یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه
نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که
ایشان به شدت گریه می ڪنند . وقتی
علت را از ایشان سؤال کردم، فرمودند؛
«یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که
به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند؛
آقای مدنے! نگاه کن! شیعیان من بعد از
نماز سریع می روند دنبال کار خودشان
و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند.
انگار نه انگار ڪه امـام زمانشـان غایب
است ! و من از گلایـه حضرت به گریـه
افتادم ... »
.
#مرحوم_آیت_الله_مجتهدی
#اللّهمعجّللولیکالفرج
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
*⚘﷽⚘
🌸✨سه شنبه تون عالی و بینظیر
💗✨یک روز پراز آرامش
🌸✨یک دل آرام و بی غصه
💗✨یک زندگی آروم
🌸✨و عاشقانه
💗✨و یک دعای خیر از
🌸✨ته دل!
💗✨نصیب لحظه هاتون
🌸✨روزتون عالی
💗✨و سرشار از خیر و برکت
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#همسرداری
#دعوا هم رسم و رسومی داره !!
❌دعوا و اختلال توی همهی خانواده ها پیش میاد مخصوصا توی خانواده هایی با سن زیر ۵ سال. ولی چیزی که خیلی مهمه اینه که باید توی دعوا #حرمت_ها نگه داشته بشه
❌به هیچ وجه توی دعوا اسمی از طلاق گرفتن ، ازت متنفرم و یا ازدواج با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود و یا حرفهای زشت نزنید
❌حرفهای زشت توی دعوا مثل میخی میمونن که توی دیوار می زنین بعد از #آشتی میخ کنده میشه ولی جای میخ توی دیوار میمونه
❌درسته که توی دعوا نقل و نبات پخش نمی کنن ولی نباید حرمت ها شکسته شه و اگر توی یه زندگی حرمت ها شکسته بشه و روابط و حرف زدن ها بدون مرز بشن فاتحه اون زندگی رو باید خوند البته قابل اصلاحه ولی خیلی زمان میبره.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
❤️✨❤️
#همسرداری
#دعواهای_بیهوده_با_همسر
❣️هر انسان متاهلی با همسر خود بر سر مسائلی بحث میکند، از باز گذاشتن سر خمیردندان تا آویزان کردن لباس روی دستگیره در که در نظر دیگران بی معنی است.
👈بحثهای خود را برای مسائل مهمتری نگه دارید. این دلخوریها را به حال خود بگذارید.
✔️به راستی اگر تنها اشتباه همسر شما انداختن جورابهای کثیف روی زمین است، باید خودتان را خوش شانس بدانید.😇
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#همسفر2 #قسمت4 جلسه دوم 🔮 خوب بااین ملاحظات من میخوام پابزارم تو ازدواج. روش ورود من به ازدواج چیه
#همسفر2
دکتر #حبشی
#قسمت5
قسمت پنجم👇👇👇
✍🏻 خوب پس چیشد؟
مایه روش سنتی شمردیم برای انتخاب
یه روش هم روش اول انس آنگاه زندگی.
یه مسیر سومی هم هست که عقلای گروه دوم اینو طراحی کردند.
👌 گفتند اول انس آنگاه زندگی نه؛اول آشنایی انگاه زندگی.
👣 درمسیر قبلی میره عاطفه میزاره بعد براش میاد جا میسازه،زندگی تشکیل میده.
درمسیر سوم اول مبنا رو تشکیل زندگی میزاره، منتها میخواد ببینه این بستر لازمی هست،
این زمینه ی خوبی برای بنای من هست.
میره دنبال این شناسایی.
این تابلوی اولیَش خیلی خوبه،منتها قصه اینه
آیا این مسیر به ماتشخیص هارو میده؟🤔
🔮 وقتی دونفر قرار گذاشتند تبادلاتی باهم داشته باشیم تاببینیم به درد هم میخوریم،میتونیم همین بدرد هم خوردن رو کشف کنیم؟
🤵🧕 یه خانم واقایی مراجعه کرده بودند به من.
خانم میگفتش که همسر من معتاده
وازمن هم قایم کرده والان که مدتی هست زندگیِ ماشروع شده،اوایل ایشون انکار میکرده و حالا که من کشف کردم ومتوجه شدم که بله ایشون معتاد هست.
🧕 من از خانم سوال کردم
خوب چرا از اون اول تشکیل زندگی به این مهم توجه نکردید؟
گفتند: چرا توجه کردم.
