هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_واقعی
💠✨ #یڪداستان_یڪ_پند
💢 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
💢در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
💢آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
💢خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
💢 شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
💢 شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
💢 ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
💢 بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
💢 شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
💢 دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨ #آیه_درمانی #سازگاری_بینزنوشوهر
هر که 8 نوبت سوره مبارکه نساء براي سازگاري بين زن و شوهر بخواند سازگاري حاصل شود و اگر مردي براي زن خود بخواند خداوند تبارک و تعالي ان زن را حفظ نمايد از شر جمله عورات واز مردم
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
#آیه_درمانی #دعای_بخت_گشایی
❣اگر دختر خانمی هنوز شوهر نکرده باشه و یا خواستگاری هنوز برایشان نیامده و یا آمده وهنوز کار به پایان نرسیده و به خانه بخت نرفته است به مدت یکماه بعد از هر نماز واجب بلافاصله بدون اینکه با کسی حرف بزند یک صلوات بفرستد و هفت مرتبه این آیه مبارکه را تلاوت کند
رَبِّ لا تَـذَرنی فَـرداً وَ اَنتَ خَیرُا لوارثـیـن (سوره انبیا آیه هشتاد نُه)
انشاءالله به زودی به خانه بخت می رود.
تذکر: در زمان خاصی که نماز نمی خوانند از خواندن آیه مبارکه خودداری فرمائید.
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
#همسرانبهشتی 👆
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
📜 #سرگذشت❄️ #برشی_از_یک_زندگی🩷
#فیروزه
#قسمت۳
جواهر چپ و راست میرفت میگفت از وقتی طلاق گرفتی این خونه روی خوش نگرفته حالام بی سرپناهمون کردی با چی خرج سه تا بچه رو بدم ؟و نفرینم میکرد و میگفت کسی از همسایه ها نفهمه تو نحسی وگرنه تا اخر عمر باید بیخ ریشم بمونی ...
همون بهونه شد تا منو بفرسته خیاطی و پول در بیارم ولی جواهر اونقدر از پدر من بهش رسیده بود و پس انداز کرده بود که حالا حالا ها کم نیاره
یه روز که از کلاس خیاطی برمیگشتم یه کفش مردونه و دوتا دمپایی زنونه جلو در اتاق افتاده بود و صدای خنده و تعارف جواهر میومد با وقتی صدای بسته شدن در اومد ،صدای جواهر از اتاق میومد که میگفت بفرما خودشم تشریف آورد ،نگم از دخترم یه پارچه خاااانوم،خیاطی شده برای خودش ،،با تعجب از صحبتهای جواهر اصلا نمیفهمیدم قراره چی بشه یکدفعه از اتاق بیرون اومد و مچ دستمو گرفت برد داخل اتاق دوتا زن با افاده نشسته بودن کنار یه مرد حدودا ۳۵ساله و داشتن براندازم میکردن.....
جواهر گفت فیروزه جان ایشون عموزاده ی من و دختر عموهام هستن و قبل از اینکه حرفی بزنممنو هل داد توی آشپزخونه و به مهموناش گفت دختره دیگه شرم داره ...
اون روز نفهمیدم جریان از چه قراره ۴روز بعد جواهر اومد گفت مژده بده خواستگار داری گفتم ولی من نمیخام ازدواج کنم یه بار طلاق گرفتم بسمه ،همون بود که گفتم جواهر تا تونست با جارو بهم زد و سیاه و کبودم کرد ،گفت نمیبنی پول نداریم نون بخوریم؟ کی میاد شوهر یه زن مطلقه بشه ؟؟؟اونم یه پسر؟برو کلاهتو بنداز آسمون که پسر عموی من راضی شده با توعه نحس ازدواج کنه سه تا دختر دارم تو بمونی تو خونه کی میاد دیگه اینا رو بگیره و.....
تازه فهمیدم همون مرد ۳۵ساله اومده بود خواستگاری ....فردا صبح بازهم به اجبار جواهر عروسیم بود و شب رو تا صبحش نشستم رخت چرکهای دخترای فیروزه رو شستم و از بخت بدم اشک ریختم مگه من چندسالم بود که باید بار اینهمه سختی رو به دوش میکشیدم و از ته دلم مادرم و به خاطر ول کردن من نبخشیدم.....ادامه دارد
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
#همسرانبهشتی 👆
📜 #سرگذشت❄️ #برشی_از_یک_زندگی🩷
#فیروزه
#قسمت۴
جواهر با کل و شادی دستم رو گرفت و برد بالای مجلس نشوند توی مسیر بهش گفتم جواهر بد کردی باهام
منم جای دخترت بودم
حاضر میشدی بدی به پسرعموت؟؟نیشگونی از بازوم گرفت و گفت لال شو دختره ی نحس ....
این آخرین حرفی بود که اونشب از جواهر شنیدم....
اون مرد ۳۵ساله که حالا فهمیدم اسمش ابراهیمه دستم رو گرفت حلقه رو انداخت توی دستم حالم بد شد عوق زدم ،از چشمش دور نموند ...
از ترس نگاه تندی که بهم انداخت از ترس هری دلم ریخت....
مراسم به آخراش رسیده بود و مادرشوهرم از مهمونا تشکر کرد و بردمون توی اتاق ،
با نیش و کنایه بهم گفت اینهمه پسر بزرگ کردیم که شب عروسیش منتظر دستمال نباشیم...
و اونجا شروع تو سری خوردنم به خاطر مطلقه بودنم بود....
