eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
برای اینکه هر روز حرفی برای گفتن داشته باشید، نیاز به اتفاق خاصی ندارید. حرف زدن در مورد موضوعات روزمره، عقاید و برنامه‌ها، می‌تواند گفتگوی دونفره‌تان را گرم کند... @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه3_قسمت2 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇 3⃣ سومین
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 📣📣حالا از اینجا شروع می کنیم تمرین می کنیم تا این زوجیتها درما پیدا بشه. ❌در بحث زوجیتها اصلا به ما نمی گن خانم فلانی شما شوهرت بد بود عیب نداره شما هم بد شدی. باشه برو عیب نداره. اصلا. 👈 بعضی زن و شوهرها، هر دوشون می سوزند مثل ابولهب و خانومش. 🔥 👈بعضی زن و شوهرها یکیشون می بره یکیشون می بازه، آسیه و فرعون. آسیه می شه یکی از چهار زن بهشتی 🌺 حضرت زهرا( سلام الله علیها) و امیرالمومنین( علیه السلام )، هر دو بردند.🌺 و جناب نوح و همسرش. حضرت نوح علیه السلام برد خانومش سوخت.🔥 🚫 اصلا نگید شوهرم چون اینجوریه منم اینجوری شدم. از ما نمی پذیرند. می گن تو خودت چی کار کردی⁉️خودت قوای اختیار داشتی. عقل داشتی تو خودت چه کاری را صورت دادی⁉️ 👌حالا اگر این ۵ تا زوجیت را در زندگیتون پیاده کنید، دخترانتون، پسرانتون با هرکسی ازدواج کنند خوشبخت می شن. چون خودساخته می شه. ✔️آقای شهاب مرادی می گن اگه همه شما مجرد ها که اینجا نشستید خودساخته باشید، من الان چشمامو می بندم می گم سمیه با علی ازدواج کنه احسان با سمانه ازدواج کنه. چون فردی که خودساخته باشه با هر کی ازدواج کنه می تونه اون زندگی رو بلند کنه، جلو ببره، هل بده. ✔️ ❌ولی فردی که گشنه ست، تشنه ست، یتیمه، کم آگاهه، بی اطلاعه، طرف صد هم باشه این باز طلاق می گیره، این باز بهونه می گیره. ⬅️ حالا بریم سراغ زوجیت ها. اولا این پنج تا زوجیت را پیاده کنید بعد سطح کیفیت اینها رو هم بالا ببرید. 1⃣ اولین زوجیت که نام بردیم زوجیت_غریزی. 🌺خانوما سطح روابط جنسی تون با همسرتون را بالا ببرید. از نظر این چیزهایی که می گیم. ✅ در روایته، امام باقر( علیه السلام ) می فرمایند؛ سزاوار نیست زن شوهر دار خودش را بی زینت واگذارد، اگر چه با یک گردنبند باشه.💄💍💅 👆کی ها الان گردنبند گردنشون هست❓ اینا دارند حدیث را رعایت می کنند. به همین راحتی تموم شد. 🌺 امام باقر( علیه السلام ) می فرمایند بهترین_زن، زنی است که در حضور مردم، باحیا و در خلوت با همسر، بی حیا باشه. 🌺 👈خیلی از زنها توی حضور مردم بی حیا، در خلوت با حیا هستند. 👗خانمهایی که پوست تنشون سفید هست، از لباسهای چه منزل، چه لباس خاص تیره استفاده کنند. مثلا رنگ زرشکی، رنگ بادمجونی، رنگ لاجوردی، رنگ مشکی. رنگهایی که تیره هست استفاده کنند. خانمهایی که رنگ پوستشون تیره هست برعکس از رنگهای روشن، سفید، طلایی، نارنجی 💄💅در بحث آرایش ما نمی گیم هر شب بیست باشین ولی پیرایش همیشه، آرایش گاهی، برندار روی سیبیل پنکک بزن، آرایش اولویت دومه، پیرایش اولویت اوله. آرایش گاهی. 👈نمی گیم هر شب ولی حداقل دو بار در هفته خودتونو کامل زینت کنید. مثلا روزهای دوشنبه و پنجشنبه ⭐️روزهایی که شاغلید نه، یه روزهایی که می تونید. روزهایی که دستت بازتره شرایطتت بهتره خودت برای خودت برنامه_ریزی کن. @zendegiasheghane_ma
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 🌺 ستردن موهای_زاید 🌺 ❌یه آقایی می گفت خانوم من هر شش ماه یکبار اونم به خاطر آزمایش پاپ اسمیر که باید بره برای جسمش، خودشو تمیز می کنه، خیلی بده. 🔔 ⬅️ وقتی یکی موهای زایدش را نمی زنه حسش کم می شه 😱حالا شما وقتی زن شوهرداری و موهای زایدت را نمی زنی، هورمون های بدنت ترشح نمی شه، احساس نیاز نمی کنی، همسرت هم بیاد پسش می زنی. ⭐️ بعضیا می گن به چه طریقی باید موهای زاید رو از بین ببریم⁉️⁉️ اولا خیال همه رو راحت کنیم اپیلاسیون عورت حرامه. از ناف تا زانو خودت برای خودت انجام بده 🔑خب چه کار کنم⁉️ خودتون برای خودتون انجام بدین. موم و قابلمه و کاردک بگیرید خودتون انجام بدین، 👈نخواستید انجام بدین، بهترین روش الان نوره ست. 🔔می گن شیمی درمانی خفیفه، 👖خانومایی که به واسطه شلوار در محیطهای آلوده چه شاغلند مداوم از یه سری پوشش ها مجبورند استفاده کنند. این آلودگیها بالاخره در واژن قرار می گیره. 🚫 اصلا از ژل شستشوی بانوان آدرا یا فیروز استفاده نکنید خانوما. 👈چون یه سری میکروب ها باید داخل واژن باشه. وقتی شما اینا رو استفاده می کنید دیگه اون میکروب هایی هم که باید باشه، خارج می شه. پس چی کار کنم❓❓❓❓ ✅ نوره استفاده کنید. نوره هم یه شیمی درمانی خفیفه، هم باعث می شه پوستتون نرم بشه موهای زایدتون بعد از یه مدت کم می میشه. 🙊می گه خانوم من نوره استفاده می کنم کل در و همسایه متوجه می شن من دارم نوره استفاده می کنم. چه کار کنم⁉️ 🚫روزی که می خواین این کار و انجام بدین، شوهرتون ۶ می یاد خونه، ۴ و نیم نرو بشین تو حموم از سر تا پاتو نوره بمال. ✔️صبح زود بلند شو یه پیاز رو کاملا چار قاچ کن باز کن. در حموم بزار . بعد که کار تو انجام دادی از حموم اومدی، لیمو امانی پودر شده رو توی اسفندون دود کن، محاله خونه ت بو بگیره. 💐 تونستی هر روز استفاده کن، نتونستی هفته ای یکبار، نتونستی دیگه زیر چهل روز حتما یکبار استفاده کنید. بعد هم خانومایی که باردار هستند. روزی که ان شاء الله می خوان برن چه سزارین چه طبیعی، چون اعضای پرسنل وقتی می بینند کسی نامرتبه خودشون انجام می دن برای اینکه اونها این کار را نکنند، 🔔خودتون روزی که می خواین واسه زایمان برید به واسطه آینه انجام بدهید مرتب برید. 