اتفاقا من برای اینکه به این معضل نخورم یه دوره ی آشنایی گذاشتیم؛
یعنی یه دوره ی نامزدی گذاشتیم که ببینیم این آدم چجوریاست.
نه فقط تو این ویژگی ها،از نظر اخلاقی،رفتاری ،منش زندگی ببینم متناسب من هست؟
گفتم چقدر طول کشید؟
شش ماه.
تواون شش ماه تونستی چیزی بفهمی؟
الان وقتی ماهیت وجود این رو
ارزیابی میکنی با اون شش ماه آشنایی انطباق هایی پیدا میکنی؟🤔
گفت دوتاشخصیت کاملا متفاوت میبینم.😲
علت این چیه؟🤔
چرا باید این ادم بیاد واینقدر اختلاف ببینه در کسی که وجود داره؛یعنی هست باکسی که دیده بود؛یعنی نشان داده بود؟
👌 مایه هست داریم ،یه نشان داده بود داریم.
یعنی اونیکه بود رونمیبینیم ،اونیکه خیال میکردیم رو میبینیم.بین اینها خیلی فاصله است.
علت این چیه؟
آدم ها لازمشونه وعادتشونه،دراجتماع به رعایت ها میرسند.پیداست.
شما وقتی از در منزل می خواید بیاید بیرون خودتون رو یه ارزیابی میکنید ببینید پوششتون ،رفتارتون ،لباستون و....برای این بیرون مناسب هست یانه
.درحالیکه این ملاحظات رو خیلی در حوزه ی خصوصی خودتون رعایت نمیکنید.
عقل حکم میکنه که در محیط اجتماعی ما به مراقبت هایی بر خودمون برسیم.
مثلا دیدید گاهی پدر من در محیط اجتماعیش خیلی هم مورد اعتماد مردم هست،
ماتوخونه نمیتونیم تحملش کنیم،
بیرون ممکنه به اون متوسل هم میشند،
خط وربط هم میگیرند؛
ماتوخونه جای نفس کشیدن نداریم.
چون بین هست این وارزه ی این خیلی فاصله است.
لذا اجتماع رعایت هارو میاره.
وقتی اومدیم تو شرایط نامزدی ادم ها علاوه براینکه دارند رعایت های اجتماعی رو میزارند،یک مسئله ی دیگه هم پیدا کردند ؛
اون چیه؟🤔
خوب تحت نظارت اند.
🎥 وقتی الان این دوربین ها داره روی من کار میکنه و👀 چشم های شما متوجه منه،
من باید حرکات کوچک خودم رو هم حساب باز کنم.
نامتناسب نباشه،به طور ناگهانی جابه جا نمیشم؛چون تحت نظارت ام.
خوب وقتی نظارت هامیاد یعنی رعایت ها شدید تر می شود.
📌شمایی که نشستید گوش میکنید آزادی بیشتری دارید برای تحرک خودتون ؛چون تحت نظارت نیستید ولی منی که مورد توجه اینقدر چشمم ناچار هستم که یه رعایت اضافه ای هم بگذارم.
👏 پس در شرایط نظارت، رعایت ها تشدید می شوند ومادر اشناییات چی گذاشتیم؟
۱_رعایت اجتماع
۲_نظارت ها
✍🏻 حالا اگر به این نگاه اجتماعی ونظارت ها
بیاید تمایل ها وقصد هارو هم اضافه کنید.
مثلا این ادم میخواهد که به من برسد.
طبیعیه که فقط تابلوهایی رو عَرضه میکند که من میطلبم.
اون خود خودش رو پشت این منظر
پنهان خواهد کرد بعد من به گمان اینکه اره این همونه، وارد این جریان زندگی میشم.
وقتی هم زندگی شکل گرفت
اون وقت دیگه ادم احتیاجی به رعایت نداره وخود واقعیش رو نشون میده.😔
پایان .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔴 چه کنم شوهرم از من اطاعت کند؟
💠 خداوند در حدیث #قدسی میفرماید:
"اَنا مُطیعُ مَن اَطاعَنی" یعنی منِ خدا مطیع بندهای هستم که مرا اطاعت کند!
❓سوال: مگر نباید بنده مطیع خدا باشد پس چرا خدای متعال میفرماید من #مطیع بندهام میشوم.
❇️ جواب: معنای اطاعت خدا از بنده این است که چون بنده، خدا را اطاعت کرده و نسبت به واجبات و محرّمات، #رضایت خدا را در نظر گرفته است برای خدا شیرین و محبوب شده است لذا خدا نیز هوای این بندهی حرف گوش کن را دارد. و به نیازها و خواستههایش توجه بسیار #ویژه میکند.
💠 قانون بالا، #کلی است و عمومیت دارد. یعنی در روابط انسانها مخصوصاً در زندگی مشترک نیز وجود دارد. لذا #محبوب شدن زن و #درک ویژهی او توسط #شوهر تنها زمانی اتفاق میافتد که زن از دایرهی شرعیِ #اطاعت از شوهر خارج نشود. و رضایت شوهر را حفظ کند. و با اطاعت از شوهر، دل و قلب مردش را مدیریت کند.
💠 زنان اگر بدانند که مردان از لحاظ روانشناسی چقدر شیفتهی زنِ #مطیع هستند این #فرمول را ثانیهای رها نمیکردند. اقتدارِ مردان با اطاعت شدن حفظ میشود که البته ثمره و میوهی این اقتدار، محبوبیّت ویژهی زن است.
💠 #چشم_گفتن از زبانتان خارج میشود ولی شما را روی #چشم همسرتان قرار میدهد.
#خانمها_بخوانند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔹حتماً هنگام بدرقه همسر کمک کنید تا دم در، ابراز *محبت* و *ابراز دلتنگی* به همسر از کلماتی استفاده کنید تا همسر شما را سرشار از محبت و امید برگشت به خانه کند.
✅در دقایق ابتدایی ورود همسر به منزل تا حد امکان از واژه های اعتراضی یا درخواستی استفاده نکنید غر زدن و تعریف کردن ممنوع. ❌
🔹در دقایق ابتدایی ذهن همسر شما آمادگی شنیدن و همراهی با شما را ندارد و فقط دریافت کننده *محبت* شماست💑
✔️ چون هنوز از فضای کار بیرون جدا نشده است و فضای کاری هنوز همراهش هست پس مراعات کنید و در حدود یک تا سه دقیقه طول میکشد تا همسر *میزبانی* ما را پذیرا باشد و از این شرایط لذت ببرد و خدا را به خاطر چنین همسری شکر کند که خستگی های او را از بین می برد و مایه آرامش است.☺️
#خانمها_بخوانند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آسيبهاى قهرهاى زن و شوهر
👤 استاد #دهنوی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت62 شهاب نمی دانست که چرا اینقدر روی این قضیه حساس شده بود... نمی دانست از مریم بپ
#جانم_میرود
#قسمت63
_مهیا بدو آژانس دم دره
_اومدم
زود شال گردن طوسی که مادرش بافت را گردنش انداخت چادر جده را سرش کرد به سمت در رفت کوله اش را برداشت
از زیر قرآن رد شد
_خداحافظ
مهیا سوار ماشین شد
_مهیا مادر مواظب خودت باش
_چشم
ماشین حرکت کرد مهلا خانم کاسه ی آب را پشت سر دخترش ریخت
_احمدآقا دیدی با چادر چقدر ناز شده
_آره خیلی
_کاشکی باهاش میرفتیم تا اونجا
_خانم دیگه بزرگ شده بیا بریم تو یه چایی خوش رنگ بدید به ما
.......
مهیا پول آژانس را حساب کرد کوله اش را روی دوشش گذاشت با اینکه اولین بارش بود چادر سرش می کرد اما خیلی خوب توانست کنترلش کند....
وارد دبیرستان شد با دیدن تعداد زیادی دانش آموز که از سرو کول همدیگه بالا میرفتن سری به علامت تعجب تکون داد
مریم به سمتش اومد
_چته برا چی سرتو تکون میدی
_واقعا اینا دختر دبیرستانین اینطور از سروکول همدیگه بالا میرن
مریم نگاهی به دختر ها انداخت
ــ آره واقعا
_این مسخره بازیا چیه دختر دبیرستانی باید طرفشو بزنه لهش کنه این مسخره بازیا واسه دوره راهنماییه
مریم مشتی به بازویش زد
_تو آدم بشو نیستی بیا بریم دارن تقسیم میکنن که کی بره تو کدوم اتوبوس
و آروم در گوشش گفت
_چادرت خیلی بهت میاد
مهیا چشمکی برایش زد
_میدونم
دخترها به صورت صف پشت سر هم ایستادن...
