فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿به وصالت نرسیدیم....
آخرین جمعه ی ماه رجب سال ۹۹
#جمعه
اللهم عجل لولیک الفرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان #ناحله
نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت19 #پارت_دوم با دیدن قیافش خندم گرفت زدم رو دماغش و گفتم _چیهه بازم قهریی ؟؟؟ حق ب
#ناحله
#قسمت20
#پارت_اول
کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلنددد گفت :
+ دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیش و بدین بهش
بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد
با چشایی که از جاشون در اومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلندزدم زیر خنده
که ریحانه زد رو بازوم و گفت :
+هییییس بابا بیدار شد
صدام و پایین تر اوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو
از تو اینه ب ریحانه نگاه کردم و گفتم : _واییی تو چجوریی کنار این دوستای خلت دووم میاری
ریحانه :
+چیشدد کییی بوووود چی گفتتتت !؟
_اوووو یواااش نمیرییی از فضولی زنگ بزن بش میگم بهت بعدش
+ حداقل بگو کی بود
_فک کنم این دوست جیغ جیغوت بود ک دم مدرستون ازش خداحافظی کردی
از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت:
+نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه
_بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه
داشت شماره میگرفت ک گفت :
+عه داداش من گوشیم شارژ نداره
گوشیم و دادم بهش و گفتم :
_ بیا با گوشی من بزن
ریحانه از تعجب چشاش چهارتا شد و گفت
+چییییییی؟؟؟ با گوشییییییییی تو زنگ بزنممم ب دوستم ؟؟؟؟؟؟دختره ها!!
خندیدم و گفتم :
_اره بزن.اینی که من دیدمم باید بره با عروسکاش بازی کنه خطرناک نیس !
ریحانه هنوزم ترید داشت
بلاخره شماره دوسش و گرفت
تو فکر بودم .
اصلا متوجه حرفاشون نشدم .
با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم .
یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم .
_ریحانه جان
+جانم داداش؟
_این دوستتو چقد میشناسیش؟ *
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت20
#پارت_دوم
+هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی .با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستیم
راستش دخترِ خیلی آرومیه .
دوس نداره زیاد با کسی دم خور شه .
برا همین با هیچکس گرم نمیگیره .
_اها پس مغروره
+نه اتفاقا. فاطمه دختر خیلی خوبیه
_تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه ؟
+عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه
_که اینطور . داداش داره ؟
+تک بچه اس
_ازدواج کرده ؟
زد زیر خنده
+اوه اوه تو چیکار به اونش داری اقا دادا؟
_عهههه پروشدیااا
اخه یه جا با یه نفر دیدمش ...
لا اله الا الله
لبشو گزیدو محکم زد رو دستش .
+ای وایِ من .
محمد!!!!داداشم تو که اینطوری نبودی !!.
از کی تا حالا مردمو دید میزنی ؟
از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن و میبره ؟؟
وای محمددد!! باورم نمیشههه این حرف از دهن تو در اومده باشه .
محمد خودتی اصن ؟ ببینمت !!
چجوری قضاوت میکنی اخه !
چی میگی توووو !؟
از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود.
راسم میگف بچه !
خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم.
نمیدونم چرا انقد رو مخم بود .
دوباره از آینه نگاش کردم
_خلاصه زیاد باهاش گرم نشو . ب نظر دختر خوبی نمیاد .
+محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم .
از کی تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب ؟
مگه من دست پرورده ی خودت نیسم !؟
عه عه عه . ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن.
بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی ن من .
اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد .
یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم.
+نگفتی واس چی ریسه رفتی از خنده؟!
_وای دوباره یادم اوردی .
اینو گفتمو زدم زیر خنده .
_این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد ؟
+خب اره چشه مگه ؟
_هیچی خواهرم هیچی
زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل !
