#تربیت_فرزند
🔹دنيای كودكان با دنيای بزرگسالان متفاوت است.
دنيای كودكان، بازی، خلاقيت، تخيل، فعاليت، پر انرژی بودن و كشف دنيای پر راز و رمز اطراف و قوانين طبيعت است.
دنيای بزرگسالان اما پر از بايدها و نبايدها، قوانين خشك و پيچيده است.
ما كودكانمان را به دنيای خودمان ميبريم و انتظار داريم تمام قوانين ما را درك و اجرا كنند، در حاليكه در بيشتر مواقع ما هيچ دركی از دنيای كوچك آنها نداريم.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
در سالروز ولادت حضرت زهرا علیهاالسلام مقام مادران را ارج نهیم.
به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، تیم تولیدات فرهنگی خانواده فاطمی وابسته به آستان حرم حضرت معصومه ( س ) جشنواره ملی مادرم آماده کرده است .
برای شرکت در این جشنواره ردی لینکهای طیر بزنید😊👇👇
#روز_مادر
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
#تربیت_فرزند
خانم #شاکری کارشناس ارشد خانواده
💕🎨🎨🎨🎸🎨🎨🎨💕
#پسرم_به_قلیان_علاقه_پیدا_کرده
سلام
من یه پسر ۶ ساله دارم که فرزند دوم هستن ایشون تابستان امسال در تفریح فامیلی قلیان رو میبینه که یکی از اقوام داره میکشه پسرم اصرار که که میخوام ببینم میخوام منم بکشم منم از ترسم حساسیت نشون دادم اطرافیانم همه دخالت کردن که نه این خوب نیست برای بزرگتراس پسرم از اون موقع حساس شد
حالا هر جا قلیان میبینه میخواد خونه اون کسی هم که قلیان میکشه میریم اصرار که به من بدین منم چیزی نمیگم ولی اطرافیان بهش اجازه نمیدن
جدیدا نسبت به سیگار حساس شده انگار که میخواد ببینه چیه چجوریه
من خودم فک کردم گفتم اگه قلیان تو خونه خودمون براش بذارم و حساسیتم نشون ندم شاید از سرش بره یا یه سیگار براش بگیرم و ببینه لمسش کنه منم براش توضیح بدم که این چیه شاید کنجکاویش بهتر بشه
حالا نظر شما چیه لطف میکنید راهنمایی کنید
🎨🎸🎨
🍀سلام ، شما درست میگید منع زیاد بدون توضیح و شناخت حرص میاره...
برای اینکه حساسیت پسرتون کم بشه،،
اول در مورد ضررهای قلیون و سیگار براش توضیح بدین،،
بدون اینکه غلو کنید یا دروغ بگین.
حتما در اینترنت عکس های ریه هایی که از قلیون و سیگار استفاده کردند نشونش بدین. 👉
بعد بهش اجازه بدین قلیون رو ببینه..
بهش بگین:
"" دود برای سلامتی ضرر خیلی زیاد داره،،
وقتی یه نفر یه بار به قلیون بدمه،،
گویا 70 بار دود خالص و دی اکسید کربن به ریه هاش تزریق کرده ،،
و کل سینه و قلب و عروقش آسیب می بینه و عمرش کم میشه..
علاوه بر اینکه دندان هاش زشت و رنگ صورتش زرد و سیاه میشه و نور از وجودش میره... ""
🍃*دادن آگاهی و علم کافی و دقیق *
👈بدون افراط و تفریط،،
باعث افزایش بصیرت و انتخاب صحیح فرزندان میشه ان شا الله..
حتی در کودکی...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
امشب
بنشینیم و چرتڪه اے
بیندازیم
خواهیم دید که
همیشه جوابـمان دو دوتا،
چهارتا نمى شود
خـدا بیش تر از آن که
بدانیم، بخشیده
و بدون آن که بدانیم
بدهکار خدا هستیم.
خدایاشکر❤️
شبتون پر نور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#همسرداری
🌷🌷🌷چند روایت عاشقانه از همسرداری علامه حسنزاده آملی(ره)
🔸علامه، مهربان بود و خانوادهدوست. با این همه مشغلهی درس و تحقیق، اما برای اهل و عیالش کم نمیذاشت.
🔸نسبت به ادای حقوق همسر تا سرحد وسواس حساس بود همونطور که به نماز اول وقت.
🔸یکبار پیش خودش فکر کرده بود شاید جایی حق همسرش رو درست رعایت نکرده. رفته بود و ازش حلالیت طلبیده بود؛ گفته بود: میترسم پیش خدا مسئول باشم.
❤️ به بچهها سپرده بود: در احترام به مادرتون سنگِ تمام بذارید! و خودش اینطور بود پیش و بیشتر از همه؛ هم به خاطر مقام همسری و هم به خاطر سیادت.
❤️گاهی که روزگار بهش سخت میگرفت و از پیدا کردن خونه مستاجری درمونده میشد، همسرش رو پیش خدا واسطه میکرد که:
گر حسن زادهات گنهکار است کاین چنین رنج را سزاوار است
رحم بر طفل شیرخوارش کن! یا به مامان دل فَگارش کن!
❤️این اواخر حاجیه خانم در بستر بیماری افتاد و پایش به اطاق عمل باز شد، چند بار. علامه که در قم بود و فارغ از غوغای جهان بر کرسی درس و تحقیق تکیه داشت، به هم ریخت. طاقت نیاورد خودش رو از قم به پای تخت بیمارستان رسوند و با صداقتی که بوی تواضع داشت گفت: من تا الان فکر میکردم نویسندهی این کتابها منم و حال آنکه از وقتی تو در بستر افتادی، نرسیدهام حتی یک سطر بنویسم؛ اینقدر که حواسم پیش توست...
❤️و این عشق و دلدادگی همچنان ادامه داشت تا حدود نیم قرن که پیک مرگ بین این دو یار همراه فاصله انداخت.
😔 همینطور که جسم بیجان همسر رو به آغوش خاک میسپرد، اشک میریخت و زمزمهکنان میگفت: خدایا! گواه باش که من از او راضیام، تو هم راضی باش!
❤️ حالا حاجیه خانم به دیدار دلدار رفته بود و علامه طاقت نداشت خانه رو خالی از وجودِ پرمهرش ببینه، همونجا دفنش کرد و اطاقش رو بیتالرّحمه نامید. میگفت تا زندهام میخواهم خدمتش کنم.
❤️عکسش رو هم گذاشت روی میز کارش، و هر وقت خسته میشد و چشمش به خواب مینشست، بانو رو به یاد میاورد که سینی چایبهدست در درگاه در ایستاده و میخندد، به یاد آن روزهای شیرین با او حرف میزد و به روحش سلام و فاتحه میفرستاد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══