👌در بحث ستردن موهای زاید، کسانی که از تیغ استفاده می کنند، بهترین تیغ، تیغ مَچ فری هست که سر تیغ عوض می شه، دسته ش همونه، سرش رو مداوم شما می تونید تعویض کنید. 👨برای آقایون هم شما باید کمکشون کنید که موهای زایدشونو مرتب کنند. چه جوری؟ 👈مثلا جعبه پودر را با چسب نواری به دیوار حموم بزنید زیرش بنویسید منو استفاده کن. ✔️خودتون باید کمکش کنید که این کارو انجام بده. ❌شما چه جوری می گید⁉️ اگه جلسه قبل لحن کلام یادتون باشه بعضی از شما اینطوری می گفتید خودتو تمیز کن، به من دست نزن، نامرتبی، فلانی، اینجوری نگین، ✅ گفتیم کلام باید لین، مرتب، شُسته رُفته باشه. 🗣 شما بگید تا این کار و می کنی من برات شربتی چیزی آماده می کنم اقای من میارم خدمتتون دم گرمابه میل کنید تا تشویق بشه اونم این کارو انجام بده. @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
📚تـمـــام زنـــدگـــے مـــن(48 قـسـمـت) داستان واقعی ✍بـه قـلـم شـهــید ســـیـــدطــاهــا ایــمــانـــــے @zendegiasheghane_ma 👇👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
#تمام_زندگی_من #قسمت40 ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهـلــم (مـن واقـعــا پـشـیـم
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهـل ویـکـم (درخـواسـت عـجـیـب) جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ... چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ... وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره .. به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ... چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ... - به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ... منم با خوشحالی گفتم ... - بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ... و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ... از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ... - خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟ ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و دوم (مــهـمــانــے شــام) حسابی تعجب کردم ... - پسر من رو؟ ... - بله. البته اگر عجیب نباشه ... - چرا؟ ... چند لحظه مکث کرد ... - هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ... بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ... یه دستی به سرش کشید و بلند شد ... - از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ... - آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ... این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ... - اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ... با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ... داشت نماز می خوند ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و سـوم (مـتــاسـفـم) بی صدا ایستادم یه گوشه ... نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت ... - برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود ... و خندید ... با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم ... زبانم درست نمی چرخید ... - شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ ... پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید ... همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت ... - خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم ... هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم ... هنوز به خوندن نماز عادت نکردم ... علی الخصوص نماز صبح ... مدام خواب می مونم ... تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم ... اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت ... و من هنوز توی شوک بودم ... چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد ... - خدایا! حالا باید چه کار کنم؟ ... - خانم کوتزینگه ... مهمانی تولدی که براتون گرفتم رو قبول می کنید؟ ... من واقعا علاقه مندم با پسر شما و خانواده تون آشنا بشم ... توی افکار خودم غرق شده بودم که صدام کرد ... مبهوت برگشتم سمتش و نگاهش کردم ... - حال شما خوبه؟ ... به خودم اومدم ... - بابت این جواب متاسفم اما فکر نمی کنم دیگه بتونم برای کسی همسر خوبی باشم ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و چــهـارم (مـــرد کـوچـک) - اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ... دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون... تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ... - خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ... شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ... زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ... - آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ... خندید ... - برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ... و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو... با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ... - سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
🌸🍃 🍃 خــ💓ــدایا ... 🌻همیشه میان لحظه هایم برقـرار باش 🌾تا هیچوقتـــــــ بے قرار نباشم ... ♡فَاذْڪُرُونِے أَذْڪُرْڪمْ (بقره۱۵۲) ❤️قلبـــــتون‌مملوازعشق‌الهـــــے❤️ 🍃 🌸🍃شبتون نورانی یاعلی @zendegiasheghane_ma
❣السلام علیک یاصاحب الزمان❣ به نام رب مهدی لب گشایم  سرودغیبتش رامی سرایم سخن ازغربت مهدی زهراست سخن ازبی وفایی من وماست غم مهدی غمی جانکاه باشد ازآن کمترکسی آگاه باشد ✨سلام بر مهدی فاطمه✨ @zendegiasheghane_ma