به اجبار رفتم توی اتاق نشستم و منتظر ابراهیم موندم توی دلم دعا میکردم به خاطر عوقی که ازش زدم منو ببخشه و به دل نگرفته باشه سرم خالی کنه،
وقتی با بی توجهیش روبرو شدم خداروشکر کردم که حداقل نمیخواد کتکم بزنه ،
نیمه های شب بود که دیدمابراهیم بیداره و داره نگام میکنه ...زنش بودم ولی فقط شرعی،دلی که زنش نبودم...
عرق سردی نشست روی پیشونیم که نکنه میخواد بلایی سرم بیاره ...
نزدیکتر شد و با صدای خیلی بمی گفت چند سالته دختر؟
به زور زبون باز کردم و گفتم۱۷سالمه ...
نیشخندی زد و گفت به خاطر سنم پس بهم عوق زدی آره؟اصلا میدونی چرا اینجایی!؟.
برای اینکه مادرشوهرت به زنم ثابت کنه اجاق من نیست که کوره ،اجاق خودش کوره....
اون لحظه تازه فهمیده بودم که توی اون خونه علاوه بر مادرشوهر ،هوو هم دارم....
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
#همسرانبهشتی 👆
#روانشناسی_ازدواج
⭕️ برای محکم شدن رابطتت و شناخت بیشتر، همراه با همسرتون به این سوال ها جواب بدین :
۱_چه مشکلات و موضوعاتی باعث میشه پیش من خود واقعیت نباشی؟
۲_ممکنه خط قرمزها و محدودیت هایی داشته باشی که من ازشون اطلاع ندارم؟
۳_بزرگ ترین ترست توی زندگی چیه؟
۴_کدوم رفتار من باعث میشه اعتماد به نفست بالابره؟
۵_دوست داری چه چیزی از من بشنوی که تاحالا نشنیدی ؟
۶_موقع ناراحتی دوست داری چه رفتاری باهات داشته باشم؟
۷_چطوری میتونم بهت احساس امنیت عاطفی بدم تا هرچی دلت خواست رو راحت و بدون ترس بهم بگی ؟
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
#همسرانبهشتی 👆
❤️ #عاشقانه
⌝آنقدر دوستت دارم که خودم هــم نمیدانـم چقدر دوستت دارم!
هربار کـه می پرسی :چقدر؟!
باخودم فـکر میکـنم دریا چطوور
حساب موج هاـیش را دارد...؟!
یا آسـمان چطور شُـمار تـک تـک سـتاره هایش را میدانـد...؟💋🫀♾ ⌞
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
@zendegiasheghaneh
#همسرانبهشتی 👆
#تجربیات _مادرانه🧿
یه خانوم با سیاست هوای شوهرش رو جلوی مادرشوهرش به اندازه داره!
نه زیاد؛نه کم!
یکی ازاشتباهای بعضی از ما خانوما اینه که جلوی مادرشوهرمون هر چی کار و وظیفه شوهرمونه یادمون میافته با حالت دستوری به شوهرجان بگیم.
عزیزجان من؛ مادرشوهرها دوست دارن عروسشون به پسرشون برسه!☺️
جلوی مادرشوهرت به شوهرت برس!❤️ هم به خودت احترام بذار هم به شوهرجان اینجوری مادرشوهرم هم دلگیرنمیشه!
خیلی خوب و مسالمت آمیز!
#همسرانبهشتی♥️😍👇
@zendegiasheghaneh
🔺به مابپـــ💕ــــیوندید🔺
💘💘🍃🍃🍃
#همسرداری
بهتره شکایت هاتون رو به درخواست تبدیل کنین.😉
مثلا به جای اینکه بگید،این کارو بکن،یااون کارونکن...❌
بگید:
«دوست دارم که ....»❣
«خیلی خوشحال میشم وقتی که... فلان کارروانجام میدی😍»❣.
این کلمات تأثیرخیلی بیشتری دارن.
پس هیچ وقت ازتأثیر نوع حرف زدن،غافل نشید...
اگه ازکلمات بهتری استفاده کنیم قطعا تاثیر خواهد داشت
#همسرانبهشتی♥️😍👇
@zendegiasheghaneh
🔺به مابپـــ💕ــــیوندید🔺
🍃🍃
#سوره_درمانی📿
از امام صادق پرسیدند:
تمام خواستگاری های دخترم به
هم می خورد چہ ڪنم؟
فرمودند سوره «احـزاب » را بنویسد
داخل ظرف دربستہ گذاشتہ و در مڪان
بلندی داخل اتاق بگذارد
📚منابع:خزائن الاسرار
#همسرانبهشتی♥️😍👇
@zendegiasheghaneh
🔺به مابپـــ💕ــــیوندید🔺
🌱••••
#تلنگر
دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم،
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم
گفت؛ بنده نوازی کردی زنگ زدی،
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است،
دیشب خواهرم به خانهام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته است، گاز را شسته، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده است،
وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود و منو از نگاه ها و کمکهای با توقع رها کرد،
امروز عصر با مادرم حرف میزدم،
برایش عکس بستنی فرستادم، مادرم عاشق بستنی است گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم،
برایم نوشت؛ من همیشه به یادتم، چه با بستنی، چه بی بستنی،
و من نشستهام و به کلمهی خانواده فکر میکنم،
که در کنار تمام نارفاقتیها، پلیدیها و دوروییهای آدمها و روزگار، تنها یک کلمه نیست،
بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است...🤍🫂
#همسرانبهشتی♥️😍👇
@zendegiasheghaneh
🔺به مابپـــ💕ــــیوندید🔺