ریحانه چن ثانیه مکث کرد وبعدش زد زیر خنده
انقدر باهم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم ،دل درد گرفتیم
___
نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم .
به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود .
عادتش بود تو ماشین اینجوری میخوابید.
چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره.
وقتی دیدم چجوری خابیده دلم رفت براش.
صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم .
ریحانه ی بیچاره .
تنها تکیه گاهش من بودم .
من باید جای تمام نداشته هاشو پر میکردم .
واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم
همیشه سعی میکنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه !
تو همین افکار بودم که صداش بلند شد .
کلافه گفت
+رسیدیم ؟
_نه خواهری .
خسته شدم نگه داشتم.
دوس داری بیا قدم بزنیم .
اینو گفتمو نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد .
بیچاره .
به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید...
همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ...
ولی ارثیه ی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوس داشتم
اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم ...
و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم میکرد ...*
#نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه315ازقرآن🌸
#جز_شانزدهم🌸
#سوره_طه🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمدمهدی_عسگریان 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📌 بیایید یکم اذیت شیم
👈 یه ویژگی چیزای خوب اینه که وقتی نیستن آدم رو خیلی اذیت میکنن... مثل مادر و پدر، مثل آب، مثل خورشید و...
🔻 و توی این مثالها یکی هست که با این جمله، جور در نمیاد یعنی همین الان نیست و ما اذیت نیستیم. شاید اونقدر که از خوبیهای مادر و پدر و خورشید و آب میدونیم هنوز چیزی از خوبیهاش نمیدونیم.😔😔
#اللّهم_عجّل_لولیک_الفرج 🌹🌹
☘✨🌿🌾☘✨🌿🌾☘✨🌿🌾
#جانم_مهدی😍
خوش آن دمے کہ بهاران قرارمان باشد
ظهــور مهـدے زهـــرا بهـارمان باشد
#یـــــــــا_ربیـــــع_الانـــــــام🍃#جانم_مهدی😍
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
وقتےڪه دستت از
همه جاڪوتاه شدبگو:
|وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَے اللَّه
إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ|
ڪارم رابه خدا مۍ سپارم،
خداوندبه بندگانش بینا است؛)
سلام روزتون زیبا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#همسرداری
#غار_تنهایی
✅ غار تنهایی مردان
◀️بہ چه علت مردان به غار تنهایی خود می روند؟
مردان به دلایل مختلفی به غار تنهایی خود می روند که عبارت است از:
1⃣مرد احتیاج به آن دارد که درباره مشکلش فکر کند و راه حل مناسبی برای آن پیدا کند.
2⃣مرد زمانی که جوابی برای سوال یا مشکلش ندارد هرگز نمی گوید : وای خدای من جواب این سوال را نمی دانم و چه باید بکنم ؟
نمی گوید باید به غار تنهایی ام پناه ببرم تا جوابی برایش پیدا کنم.
اما مردان دیگر می دانند که وقتی مردی سکوت کرده در غار تنهایی اش به دنبال راه حلی و چاره ای برای حل مشکلش می گردد.
3⃣مرد هنگامی که ناراحت و تحت فشار روحی است احتیاج دارد تنها باشد تا آرامش کسب کند و بر خودش مسلط شود .
زیرا نمی خواهد عملی انجام دهد یا حرفی بزند که بعدا باعث پشیمانی اش شود.
دانستنیهای روانشناسی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر
#خانمها_بخوانند 🧕
⛔️مدام داد و فریاد نکن؛ سر همسرت داد نزن؛ نگو با این کار دیگه میتونم تحت امر خودم درش بیارم
این کار کاملا غلطه❌
⚠️ درنهایت کسی که از چشم همسر میفته خودتی؛ و باعث میشی دل همسر پیش بقیه بره و خاطرخواه بقیه بشه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت121
🌹 بعدش باید "احساسِ بندگی" رو توی وجودِ خودت بیدار کنی
✔️ "آروم آروم باید افکارِ نامربوط رو از توی ذهنت بیرون بریزی"
💖 "بعدش کم کم از طرفِ خدا یه لذّت هایی رو بهت میچشونن"....😌❣
✅🌷💞
⛔️ اینکه شما هیچ برنامه ای "برای بهتر شدن نمازِ خودت" نداشته باشی، خب معلومه که از نماز هم لذّت نمیبری.
🌺 همیشه اینو یادت باشه:👇
انسانی که #دین تربیت میکنه برای هر بخشی از زندگیش برنامه داره....
✔️👆👆
🔶 توی تحصیلِ علم هم طبیعتاً انسان باید برنامه ریزی کنه تا بتونه موفق بشه.
➖ این خیلی خنده دار هست که یه نفر بگه من چرا مدرک دکتری ندارم؟!
🔹خب عزیز دلم شما بدون هیچ تلاش و برنامه ای از کجا میخوای مدرکِ دکتری به دست بیاری؟!😊
👆این موضوع رو هر کسی خیلی راحت میپذیره
و انتظار نداره بدونِ تلاش و برنامه ریزی به مدارجِ بالای علمی برسه. 🚫
درسته؟☺️
🔵 خب اونوقت شما چطور انتظار داری بدونِ هیچ تلاش و برنامه ای به یه خانوادۀ عالی برسی؟ 😊
💢 چطور انتظار داری محبّت بین شما و همسرت افزایش پیدا کنه؟
👆اینم یه #انتظار_غلط هست.....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت122
💎 " علّتِ صحیحِ بچه داری"
🌺 #نگاه_دینی در زمینۀ رفتار با همسر خیلی عمیق و زیباست.
🔸مثلاً خانمی که "طبقِ امرِ خدا" زندگی میکنه، به بچه های خودش محبّت میکنه،
👈به این دلیل که این بچه ها، فرزندِ شوهرِش هستن....
میگه من عاشقِ آقام هستم. برای همین به عشقِ شوهرم، بچه هامو بزرگ میکنم....
😌😍✅👆💖
🔴 امّا طبقِ #تربیت_غیر_دینی، خانمی که با شوهرش دعوا میکنه بچه خودشو توی بغل میگیره و نوازش میکنه 👇
هی به بچه ش محبّت میکنه و میگه من که از این مرد نا امیدم. دیگه امیدم به بچه هام هست!
😪
🔺 میگه فقط به خاطرِ بچه هام هست که دارم تحمل میکنم!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت123
✅ واقعاً بین مادرِ اوّل و مادرِ دوّم خیلی فرق هست...
💖 مادری که فرزندش رو به خاطر عشق به شوهرش بزرگ میکنه، بچه های فوق العاده مستعد و بزرگی تربیت میکنه.
🌏 اگه یه روزی بچۀ این خانم، جهان رو هم گرفت نباید تعجب کرد.
👈 چون کوهی از انرژی زیبا به این بچه تزریق شده...
🔶 مادری که فرزندِ خودش رو توی آغوش میگیره و به خاطر عشق به شوهرش نوازش میکنه
در هر لحظه داره فرزندشو غرق در نور و زیبایی میکنه....💞
✔️ پدری که برای زن و بچۀ خودش هزینه میکنه و مثلاً غذا میاره توی خونه🌽
در واقع داره "تمرینِ روزی رسانی و رازقیّت" میکنه.
❣ اگه یه پدر، غذایی که میاره خونه به این عشق بیاره که خانمش رو راضی کنه
👈 در نهایت موجبِ تربیتِ عالی بچه هاش خواهد شد.
👆👆👆💯
❇️ وقتی این موادِ غذایی اومد توی خونه و مادر هم برای بچه هاش غذا درست کرد،🍲
مسلماً روحیۀ این بچه ها با بچه ای که پدر و مادرش هر روز با هم دعوا دارن، زمین تا آسمون فرق خواهد کرد.👌
این روزی و این نون وقتی میاد توی خونه توی تربیتِ بچه ها معجزه میکنه....
💞 زن و مرد توی خونه باید "به عشقِ هم" زندگی کنن.
این #زندگی_عاشقانه بهترین زمینه برای تربیت بچه هاست....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
Kh.asheghe yeki.p.mp3
3.41M
فرق عاشق و قاشق رو میدونی...⁉️
دل یکدله کن...✔️
#صوتی
استاد #پناهیان
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
پیام امروز
ڪـــینه ها را از دل بیرون
کنید همدیگر را حلال ڪنید
و یکدیگر را ببخشید تا خداوند
هــم شـما را ببخـشد!!
👌بیایید امروز هرکسی را که
بہ ما بدی ڪرده ببخـشیم☺️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه316ازقرآن🌸
#جز_شانزدهم🌸
#سوره_طه🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمد_سربندی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
@honarmandankhane
─┅═ঊঈ🍰ঊঈ═┅─
رمان #ناحله
نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت20 #پارت_دوم +هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی .با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستی
#ناحله
#قسمت21
#پارت1
یه پاسدارِ ساده ی جانباز...
تو یکی از جنگا
یه پاشو از دست داده بود
شاید جسمش معلول بود
اما روح بزرگش وصف نشدنی و خیلی خیلی کامل بود
عاشق بابام بودم .
و فقط خدا میدونست بعدِ خودش تنها دارییم پدرم بود.
در ماشین و بستمو رفتم سمت درختای جاده .
تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریحانه سکوت و شکست .
+حالت خوبه ؟
_اوهوم. چطور ؟
+گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشی .
_ن بابا .
یه نفس عمیق کشیدم و
_ریحانه!
قصدِ ازدواج نداری ؟
با حرف من جا خورد .
انتظار شنیدنشو ازم نداش
با چشای گرد نگام کرد
+وا چیشد زدی تو فاز ازدواج من ؟
تو برو یه فکری به حال سر کچل خودت بکن بعد ب من بگو!
محمد خدایی از سنت داره میگذره
چرا زن نمیگیری ؟
_اوهوع. بحثو عوض نکن
جواب منو بده .
خجالت کشید و سرشو انداخ پایین و خیلی آرومگف
+حالا که دارم درس میخونم داداش چه عجله ایه ...
_اگه طرف خوب باشه چی ؟
چیزی نگف .
منم به همین بسنده کردم و ادامه ندادم .
سرشو اورد بالا و زل زد تو چشام
+نگفتی !!
چرا برام زن داداش نمیاری ؟؟
ها!!!؟؟
خو من زن داداش میخام .
افق دیدمو تغییر ندادم .
تو همون حالت گفتم .
_زن دادا مگه پُفکه که من برات بیارم ؟؟
نا سلامتی تو خواهری ...
مادر که نداریم برامون آستین بالا بزنه .
توهم ک خاهری انگار ن انگار....
خودتم که شاهد بودی دوجا رفتیم ما رو با تیپّا پرتمون کردن بیرون!
دگ واقعا باید چه کنیم خواهر ؟
+اولا که دو جا نبود و سه جا بود
دوما اینکه با تیپا پرتت کردن یا خودت ردشون کردی ؟
چرا حرفِ الکی میزنی؟
ای داد!
ولی قبول کن دگ مغرور جان ! خودت دیانتِ هیچ کیو قبول نداری .
چ بگردم چ نگردم بازم رد میکنی .
دیگه بدم اومده بود از این بحث
فوری حرف و عوض کردم و گفتم :
_بشین بریم شب میشه خطرناکه*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت21
#پارت_دوم
کلید انداختم و درو وا کردم .
رو موهای بابا رو بوسیدم و دستش و گرفتم .
ریحانه هم پشتم با ساکا و وسایل در و بست و وارد شد .
چراغ و روشن کردم .
بابا رو نشوندم رو تخت .
از کمدم چندتا پتو در اوردم انداختم کف زمین .
_ریحانه بیا .
قرصای بابا رو اوردمو گذاشتم دهنش
ریحانه هم با یه لیوان اب اومد.
بعد اینکه قرصشو خورد درازش کردم رو تختو روش پتو کشیدم .
ریحانه هم همون وسطِ هال پتو پهن کرده بودو از خستگی خوابش برد!
چراغای اتاقو خاموش کردم و رفتم حموم .
تا اذان صبح برنامه ها و کارایِ هیئت و سپاهو انجام دادم .
ریحانه و بابا رو واسه نماز بیدار کردم .
بعد نماز دراز کشیدم جای ریحانه و نفهمیدم چیشد ک اصلا خوابم برد.
_
با لگد ریحانه به پهلوم بیدار شدم .
+اه پاشو دیگه چهارساعت دارم بیدارت میکنم!
چایی یخ کرد .
_اهههه ریحانه پهلوم شکست.چه وضعشه خواهرررر.
چرا مرد عنکبوتی شدی !!
ناسلامتی بزرگ شدی .
شوهرت فراری میشه از خونه با این کاراتااا .
+چیه مشکوک میزنی شوهر شوهر میکنی !!!
تو به اون بیچاره چیکار داری
عه!!!!
از کَل کَلامون بابا خندش گرفته بود .
با خنده گف :
+بسه دیگه بیاید صبحانه بخورید دیر میشه نوبت داریم!
با این حرفش به ساعت نگاه کردم .
هشت و نیم بود .
_ای به چشم پدر دلربا !
رفتمتو اشپزخونه و دست و صورتمو شستم .
که دوباره با غرغرای ریحانه مواجه شدم .
بیخیال نشستم سر سفره !
لیوان چاییمو برداشتمو تلخ خوردمش.
پریدم تو اتاق و لباسم وعوض کردم
بعد دوش گرفتن با عطر خنکم
با کنایه ب ریحانه که آماده دست ب سینه نگام میکرد گفتم
_اه اه اه
همیشه همینییی تو
دختررر تو کِی میخوای درست شیی ؟
آرزو ب دلم موند ی روز زود اماده شی !
همش وقتِ همه رو میگیری.
از اینکه داشتمبا ویژگیای خودم اذیتش میکردم خندم گرفت
ریحانه دنبال یه چیزی میگشت ک پرت کنه طرفم
قبل اینکه بالشت رو سرم فرود بیاد جاخالی دادم و ازخونه خارج شدم
در ماشینو واسه بابا باز کردم و خودمم نشستم
داشتم ب موهام حالت میدادمک ریحانه هم بهمون اضافه شد
بعد نیم ساعت انتظار خانم منشی افتخار داد و با صدایی ک بیشتر شبیه صدای کلاغ بود گفت:
+آقای دهقان فرد بفرمایید نوبت شماست.
مطب این دکتر همیشه شلوغ بود و خیلی سخت میشد نوبت گرفت.
با پدر و ریحانه رفتیم تواتاق دکتر .
با صدای در دکتر خوش اخلاق پدر بهمون لبخند زد و راهنماییمون کرد تا بشینیم .
همه آزمایشا و نوارِ قلب و جوابِ اِکو رو اَزمون گرفت و با دقت نگاشون میکرد.
شروع کرد ب پرسیدن سوالاتی از پدرم
خلاصه بعد چند دیقه گفت :
+همونطور که قبلا هم گفتم شما باید دوباره جراحی بشید
موردتون خیلی خطرناکه....
واسه دوماهه دیگه بهتون نوبت میدم.
حتما بیاید
تاکید میکنم حتما!!!
تو این زمانم خیلی مراقب باشین....
__
داشتیم برمیگشتیم خونه
پدر حرفی نمیزد و ریحانه ناراحت ب بیرون نگاه میکرد ترجیح دادم منم چیزی نگم
به جاده خیره شدم و دنده رو عوض کردم! *
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══