امروز کوک کن ساعت احساست را روى يک حالت خوب که دگر فرصت جبرانى نيست زندگى كن بهتر از ديروزت جمعتون پراز شادی😍😍 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
📚تـمـــام زنـــدگـــے مـــن(48 قـسـمـت) داستان واقعی ✍بـه قـلـم شـهــید ســـیـــدطــاهــا ایــمــانـــــے @zendegiasheghane_ma 👇👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
#تمام_زندگی_من #قسمت_44 ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و چــهـارم (مـــرد کـو
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و پــنــجـــم (جــشــن تــولــد‌) بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت ... - ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ... با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ... لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت ... - منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم ... اما اگر بخورم، حتی یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ... هر دوی ما با تعجب برگشتیم سمتش ... من از اینکه هنوز شراب می خورد ... و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ... موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم ... - شما هنوز شراب می خورید؟ ... با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ... - البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم ... ولی دیگه ... یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت ... - یه ماهه که مسلمان شدم ... دارم ترک می کنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ... تا با سر تاییدش کردم ... دوباره هیجان زده شد ... - روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کمش کنم ... ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه ... راست می گفت ... لروی هیتروش، کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و شـشــم (خــواســتــگـارے)‌ پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود ... اما ازش خوشش می اومد ... و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت ... به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد ... هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت ... - تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ ... چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم ... پشت سر هم سرفه می کردم .. - حالا اینقدر هم خوشحالی شدن نداره که داری خفه میشی ... چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون ... - ازدواج؟ ... با کی؟ ... - لروی ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم ... هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو کرد به آرتا ... - تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ ... با ناراحتی گفتم ... - پدر ... مکث کردم و ادامه دادم ... - حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ ... من قصد ازدواج ندارم ... خبری هم نیست ... - لروی اومد با من صحبت کرد ... و تو رو ازم خواستگاری کرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی ... و تو هم یه احمقی ... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــفــتـــم (تـــو یـہ احـمـقــے) همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ... - آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ... - نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ... و بعد رو کرد به آرتا و گفت ... - مگه نه پسرم؟ ... تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ... - من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ... دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ... - آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ... - من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ... دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ... حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ... - خوب، جوابت چیه؟ .. ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــشـــتــم (نـــام‌هــاے مـبــارک)‌ من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ... مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ... مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد .. ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ... 💥پــایــان @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ. 🍃سلام بر تو اى ابا عبد الله، سلام بر تو اى حسين بن على. @zendegiasheghane_ma
سلام به شنبـه سلام به این روز زیبا سلام به این شروع قشنگ سلام به قلبهای پاک سلام به گلهای باغ زندگی سلام به دوستان مهربان امروزتان پراز خیروبرکت 🌸 @zendegiasheghane_ma
چه اول هفته زیبایی خواهد بود وقتی بهترینها ...!!! را برای دیگران بخواهید با ارزوی اول هفته زیبا برای شما...!!! 💐 @zendegiasheghane_ma
💖🌹💖 🌹امیرالمؤمنین، علی (ع): ‌ 💖از توکلّت، تو را همين بس كه برای خود روزی رسانی به جز سبحان نبینی. ‌ غرر الحكم، ح ۴۸۹۵📚 ‌ @zendegiasheghane_ma
خوشبختی ؛ همین درکنار هم بودنهاست. همین دوست داشتن هاست. خوشبختی ؛ همین لحظه های ماست همین ثانیه هاییست که در شتاب زندگی گمشان کردیم خوشبختی یعنی همین لحظه های نابِ باهم بودن... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا