمله دوستت دارم را به او بگوید و به عنوان یک شوهر و یک پدر به او افتخار کند.
همه مردان دوست دارند همسرشان به آنها احترام بگذارند و آن ها را تحسین کنند.
هیچ وقت مردان تحمل نق زدن یک زن را ندارند پس از نق زدن بپرهیزید.
مردان انتظار دارند که همسرشان آن ها را نادیده نگیرد و به آن ها مسلط نشود.
مردان انتظار دارند که خانم هایشان تمام وقت خود را به کارهای خانه و آشپزی نپردازند و به جای این کارها به نیازهای آن ها رسیدگی کنند.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#سیاستهای_زنانه
ترفندها و سیاستهای ز نانه در همسرداری که خانمها باید بدانند
اگر شوهرتان برای خانه خرید کرد حتی یک نان خرید از او تشکر کنید.
از او توقعی بجز محبت نداشته باشید.
درباره خانواده همسرتان در مقابل او بد گویی نکنید و حتی گلایه کوچکی نیز از او نکنید .
با همسرتان با خوش رویی و مهربانی رفتار کنید.
سعی کنید در طول زندگی، برای شوهرتان همسری کنید، هیچ لزومی ندارد برایش مادری کنید.
همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او دانش و آگاهی خود را افزایش دهید.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_متعالی استاد #پناهیان #قسمت12 💞 @zendegiasheghane_ma
#خانواده_متعالی
استاد #پناهیان
#قسمت13
آنچه در این فایل صوتی خواهید شنید👇👇👇
خودخواهی پسندیده و ناپسند
خودخواهی ناپسند در خانواده
عدم خودخواهی باعث درک تفاوتها(چند مثال)
غیرت
نیاز به ابراز محبّت
غرور
بخشش خطاها
گفتگو و مجالست با خانواده
دیگربینی یک مهارت ارزشمند اخلاقی
روضه
فراق امام حسین(ع) برای حضرت زینب(س)
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
خانمهای گل توجه کنید👇👇👇
این فایلهای صوتی کانال از اساتید بزرگ حوزه خانواده و کارشناسان خبره با دقت و وسواس و بر اساس مشکلات فراگیر خانواده ها برای شما انتخاب میشه سعی میکنم با حجم بسیار کم فایلها رو براتون دانلود و آپلود کنم تا نت زیادی براتون مصرف نشه اما متاسفانه خیلیهاتون بی توجه از کنار اونها میگذرید و اکثر مشکلاتی که در پی وی با بنده مطرح میشه نشون میده که فایلها رو گوش نکردند خانمها والا بسیاری از مشکلات رایجشون حل میشد
پس لطفا حتما تمام فایلهای سمینارهای بزرگ خانواده اعم از فایلهای دکتر #حبشی، دکتر #فرهنگ، استاد #پناهیان و خانم #نیلچی زاده رو وقت بزارید و گوش کنید اگر خواهان تغییر در زندگیتون هستید
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
32480e1fabfeab1175cd1138054459816f712393.mp3
500.5K
#فایل_صوتی
جواب این دوتا سوال👇👇
1.اگه #عروس و #مادرشوهر دارن تو آب #غرق میشن، شوهر باید اول کدوم رو نجات بده؟! 🙄
2.اگه #عروس و #مادرشوهر از #گشنگی دارن تلف میشن، شوهر باید به کدوم اول غذا بده؟! 🤔
#خانم_پرتواعلم
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
داستان دنباله دار و واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو
نویسنده:شهید سید طاهاایمانی
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 #عاشقانه_ای_برای_تو #شهیدایمانی #قسمت17 #قسمت هفدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای بر
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت18
#قسمت هجدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: بی پناه
.
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
.
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
.
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت19
#قسمت نوزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: زندگی در ایران
.
به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... .
همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... .
سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... .
.
تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... .
با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... .
.
.
دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... .
.
کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... .
.
هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ... .
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#عاشقانه_ای_برای_تو
#شهیدایمانی
#قسمت20
#قسمت بیستم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: نذر چهل روزه
.
همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... .
.
رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... .
.
خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... .
.
اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... .
با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... .
.
هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... .
.
وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... .
از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... .
اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ...
.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
✨﷽✨ 🌧تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست... تا تلخی نباشد، شیرینی نیست... تا غمی نباشد، لبخندی نیست..
رفتن به ابتدای کانال برای مطالعه مطالب مفید قبل🖕🖕
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری👇👇👇 سرکار خانم پرتو #اعلم 💞💞💞 #جلسه1_قسمت1 👇👇👇👇👇👇 🔴 هرزمان احساس کردید زندگی تون
ابتدای مباحث #همسرداری خانم اعلم بسیار ضروری برای مطالعه🖕🖕
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
#خانوم_خونه؛
تمام آرامش اهل خونه؛
در گروی آرامش شماست!
👈نوازش شما، حتی برای مرد خانه،
همان معجزه ای را خواهد کرد؛
که با کودکتان!
♥️ آرامبخش باشید مثل شب... آرامش بخش
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــــــــﻬﺎ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ "ﻋﺰﯾـــﺰﺗﺮﻧﺪ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ "ﺩﻭﺳـــــﺘﻨﺪ" ..!
ﺧـــــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧــــــــــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ ..
ﺁﻧﻘــــــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘــــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــــﺘﯽ" ....!!
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸــــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺗﺎ ﻫﺮاﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ:
"ﮐــــــﺎﺵ ﺑـــــــﻮﺩ" ..!
ﻫﺮاﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨـــــﺪ ﻭ ﺑﺨــــــــــﻮﺍﻫﻨﺪ "ﺑـــــﺎﺷﯽ"
ﻫﺮاﺯﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟﺘﻨـــــﮓ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ ..
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ "ﺳﺨـــــﺖ" ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻟـــــــﯽ ...
ﺗﻮ "ﺧـــــﻮﺏ ﺑﺎﺵ"...
شبتون پر ستاره و آروم
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹
یا حسین اول صبح به سمت حرمت روکردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب
السلام عليك يا اباعبدالله الحسین
صبحتون_بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma