مسابقه.pdf
2.13M
نتایج قرعه کشی مسابقه بزرگ کودکان اربعین
🔸72 نفر بخش مسابقه چهار جوابی
▫️72نفر بخش ارسال فیلم عکس موکب خانگی
🔸72نفر بخش بازی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#همسرداری
استاد #پناهیان
*✌️دو اصل مهم در زندگی مشترک
غرور آقا 🧔🏻
دل خانم 🧕🏻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
وقتی با همسرتون میرین بیرون؛ تا جایی که ممکنه از مشکلات صحبت نکنید.‼️
👈 بذارین اون چند ساعتی که برای تفریح اومدين بیرون فقط صرف خوشگذرانی و دور شدن از استرس باشه.
❤️ یادآوری مشکلات زندگی یا محیط کار، از شیرینی تفریحتون کم میکنه
و همسرتون رو برای دوباره بیرون رفتن و گشت و گذار دلسرد میکنه.
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بدانند
آقایون محترم!
شما در مقابل کارهای همسرتان، در نوع لباس پوشیدن، در نوع آرایش و زیبایی او مسئول هستید.
نگید، همسرم دوست داره با آرایش بره بیرون و به من ربطی نداره.
جدای از اینکه آسیبهای دنیایی در زندگی برای شما دارد، آسیبها و ضررهای اخروی هم دارد.
🏴 پيامبراكرم (صلّی الله عليه و آله) می فرمایند:
✍ زن اگر از خانه خودش با #آرايش و زينت و معطر خارج شود و شوهرش به اين كار او راضی باشد، به هر قدمی كه آن زن بر میدارد برای شوهرش خانهای در #جهنم بنا میگردد. .
📚بحارالانوار، ج۱۰۰،ص۲۴۹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه183ازقرآن🍃
#جز_ده🍃
#سوره_انفال🍃
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت32 هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقا
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت33
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_وچهارم
به روایت امیرحسین.
همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون.
محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟
_ هیچی. همینجام.
مهدی_ فکر کنم عاشق شده
جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه 6 نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم.
بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین.
محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟
محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ بپر بالا رفیق.
و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم.
دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم.
محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟
_ بیخیال داداش
محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟
با حرص دستمو کشیدم و گفتم
_ هروقت که حل بشه.
محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت35
به روایت حانیه
تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد.
بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه.
نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد ....
_ نجمه من سر کوچه پیاده میشم.
نجمه_ باشه.
رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم.
عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت.
کلافه زنگ در رو زدم.
صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت.
مامان_کیه؟
_بازکن.
درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و.... مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟
_ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟
مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حسین جان
بیراهه مرو! ساده ترین راه #حسین است
نزدیک ترین راه به الله #حسین است
عاقبت بخیرم میکندعشق #حسین
هرکه #اربابش توباشی سربلندعالم است
عاشقت دور از حرم
احساس غربت میکند...😔
باز با عکس حرم
یک گوشه خلوت میکند...
آرامش من ....
ارباب #حسین_جان
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله #شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
تا بیایے مطمئنم فصل #باران مےشود
ڪوچہ هاپس ڪوچہ هامان هم چراغان مےشود
تابیایے هرخیابانے ڪہ خلوٺ مانده اسٺ
در مسیر دیدن تو راه بندان مےشود
#بهار_تویے_آقا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آرامش هستے
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══