شعر غدیر زینب.m4a
1.98M
#عید_غدیر
#حی_بودن
منم حی شدم به دخترم شعر در مورد حضرت علی (ع) یاد دادم.
✍به به آفرین به این مامان گل و افرین به این گل دختر
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
با داستان گونه سرگذشت ارواح در عالم برزخ با ما همراه باشید
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💕💫💕💫💕💫💕💫💕 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت13 من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت14
پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد (سفینة البحار) هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند.
گفتم: توبه من به خاطر گناه بسیار زشت و بزرگی بود که انجام داده بودم.
گفت: این مسیر هم، راه بسیار وحشتناکی بود که اگر توبه نکرده بودی باید این مسیر را می گذراندی که علاوه بر اینکه طولانی و پرفراز و نشیب و دارای گلوگاه های تنگ و تاریکی است، از حیوانات گزنده و درنده ای که در مسیر است نیز در امان نبودی. پس آنگاه نیک دستم را گرفت و به سمت خویش کشید و گفت: حالا حرکت کن که بایستی به مسیر قبلی خود برگردیم و به راه ادامه دهیم.
هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. نیک که به راحتی می توانست قدم بردارد، با دیدن وضع من به عقب برگشت و از من خواست که دستم را برگردن او آویزم، تا شاید کمکم کند.
دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد.
فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت و از آنجا که دستهایم را بالا گرفته بودم توانستم طناب را چنگ بزنم و از آن مهلکه نجات یابم. وقتی باتلاق را پشت سر نهایدم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟
حسرت و ندامت از طرفی و خجالت و شرمساری از طرف دیگر، تمام وجودم را فرا گرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دست گیر تو باشد، تباه کردی؟!
نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند، آن چه باعث نجات تو از این گرفتاری گردید، خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. ( تحف العقول/ ص243 و بحارالاتوار/ ج6 ب10)
پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟
نیک لبخندی زد و گفت: آن مسجد را چون از روی ریا (سفینة البحار/ ج1) و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا (میزان الحکم/ ج3 ص61 ) مزدش را هم از مردم گرفتی.
گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. (فهرست غرر/ ص92)
حسرت و ندامت از طرفی و خجالت و شرمساری از طرف دیگر، تمام وجودم را فرا گرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی؟!
ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#مهدے_جان❤️
خودٺ خیر و ندیدے خیرے از ما
تو هم مثل علی(ع)؛ تنهاےِ تنها
فداے تو ڪہ می گویی شبانہ
بہ جاےِ چاه٬ دردٺ را بہ صحرا!
#صبحتـــون_مهـــدوی
لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)
ظهور امام زمان(عج) صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم
😍خانم بهشتی!! آقای بهشتی
یکی از راه هایی که باعث میشه دعوا کــــــم بشه خندیدنه...
چطوری؟
یکی میگفت:
با زنم اختلاف پیدا کردیم.
اون عصبی شد و رفت توی اتاق. وقتی از اتاق اومد بیرون یه بوق از قبلا داشتم که فشارش دادم.
خانمم از ترس پرید بالا
بعدش بهم نگاه کردیم و خندیدیم. 😂
ازونجا به بعد هر وقت مشکلی پیش میاد یکیمون بوق رو فشار میده.
بعد بحث خنده دار میشه😉
❇️سعی کنید این روش رو امتحان کنید. وسط اختلاف یه چیز شاد بگین. یه شیطنت انجام بدین.
اون وقت بعدا که یاد اون خاطره بیفتین غمگین نمیشین.
بلکه خنده تون میگیره و این خیلی مهمه.
ازهر بهانه ای برای خندیدن استفاده کنید.
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
مباحث #همسرداری
حاج آقا #قرائتی
🔹واقع بینی در تعیین مهریه ازدواج :
«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن»
در خرید لباس به جیبت نگاه میکنی،
در مهریه خانم هم به جیبت نگاه کن !
گاهی افرادی میآیند نزد بنده عقد بخوانند، میگویم: چند تا؟ میگوید: هزار سکه!
هر چه اینها را نگاه میکنم که به این قیافه میخورد؟
میگویم: تو حضرت عباسی تا آخر عمرت هزار سکه میتوانی جمع کنی؟ چرا شوخی میکنید؟
میگوید: حالا چه کسی داده ؟
میگویم: اگر دامادی لحظهای که عقد میخواند، نیتش باشد که: بگو هزار سکه، من که بناندارم بدهم ! اگر نیتش باشد که ندهد، هر دفعه پهلوی خانم میرود انگار زنا میکند.
شوخی که نداریم. اول زندگی چرا با دروغ؟ در تعیین مهریه نگاه به جیبت کن !
#مباحث_حاج_اقا_قرائتی2⃣
💞 @zendegiasheghane_ma