eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم میوه های امروز من😍 برای استقبال از همسرم😍 الانم منتظرم که بیان☺️ ✍چه استقبال عاشقانه ای به به☺️☺️ 💞 @zendegiasheghane_ma
اینم کیک هل گلاب و زعفرون که برا اولین بار و تو قابلمه درست کردم برا تولد دختر خواهرم البته با مواد اسلامی😊 تخم مرغ: 4 عدد شکر 1 پیمانه یا 200 گرم روغن مایع: 1 پیمانه سر خالی شیر یا ماست: سه چهارم پیمانه هل ساییده: 1 ق س (یا اسانس هل چند قطره) گلاب: 4 ق س زعفران دم شده غلیظ :1 ق س آرد: 2 پیمانه بیکینگ پودر: 1ونیم ق م زرده و سفیده را جدا کرده زرده ها را با شکر بزنید تا کرمی و کشدار شود. روغن ، ماست، هل، گلاب و زعفران را اضافه کرده دوباره 3 دقیقه بزنید تا کاملاً مخلوط شوند. سفیده ها را جدا بزنید تا پفکی و سفید شوند. آرد بیکینگ پودر را که با هم مخلوط و 3 بار الک کرده اید به مخلوط اضافه کرده در حد مخلوط شدن به ارامی هم بزنید. در آخر سفیده هارو به ارامی اضافه کرده و به صورت دورانی هم بزنید. سپس حدودا ۱۰ دقیقه قابلمه رو روی شعله ملایم گذاشتم تا داغ بشه بعد ی کم روغن ریختم تهش بعد مواد کیک رو ریختم دم کنی گذاشتم روش و زیرش هم شعله پخش کن گذاشتم شعلش رو ی کم زیادتر کردم در حد ۲دقیقه بعد کمش کردم حدودا یک ساعتی طول میکشه تا بپزه😊 ✍بسیار عالی افرین بانو👌👌 💞 @zendegiasheghane_ma
شب یلدا شب عقد یکساله مونم بود ...چون روز قبلش خونه خاله همسر دعوت بودم و فرداش خونه مادر همسرم دیگه خونه نتوستم برم.دیشب جشن گرفتیم .کیک هل و گلاب با محصولات طبیعی.ژله باآب انار طبیعی .ماکارانی ارگانیک ...متن عشقولانه هم رو آینه و هم رو شکلک قلب و هم ورودی خونه داشتم.ولی از آینه و ورودی عکس نگرفتم .با برف شادی از آقای همسر استقبال کردم😁عکسم تار شد.صفراوی هستم یکم عجولم ✍خداقوت خانم عجول😂👌 💞 @zendegiasheghane_ma
اینم از سفره یلدای ما که خانواده همسرم مهمونمون بودند💐💐 البته به یاد پدر مرحومم که یلدای امسال نداشتمش....😔😔 ✍همچنان کارهای اعضای خوب کانال بدستمون میرسه ماشالله به همه بانوان پر تلاش کانال که با انگیزه و پرتلاش برای خانواده در تلاشند خداپدراین بانو رو هم رحمت کنه ان شاءالله.. 💞 @zendegiasheghane_ma
قاب عکس تزیینی با سر نوشانه و دلستر 😍 پشتشم آهنربا چسبوندم زدم به یخچال آقایی کلی ذوق کرد تا دیدشون ☺️😍 ✍آفرین به این خلاقیت😊👌 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹 📜 ✍ امــام صــادق علیـه الســلام: ❄️ زمســتان بهــار مؤمــن است؛ از شبهــای طـولانیــش بـــرای عبــادت بهــره برده و از ڪــوتاهی روزهــایش برای روزه استفـــاده می ڪنــد.... 📗امـالی صدوق، ص ۲۳۷📗 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹 ☝️ شیطـــونــه ڪنــارِ گـوشِــت زمــزمـه میڪنـــه: تــا جــوونــی از زندگیــت لذت ببـــر❕ هــر جـور میشــه خـوش بگـذرون😰 امــا تــو حـواست باشـــه، نڪنــه خـوش گذرونیــت بــه قیمـــت شڪســ💔ــتنِ دل امام زمان باشه... حواست باشه که آقا چشمش به توئه حواست باشه هر شب پرونده مون رو میبینه حواست باشه که یوقت رو حساب حرف شیطون تو بازی زندگی روی لجبازی با همسر نیفتی، سر بچه ت داد نزنی، غرور و منیت نداشته باشی😊 بزار اساسی حال شیطون رو بگیریم 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹 دل گفــت وصــالش به دعا باز توان یافت عمــریست ڪـه عُـمرم همـه در ڪـار دعا رفت اللهم عجل لولیک الفرج شبتون پر نور دلتون آروم التماس دعا یاعلی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 یکباﺭﻩ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﻛﻼمے دستے ﺑﻪ ﺭﻭے ﺳﻴﻨﻪ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻢ ازمن به حسین بن علے عرض ‌سلامے السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 🌾 یا صاحب الزمان 🌾 تو بیایی همه‌ی ثانیه‌ها، ساعت ها از همین روز همین لحظه همین دم عیدند... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 خدای مهربانم 🙏 دستان خالے خود را به امید استجابت دعاهایمان به سوی تو دراز کرده ایم معبودا پرکن🙏 ظرف وجودمان را از آنچه در وجود خدایے توست سلام صبحتون بخیر و شادی ان شاءالله که حال دلتون خوب باشه😊🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلامت ✍درشت بودن چه میوه ها و سبزیجاتی خوب نیست؟ 🔻پیاز 🔻هویج 🔻سیب زمینی 🔻فلفل دلمه ای ✅زیرا نیترات بیشتری دارند یکی از عوارض نیترات ایجاد اختلالات عصبی است. 💞 @zendegiasheghane_ma
#سلامت ✍مضرات نوشابه برای اعضای بدن↯↯ ⇦قلب : خطر سکته ⇦مغز :کاهش حافظه ⇦کلیه ها : سنگ کلیه ⇦دندان ها : پوسیدگی ⇦معده : ضخم معده و نفخ ⇦استخوان ها : پوکی استخوان 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 👌همه حرف های ما دست و پا دارند حرف هايی كه می زنيم، دست دارند! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند ! حرف هايی كه می زنيم،،،پا دارند ! پاهای بزرگی كه گاهی، جايشان را روی دلی می گذارند و برای هميشه می مانند ! حرف هايی كه می زنيم ،،، چشم دارند ! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه می كنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو می برند !!! ✅ پس مراقب حرفهايی كه می زنيم باشيم زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است ! 💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایون_بخونند👇👇 👌محبت برای روح یک زن، مثل هوا برای تنفس لازم است. زن و مرد به محبت همدیگر احتیاج دارند اما نیاز روحی یک زن به محبت شوهر، فوق العاده مهمتر و حساستر است ... 💞 @zendegiasheghane_ma
💞 💞 ❣امیرالمومنین علی علیه السلام ❤️بهترین زنان شما، زنى است که فروتن و آرام و فرمانبردار شوهرش باشد،اگر همسرش خشمگین شد پلک برهم نگذارد تا او راضى شود،چنین زنى کارگزارى از کارگزاران الهى است. 💖یکی از چیزهایی که مرد نیاز دارد است . 👌 اصلا مرد اگه احساس کنه که خانمش مطیع اون است خیلی احساس خوشایندی خواهد داشت . 😍و جالب اینجاست که این رابطه یک نتیجه باور نکردنی دارد و آن این است که: مردها زندگیشون رو پای چنین زنهایی میزارن و کم کم شاهد این می شویم که مرد گوش به حرف خانمش میده و دوست نداره حتی یه لحظه هم خانمش رو ناراحت کنه. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 خانم 👇👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 یه نوع کنترل کننده هست که وقتی دو طرفه بشه⬅️➡️ می شه مودت اگه یک طرفه باشه می شه دوستی. مثلاً شما الان داری یک نوع گیاهی رو میکاری، بعد هی بهش رسیدگی می کنی نور، غذا، آب، خاک همه چیز، هی پیگیرش هستی تا این رشد کنه یه دونه رو بکاریم یک دفعه درخت نمی شه ➰ به تدریج رشد می کنه به خاطر همین ما دوره های رشد رو داریم، یعنی چی⁉️ یعنی ما باید تدریجی رشد کنیم🌱🌿🌴 به خاطر همین،اول نطفه هستیم بعد جنین،بعد نوزاد می شیم👼 بعد کودک👶 بعد نوجوان👧 می شیم بعد جوان 👱♀می شیم میانسال👩 بعد پیر می شیم👵 بعد کهنسال می شیم یعنی ما داریم رشد می کنیم . در هر مرحله یک قسمت رشد جایگزین می شه برامون پس نمی تونیم یکدفعه رشد بکنیم. مادر نظام طبیعتم چیزی دفعتی نداریم .