eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ پیشرفت کنید 💥يك زن هر چه قدر هم که با‌هوش، زیبا و تحصیل کرده باشد، اگر روند پیشرفتش را بعد از ازدواج متوقف کند، نمی‌تواند یک همسر ایده‌آل باشد. 💥مردها دوست دارند همسرشان به دنبال یاد گرفتن چیزهای جدید باشد و حتی بعد از مادر شدن هم آنقدر با زمانه پیش برود که بتواند مایه افتخار او و فرزندانش شود. 💥برای مردهای پر مشغله تنها داشتن یک همسر خانه‌دار و هنرمند کافی نیست بلکه آنها به دنبال زنی دنیا دیده می‌گردند که موضوعات روز را می‌شناسد و هیچ وقت دست از یاد گرفتن و پیشرفت بر نمی‌دارد. 💞 @zendegiasheghane_ma
نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت9 انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل ان
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. ✍️نویسنده: 💞 @zendegiasheghane_ma
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ ❤️مردی شبیه آسمان از ایل خورشید با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد 💖 پای تمام چشمه ها نرگس بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد 💜 یاس سپید من به صبح عشق سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد 💙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج شبتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma 🍃🌼🍃🍃🌼🍃🍃🌼🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین ‌اربابمـ{✋🏻}°• در آرزوےِ حریمِ ٺو چشمِ ٺَر دارم ٺو را زجانِ خود ارباب♡ دوست ٺر دارݥ مَرا عجیبـ گرفتار ڪربݪاٰڪردی بگو چگونہ ز عشقِ ٺو دسٺـ بردارم در راه است.... 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️⚡️❤️⚡️❤️⚡️❤️ ❤️⚡️❤️⚡️❤️ ❤️⚡️❤️ ❤️⚡️ دشواری زندگی بر دوش اقایونه. اون رو در برابر مشکلاتی ک داره ،ب دلسوزی و مهربانی و آرامش نیاز داره. طوری باهاش رفتار کنید ک آرامش پیدا کنه. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند؛ هر خانمی هفت روز به همسرش کند، خدا هفت در دوزخ را بر وی می بندد و درهای هشت گانه بهشت را به رویش می گشاید که از هر یک خواست وارد شود. 🌸 ام سلمه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: ارزش خدمت بانوان به شوهرانشان چیست⁉️ آن حضرت پاسخ دادند: هیچ خانمی از خانه همسرش چیزی را به قصد اصلاح جابجا نمی کند ، مگر اینکه خدا به وی نظر افکند و هر کسی که خدا به وی نظر رحمت کند، عذابش نخواهد کرد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 👌 بابت کمترین کارمون تو خونه، خدا اینقدر برامون می کنه که جایی برای منت گذاشتن سر شوهر و بچه نمی مونه 😍 کارهای خونه و خدمت به همسر، بهترین استغفار عملی برای خانوم خونه ست، پس یادت نره و در همان لحظه ای که درهای رحمت الهی به رویت باز است دعا کن 👈 فارغ از تمام هیاهوهای فمنیستی که تمام تلاش خودش رو می کنه که زن رو از نقش اصلی خودش خارج کنه و حواسش رو به بیرون از خونه پرت کنه، تو حواست به شوهر و بچه ها و زندگیت باشه. 📣 مطمئن باش مهم ترین جای دنیا ایستادی، خودت رو کلفت ندان، تو کلید دار بهشتی. ✅ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانمهای کانال❗️❗️ حتما در کانال ⚡️هنرکده بانوان هنرمند⚡️ ما هم بشید 😍 هر رو با یک سری مطالب جذاب و کاربردی در خدمتتونیم😊👆
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 وقتی کسی گناهی رو انجام می ده مثل یک زخمی می مونه اگه شما یه آدم زخمی ببینید که نیاز به کمک داره چیکار میکنید ؟ ؟ خب معلومه هر کمکی از دست شما بربیاد انجام میدید😊 حتی اگه خونریزی انقدر شدید باشه که طرف بیهوش شده باشه یا...🙁😰 یا یه مثال دیگه اینکه گناهکار مثل یه بیمار واگیر دار هست که اگه آزادش بذاریم تا هرجور خواست تو جامعه رفت و آمد کنه ، چندین نفر دیگه رو مبتلا میکنه🤕🤕🤕 نجات فرد خطاکار از گناه با صورت میگیره ما میتونیم با امر به معروف گناه واگیردار رو درمان کنیم💉💊(البته بیشتر مواقع در لحظه اثر نمی کنه ولی بالاخره اثرش رو می ذاره😉) این پیام رو منتشر کنید....🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت11 چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و ب
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» ✍️نویسنده: 💞 @zendegiasheghane_ma
🍃🌸🌤 تمام لحظه‌هایمان بی حضورت، پر از عَجِّل پر از اَمَّن‌یُجیب است.... ♥️ 🌱🌱🌷🌱🌱🌷🌱🌱🌷🌱🌱 شبتون پر نور 💞 @zendegiasheghane_ma