شهاب با لباس نظامی و بیسیم به دست همراه محسن بالا سکو اومد
که صدای یکی از دخترا دراومد
_بابا این برادر بسیجی جذابه ها
دوستش که به زور چادر را روی سرش نگه داشته بود. گفت
_کدومش... اگه منظورت اینه که لباس نظامی تنشه آره بابا این بسیجیا هم خوشکل شدن جدیدا
مریم با چشم های گرد به مهیا نگاه کرد
_مهیا اینا الان در مورد داداشم دارن صحبت میکنن
مهیا با خنده سرش را تکون داد
دختره روبه مهیا برگشت
_مگه نه، این اخوی خوشکله
مهیابا خنده سرش را تکون داد
_آره خیلی اما شنیدم خیلی بداخلاقه
_واقعا
مهیا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
دخترا شروع به پچ پچ کردن
_دیوونه چی میگی بهشون
مهیا شروع کرد به خندیدن
_دروغ که نگفتم
مریم مشتی به مهیا زد واخمی به دخترا کرد
همه سوار اتوبوس ها شدند...
مهیا و مریم تو اتوبوس شماره 5بودند
نرجس و سارا هم اتوبوس شماره ۳
همه اتوبوسا حرکت کرده بودند
_کی حرکت می کنیم
_هنوز اتوبوس کامل نشده
شهاب و محسن سوار شدند...
همه ساکت شدند
_سلام خواهرا ان شاء الله الان به سمت شلمچه حرکت میکنیم چندتا نکته هست که باید خدمتتون بگم... لطفا بدون هماهنگ با خانم مهدوی و خانم رضایی هیج جایی نرید، جاهایی که تابلو خطر گذاشتند اصلا نرید، مواظب وسایلتون باشید لطفا، خانم مهدوی لطفا چفیه ها رو بین خواهرا پخش کنید
مهیا و مریم روی صندلی هایی ردیف دوم نشستند محسن و شهاب هم صندلی های جلوی دخترا....
_بگیر مهیا
_من سفید نمی خوام
_همشون سفیدن
_مشکی می خوام
_لوس نشو
_مریم یه چفیه مشکی پیش داداشته ازش بگیر
_عمرا بهت بده
_برو بینم.... سید، سید
شهاب به سمت مهیا اومد
_خانم رضایی لطفا اینجا سید منو صدا نکنید
_شهاب صدات کنم
شهاب دستی به صورتش کشید
اصلا همون سید صدا کنید.بفرمایید کاری داشتید
_این چفیه مشکی رو اگه میشه بهم بدید من سفید نمی خوام
شهاب به چفیه مشکیش نگاه کرد داشت به چیزی فکر می کرد لبخندی زد و به سمت مهیا گرفت
_بفرمایید
مهیا تشکری کرد
و دور گردنش انداخت محسن و مریم با تعجب گاهی به این صحنه انداختند همه سر جای خود نشستند
مریم اروم در گوش مهیا گفت
_حواست به این چفیه باشه خیلی برا شهاب مهم و ارزشمنده باورم نمیشه بهت داده
مهیا نگاهی به چفیه انداخت
_واه چفیه است ها
_اینو دوستش که شهید شده بهش داده
_شهید؟؟
_آره مدافع حرم بوده
مهیا چفیه را لمس کرد
و آرام زیر لب پشت سرهم زمزمه کرد
_مدافع حرم....
#از_لاڪ_جیـغ_تـا_خـــدا
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت64
_مهیا بیدارشو
مهیا چشمانش را باز کرد...
اتوبوس خالی بود فقط مریم که بالا سرش بود و شهاب که دم در ایستاده بود در اتوبوس بودند
مهیا از جایش بلند شد
_مریم کولمو بیارم
_نه لازم نیست همین کیف دوشیتو بیار
_اوکی
شهاب کنار رفت تا دخترها پیاده شوند... او هم بعد از دخترها پیاده شد و در را بست
کنار هم قدم برمی داشتند... مهیا به اطرافش نگاهی کرد
_وای اینجا چقدر باحاله
مریم لبخندی زد
_آره خیلی
مهیا با دیدن نرجس که به سمتشان می آید
محکم بر پیشانیش کوبید
_آخ این عفریته اینجا چیکار میکنه
مریم خندید
_آروم میشنوه
_بشنوه به درک
شهاب با تعجب به سمت مریم چرخید مریم بهش نزدیک شد
_مهیا به نرجس میگه عفریته
نرجس به طرفشان آمد
_سلام خسته نباشید
مریم خنده اش را جمع کرد
_سلام گلم همچنین
شهاب هم فقط به یک سلام ممنون اکتفا کرد
مهیا هم بیخیال سرش را به آن طرف چرخاند با دیدن تانک زود دوربینش را از کیف مخصوصش بیرون آورد و شروع به عکاسی کرد
_مریم اینجا شلمچه است دیگه
_آره گلم
مهیا احساس می کرد هر زاویه و هر منظره در این جا قصه ای را برای روایت دارند...
شهاب از آن ها جدا شد و به سمت محسن رفت
مریم با حوصله مهیا را همراهی کرد تا از جاهایی که دوست دارد عکس بگیرد و به سوالاتی که مهیا می پرسید جواب می داد...
دخترها به طرف نمایشگاه ها رفتن همه مشغول خرید بودند
مریم به سمت کتاب ها رفت...
اما مهیا ناخوداگاه عکس مردی نظرش را جلب کرد از بین جمعیت گذشت به غرفه پوستر رسید وارد شد به چشم های مرد نگاهی انداخت نمی توانست زیاد خیره چشمانش شود احساس ترس به او دست داد ابُهتی که چشم های این مرد داشت لرزه بر تن مهیا انداخته بود
مهیا آنقدر غرق آن عکس شده بود که متوجه رفتن دانش آموزا نشده بود
شهاب برای اطمینان نگاهی به نمایشگاه انداخت با دیدن مهیا که به عکس خیره شده بود صدایش کرد
_خانم رضایی خانم رضایی
مهیا به خودش آمد
_بله
_اذان گفت.برید تو مسجد برای نماز و نهار
_سید این عکس کیه
شهاب به عکس نزدیک شد با دیدن عکس لبخند زد
_شهید محمد ابراهیم همت
مهیا دوباره به عکس نگاهی انداخت و اسم شهید را زیر لب زمزمه کرد
به سمت فروشنده رفت
_آقا من این پوسترومی خوام چقدر میشه؟؟
پول پوستر را حساب کرد
شهاب از شخصیت مهیا حیرت زده بود این دختر همه معادلات او را به هم ریخته بود....
_سید من باید برم وضو
شهاب اطراف نگاه کرد کسی نبود
_اینجا خیلی خلوته بزارید من همراهتون میام
شهاب تا سرویس بهداشتی مهیا را همراهی کرد بعد وضو هر کدام به سمت قسمت خانم ها وآقایون رفتن
مریم مهیارا از دور دید برایش دست تکان داد مهیا به طرفشان رفت...
* #از_لاڪ_جیـغ_تـا_خـــدا *
#ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_478ازقرآن🌸
#جز24🌸
#سوره_فصلت🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕ای رهگذر کوچه احساس کجایی؟
محبوب ترین عابر شبهای رهایی...💕
💕تا خال لبت نقطه حساس وجود است
حساس ترین منطقه در منطق مایی.... 💕
💕ای ناب ترین حادثه عشق در این بزم
دور از نظرت میکده را نیست صفایی!💕
💕ای خوب ترین منظره در چشم ملائک،
بر روی زمین ناب ترین عکس خدایی...💕
💕دلتنگ تو این بار گل و باغ و بهارند،
ای کاش گل نرگس ما زود بیایی..
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🕊🌹
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴
همیشه که نباید بنشینیم و
بدیهایِ زندگیِمان را مرور کنیم؛
گاهی باید نشست و
پا بر روی پا انداخت و
خوشیها را شمرد،
چای نوشید و پشت کرد به تمامِ نداشتنها و غصههایی که عمری با آنها زندگی کردیم...
روزتون عالی 🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
#تربیت_فرزند
💕🏡🏡🏡🏝🏡🏡🏡💕
#برادرم_دوست_های_خوبی_نداره
سلام خسته نباشید برادرم ۱۴ سالشه چندتا دوست داره که روی افکارش تاثیر گذاشتن
چندماهی هست که بابام براش گوشی مدل بالا گرفته . الان متوجه شدیم کارای یواشکی زیاد انجام میده بابام توی گوشیش متاسفانه آنچه نباید میدید توی گوشیش بود از جاهاییکه یواشکی با دوستاش رفته بود و میدونست اگه بگه پدرمبهش اجازه نمیده و فیلمهایی که تو گوشیش بود
. باید به روش بیاریم یا نیاریم؟ درسته پدرم کوچه رفتن منعش کنه و از دوستاش جداش کنه ؟
🏡🏝🏡
🍀سلام عزیزم،، حتما برادرتون خودش متوجه شده که پدرتون چیزهایی رو دیدند.
فعلا صلاح نیست چیزی بهش بگن،،
اجازه بدین ترس اینکه آیا شما میدونید یا نمیدونید رو با خودش داشته باشه،،
اگه بهش بگید،،
هر تنبیهی انجام بدین بازم به اندازه خطای او نیست،،
به خاطر همین بعد از مدتی ترسش میریزه و براش عادی میشه..
فقط بهش بگن :
"متاسفانه از چیزهایی که متوجه شدم خیلی ناراحت شدم،،
و از این که اینقدر زود بهت اعتماد کردم احساس خوبی ندارم،،
چون امتحان خوبی ندادی و از آزادی ات خوب استفاده نکردی،،
تصمیم گرفتم گوشی رو بسیار محدود بهت بدم.
تو فرصت داری خطاهایی که انجام دادی رو جبران کنی،،
اگه رفتار و عملکردت خوب شد،، دوباره میتونی گوشی داشته باشی "
اما در مورد چیزهایی که متوجه شدین فعلا چیزی به روش نیارین..
در مورد دوستانش مراقبت زیاد داشته باشید هم محسوس هم نامحسوس..
نوجوانان نیاز به مراقبت نامحسوس بیشتری دارند،،
منع کامل از دوستان باعث مخفی کاری میشه،،
پدرتون گوشی رو فقط در زمان درس با کنترل و نظارت مادرتون بهش بده،،
رفت و آمد با دوستانش هم محدود کنید اما قطع نکنید.
اما نکته مهم اینه که،،
جانشین این همه محدودیت و فشار که به نوجوان وارد میکنید باید،،
رابطه تک تک تون با او صمیمی تر و گرم تر بشه تا جایگزین دوستانش باشید.
محدودیت ها و منع زیاد و بداخلاقی و خشم باعث میشه بیشتر به طرف دوستانش جذب بشه..
رابطه گرم نوجوان با پدرتون در این زمینه خیلی تاثیر گذار هست.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
#تربیت_فرزند
💕👼👼👼🍼👼👼👼💕
#پسرم_سر_کوچیکترین_چیز_هم_گریه_میکنه
سلام ،امیدوارم حالتون خوب باشه من یه راهنمایی میخواستم راجع به پسر ۶سالم
ایشون سر هر ناکامی کوچیک گریه میکنه،
مثلا وقت مریضی براش دمنوش آماده کنم گریه میکنه میگه چرا همش چیز بد مزه بخورم،
میخواد بره بیرون بگم کلاه بزار گریه میکنه،
بیرون باشیم چیزی بخواد نخرم گریه میکنه
بگم بریم خونه گریه میکنه
اصلا ابن بچه اشکش لب مشکشه واسه هر چیز کوچکی خیلی شدید انگار اتفاق مهمی بوده دهنش رو باز میکنه با صدای بلند اشک میریزه کلافه شدم و یه مساله دیگه یه برادر ۱ساله هم داره که گاهی یواشکی و بیشتر علنا میزنه اون رو و اذیتش میکنه سر این قضیه هم موندم چه کنم
ممنون میشم کمکم کنید
.
👶🍼👶
🍀سلام عزیزم، ریشه مشکل پسرتون رو آخر کلام تون فرمودین،،
👈خودش رو با برادر کوچولوش مقایسه میکنه،، و توانایی و بزرگ شدن خودش رو قبول نداره،،
محبت های شما و اطرافیان به پسر کوچک تون، احساس ترحم و تنهایی رو در وجود کودک بیشتر میکنه،، با خودش فکر می کنه هیچ کس دوستش نداره و همه داداشش رو دوست دارند.
👈به همین دلیل دلش برای خودش میسوزه،، آستانه تحملش میاد پایین و حساس و زودرنج میشه!
اگه یک ماه به خاطر گریه هاش سرزنشش نکنید و ارتباط لمسی، کلامی و عاطفی تون رو افزایش بدین خوب میشه ان شا الله..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
⭕️ يه #تنبيه_كوچولو هم ايراد داره؟
👇🌹
یک رودست زدن یا پسگردنی به نظر ساده میرسند. شاید حتی درد هم نداشته باشند اما به کودک حس بیارزشی میدهند. به مرور وقتی این نوع تنبیه تکرار شود، کودک احساس بیارزشی، حقارت و سرافکندگی میکند و حس بیاعتمادی به جامعه و انتقام در او شکل میگیرد. مهمتر از آن چون احساس بیارزشی میکند، نمیتواند انتخابهای درستی در آینده داشته باشد. پس هرگز از اين نوع تنبيه استفاده نكنيد!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══