همه چیز .حالا یکی از خانم ها سوال کرد می گفت من مثلاً اگه مسیرم دو کیلومتر فرض می کنم الان یک کیلومتر اومدم دوست دارم تند تند برم و یکدفعه مسیر رو برم.خانم ها این طوری نمیشه،رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود نه آن کس که گهی تند گه خسته رود.🏁 پس باید پیوسته بریم.مسابقه لاک پشت و خرگوش🐇.لاک پشت🐢 برای خودش پیوسته و آهسته می رفت و خرگوش وامی ستاد بعد می دویید، یکدفعه می رفت دنبال بازیگوشی که می بینه لاک پشت رسیده ما هم همینه 🎌 این نفس مثل یک سگ🐕 لجام گسیخته هستش هر چقدر افسارش را بکشی اون هم از اون طرف می کشه می گیره تا زمانی که رها کنه و بره باید شل کنی،سفت کنی ،خودت رو به تدریج بکشی بالا،این که الان می خوام تو معنویات یکدفعه صد و بیست که هیچی هزار بترکونم تمام دعاهای مفاتیح 📘 رو می خوام بخونم ،تمام نمازهای مستحبی رو می خوام بخونم، من هر چی غذاست🍵 تو دنیا می خوام درست کنم این هفته بدم خانوادم بخورن.این ها همش افراط و تفریطه.🔐 دین اسلام دین چیه⁉️ ⬅️،تعادل.🏳🌈 همین که شما خوبه✅ گفتیم چی مهمه⁉️⬅️،شروع کردن مهمه .بعد از اینکه چند جلسه گذروندید گفتیم چی مهمه⁉️⬅️ مهمه، الان کارهای فرهنگی مملکت ما چرا ضعیفه⁉️ چون استمرار وجود ندارد، یک دفعه هیجانی میشه این کارو می کنند روی مد می شه بدو این کارو بکن مناسبت می شه،بدو بدو این کارو بکن یک دفعه در عرض سال تمام می شه.اگه برنامه ای که خدا تو ماه رمضان گفته ما در عرض سال پیگیری بکنیم ضرر می کنیم⁉️.برنامه غذایی بهمون گفته برنامه عبادی🕋 گفته ،برنامه صله ارحام گفت💏ه، ببین چقدر برنامه گفته ما فقط یک ماه اولش می گیم چقدر سخته آخرش می گیم خوب راه افتادیم خوب حالا خداحافظ تا سال بعد .😏 😊😞 تو نظم یک بهتون گفتم که قرآن سی جزء هست که چی⁉️ که شما روزی یک جزء بخونی📖 اقلاً اگر تونستی تو ماه رمضان چند تا ختم قرآن داشته باش ⁉️⬅️ یکی✅ ولی ما می گیم وقت ندارم از این ماه رمضان تا ماه رمضان دیگه قرآن را باز نکردم‌.🙊 @jalasaaat ارسال مطلب ✅ کپی ممنوع ⛔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان #او_را نویسنده:خانم محدثه افشاری انتشار رمان #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد .این رمان حاصل تلاش یکی از اساتید کانال تنها مسیر است🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
💞💫💞💫💞💫💞💫💞💫💞💫 ... 124 فکر نمیکنی این ظلمه؟! -اگر جز این باشه،ظلمه! اگر انسان رو بذاره به حال خودش و تو رسیدن به هدف کمکش نکنه،ظلمه! نگاهم رو به آسمون دوختم. -ولی من از وجود" اون"،به آرامش و خدا رسیدم! -نمیدونم.شاید اشتباه کردی! شایدم وسیله بوده تا تو اینا رو بهتر بفهمی. ولی خواست خدا نبوده که بیشتر از این جلو برید! -یعنی خودش میخواسته؟ -شاید!شایدم خواست خدا رو به خواست خودش ترجیح میداده! -پس ازدواج چی؟ اون که خواست خداست .اونم توش عشق به غیر خداست! -اونم امتحانه! اون عشقیه که به دستور خداست. اینجا خدا میگه حق نداری عشق بازی کنی؛اونجا میگه حق نداری عشق بازی نکنی!! بالاخره هر لحظه یه دستوری برای رشدت میده دیگه! بلند شدم و چند قدم راه رفتم.پس قرار نبود پازل زندگی من با سجاد تکمیل شه!؟ گذشتن از مرجان،برام آسون تر بود تا گذشتن از سجاد... -ترنم؟ برگشتم و به چهره ی خندون زهرا نگاه کردم. -تازه داری بنده میشی! خدا هم میخواد راه و رسم بندگی بهت یاد بده دیگه! مردش هستی؟! به آسمون چشم دوختم.احساس میکردم آبی تر از همیشه شده. آروم سرم رو تکون دادم. زهرا مهربون تر لبخند زد. -سخته ها!مطمئنی مردشی؟ نگاهش کردم. -یه جمله بود که میگفت اشک خدا رو پشت پرده ی رنج هات ببین! میدونم که ناراحت میشه از ناراحتیم!ولی به هر حال باید محکمم کنه. میخوام خودم رو بسپرم به دستش... میدونی زهرا! من اهل این چیزا نبودم! اون وقتی هم که اومدم،برای به اینجا رسیدن نیومدم! اومدم یکم آروم شم و خودم رو پیدا کنم که پابندش شدم! شاید هیچکس مثل من نفهمه الان حتی تو اوج سختی هام چه آرامشی دارم! میخوام بمونم. میخوام به پای این عشق بمونم. سخته! میخوام ثابت کنم که قدر مهربونی هاش رو میدونم و حتی با این رنج ها،بیشتر بدهکارش میشم... من از دیشب لحظه های سختی رو گذروندم اما تو همین چند ساعت سختی،به اندازه ی سال ها بزرگ شدم!میمونم. میخوام بزرگم کنه... زهرا بلند شد و آروم اومد طرفم و دست هام رو گرفت. -بندگیت مبارک!☺️ ناهار رو مهمون زهرا بودیم و بعد به سمت حسینیه راه افتادیم. برای مراسمی قرار بود،دکور رو عوض کنن و دوباره دورهم جمع شده بودن. با دیدنشون تمام غصه هام از یادم رفت. از چادر سر کردنم اینقدر خوشحال شده بودن که حد نداشت. اینقدر پر انرژی بودن که گاهی بهشون حسودیم میشد. دلم میخواست یه روز منم مثل این جمع بتونم یه مذهبی شاد و سرحال بشم! "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
💞💫💞💫💞💫💞💫💞💫💞💫💞 ....125 زهرا که تو جمعیت گم شد،ازشون فاصله گرفتم و به طرف همون در و رد پاها یا به قول زهرا عهدنامه ی سربازی امام زمان رفتم. یه بار دیگه به ردپاها نگاه کردم. بعد از این چندماه،حالا دیگه تقریبا رو نود درصدشون پا گذاشته بودم. از وقتی قرار شده بود با تمیلات سطحیم مبارزه کنم،کم کم از دروغ،غیبت،تهمت،بد زبانی،رابطه با نامحرم،نگاه حرام و...دور شده بودم. پس من تا همین جا هم تا نزدیکای اون در،پیش رفته بودم! جلو رفتم. رو نماد این کارها هم پا گذاشتم و جلو رفتم!تا رسیدم به بنر عهدنامه! دوباره جملاتش رو خوندم! «هل من ناصر ینصرنی؟!» یعنی من میتونستم کمکی به امام زمان بکنم؟! چه کمکی؟! من هنوزم درست نمیشناختمش...! فکرهایی که از ذهنم گذشت،خودم رو هم متعجب کرد! "من این راه رو اومدم که به هدفم برسم،ولی قبل از هدفم،به این عهدنامه رسیدم!پس این باید ربطی به هدفم داشته باشه!" حالا دیگه به پازلی که خدا دائما برای من تکمیل ترش میکرد،ایمان آورده بودم. خودکاری که همونجا گذاشته شده بود رو برداشتم و نوشتم "یارت میشم!،امضاء،ترنم سمیعی" نمیدونستم باید چیکار کنم! بچه ها رو نگاه کردم. هرکدوم به دقت مشغول کاری بودن! منم میفهمیدم. کم کم میفهمیدم که باید چیکار کنم! کیفم رو گوشه ای گذاشتم و به کمکشون رفتم. حس خاصی داشتم!یه حس جدید و ناب!و دوستایی پیدا کرده بودم که هر کدومشون میتونست جای مرجان رو برام پر کنه و مطمئن بودم که همین ها،هدیه ی خدا به من هستن! دم دمای غروب از هم جدا شدیم. زهرا بازهم بغلم کرد و دعام کرد. با ریموت در رو باز کردم و وارد حیاط شدم. با دیدن بابا توی حیاط ماتم برد. انگار یه سطل یخ رو سرم خالی کردن!!اصلا حواسم به ساعت نبود! دیگه برای هرکاری دیر شده بود... بابا چشماش رو ریز کرده بود و با دقت داشت نگاهم میکرد!! گلوم از شدت ترس خشک شده بود! سرش رو با حالت سوالی تکون داد. منظورش این بود که چرا پیاده نمیشم!؟ به چادرم چنگ زدم و زیرلب صدا زدم "یا امام زمان..." بابا از هیچ چیز به اندازه زن چادری و آخوند بدش نمیومد! تمام فحش‌هایی که به مذهبیا میداد و مسخرشون میکرد از جلوی چشمم رد میشد. جملاتی که با زهرا رد و بدل کرده بودیم،عهدی که بستم...خودمم میدونستم دیر یا زود این اتفاق میفته! اخم غلیظش رو که دیدم،در ماشین رو با دودلی باز کردم و پیاده شدم. یه قدم به جلو اومد و دستش رو زد به کمرش -به به!ترنم خانوم!هر دم از این باغ بری میرسد!!! -سـ....سـ...سلام بـ...بابا! " محدثه افشاری " 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 .... 126 ابروهاش رو انداخت بالا. -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓 -بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی! آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم. -گفتم گمشو تو خونه تا صدام بالا نرفته! در ماشین رو بستم و رفتم تو خونه .مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم! مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود،با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ ایستاد! جلوی در ایستادم و زل زدم بهش،که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شدم. مامان اومد جلوتر و سرتا پام رو نگاه کرد. -این چیه ترنم!؟ بابا غرید -این؟؟دسته گل توعه!تحویلش بگیر!تحویل بگیر این تف سر بالا رو! و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه،سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم. این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم! چادر رو از سرم کشید و داد زد😞 -این چیه؟؟این نکبت چیه؟؟این رو سر تو،رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ و هلم داد عقب. سعی میکردم اشکام رو کنترل کنم. اینقدر تند این اتفاقات میفتاد که فرصت فکر کردن نداشتم .اومد طرفم و بلندتر داد کشید -لالی یا کری؟؟ پلک محکمی زدم تا مانع فرود اشک هام بشم و نالیدم -بابا مگه چیکار کردم؟؟مگه خلاف کردم؟ -خفه شو!خفه شو ترنم!خفه شو!دختره ی نمک به حروم،اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟ از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد! -بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟ یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ هر روز یه گند جدید میزنی،هر روز یه غلط اضافی میکنی،آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ... با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد که باعث شد بیفتم زمین. اونقدر دستش سنگین بود،که احساس گیجی میکردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید،دورش کرد! دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد -مگه با تو نیستم؟؟لکه ی ننگ!!کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم... با شنیدن این حرف با ناباوری نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم. مثل ابر بهار باریدم... به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم! -خفه شو... برای چی داری گریه میکنی؟ساکت شو،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! چرا حرف نمیزنی؟برای چی لچک سرت کردی؟ مامانت آخوند بوده یا بابات؟؟ اشک هام رو کنار زدم و گفتم -چه ربطی به آخوندا داره؟؟ -عههه؟پس زبونم داری!!پس به کی مربوطه؟ "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma