@داستان های مذهبی
#عاشقانه ی واقعی
اما به هیچ عنوان راضی نشدم که شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند. دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند، خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود. خواب دیدم یک صدایی که چهرهای از آن به خاطر ندارم، نامهای برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود "جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) منصوب شده است" و پایین آن امضا شده بود.
فردای آن شب، وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد و گفت: زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده! برای همه دوستانم تعریف کردهام. گفتم: واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟ گفت: پس چی؟ اینطور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب (س)دارم، خانم هم مرا قبول کرده... گفتم: خب مطمئناً تو را قبول کرده با این همه شوق و ذوقات...خوشحالیاش واقعی بود. هیچوقت او را اینطور ندیده بودم. با خوشحالی و خندان رفت...هر روز با من تماس میگرفت گاهی اذان صبح، گاهی 12 شب و... به تلفن همراهام زنگ میزد.
روی یک تقویم برای مأموریتاش روزشمار گذاشته بودم. هرروز که به انتها میرسید با ذوق و شوق آن روز را خط میزدم و روزهای باقیمانده را شمارش میکردم...
وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمیگردد.خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد! همه از خواب بیدار شدند
#ادامه دارد
@zendegiishaad
سلام خدمت همراهان عزیز
جوایز نقدی برای خاطره نویسی✨✨✨✨✨
#خاطره_نویسی
💠اگر خاطره ای از
👇👇👇👇👇
#اولین افطار دو نفره اتون با همسر جان❤️
دارید، برای ما ارسال کنید، ما به نام خودتون توی کانال زندگی شاد درج میکنیم.
و در نهایت به قید قرعه هدیه ای نقدی💳💵💳💵 اهدا میکنیم.
نوشته ها بیشتر از 150 واژه نباشد
لطفا به آیدی زیر ارسال کنید👇🏻
@mohebol_mahdi
🔰حتما انتهای نوشته ، نام خودتون و همسر جان فراموش نشه
(به طور مثال خاطره از فاطمه و مصطفی)
🌸کانال زندگی شاد
@zendegiishaad
سلام
مسابقه ی خاطره نویسی همسرانه✨✨✨✨✨
با جوایز نقدی🌟🌟🌟🌟🌟
در
👇👇👇👇👇
🌸کانال زندگی شاد
@zendegiishaad
May 11
🌟🌟🌟🌟🌟مژده مژده
دوره ی ✨رایگان✨برای شما عزیزان
دوره ی رایگان 👈سبک زندگی اسلامی
در کانال👇👇👇👇👇
@zendegiishaad
استفاده از دوره کاملا رایگان است
مژده ✨✨✨✨✨ دوره ی رایگان 🌻سبک زندگی اسلامی🌻
با گواهی معتبر(۵۰ ت) هزینه در صورت تمایل به دریافت گواهی دیجیتالی
در این دوره افلاین و متن نگار در خدمتتون هستیم
نذر فرهنگی استفاده از این دوره:
لطفا این بنر رو برای ۱۴ نفر بفرستید.
@zendegiishaad
May 11
فایل دوره سبک زندگی اسلامی👈👈👈👈👈در همین کانال از ۲۰ فروردین بارگزاری میشه
@zendegiishaad
#هر_دو_بدانیم
💟اینکه همسر ما گاهی نیاز به تنهایی دارد دلیل برکم شدن احساساتش نیست.
ازهر موضوعی به بدترین حالتش برداشت نکنید
گاهی کمی تنهایی میتواند کیفیت روابطتان را بهتر کند.💑
@zendegiishaad
#داستان های مذهبی
#عاشقانه ی واقعی
همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند. حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک میدادم و میگفتم: کی میرسی؟ آخرین پیامها گفتم: امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
آن شب با خودم گفتم: همه چیز تمام شد.آنقدر بیتاب و بیقرار بودم که فکر میکردم وقتی او را ببینم چه میکنم؟ میدوم، بغلش میکنم و میبوسمش. شاید ساکت میشوم! شاید گریه میکنم! دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور میکردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه میکنم؟ حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگترین رؤیای بیداری من بود... امینِ من، برگشته بود... سالم و سلامت... و حالا همه سختیها تمام میشد! مطمئناً دیگر قرار نبود لحظهای از امین جدا شوم... بی او عمری گذشت...
آن لحظه گفتم: آخیش تمام سختیهای زندگیام تمام شد... انشاءالله دیگر هیچوقت از من دور نشوی. اگر بدانی چه کشیدهام. سکوت کرده بود، گویا برنامه رفتن داشت اما نمیدانست با این وضعیت من چگونه بگوید.
نزدیک عصر بود که گفت: به خانه برویم. میخواهم وسیلههایم را جمع کنم. باید بروم. جا خوردم. حس کرختی داشتم. گفتم: کجا میخواهی بروی؟ بس است دیگر. حداقل به من رحم کن... تو اوضاع و احوال مرا میدانی. قیافه مرا دیدهای؟ خودم حس میکردم خُرد شدهام.
@zendegiishaad
#داستان های مذهبی
#عاشقانه ی واقعی
گفتم: میدانی من بدون تو نمیتوانم نفس بکشم. دیگر حرفی از رفتن به سوریه نزن. خودت قول داده بودی فقط یکبار بروی... گفت: زهرا من وسط مأموریت آمدهام به تو سر بزنم و بروم. دلم برایت تنگ شده بود. باور کن مأموریتم به اتمام برسد آخرین مأموریتم است دیگر نمیروم.
.مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم. داشتم اخبار را تماشا میکردم که با پدرم تماس گرفتند. نمیدانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم. پدرم بدون اینکه چهرهاش تغییر کند گفت: نه. من شهرستانم. تمام مکالمات بابا همینقدر بود، اما با گریه و فریاد گفتم: بابا کی با شما تماس گرفت؟ با اینکه اصلاً دلم نمیخواستم فکرهایی که به ذهنم میرسد را قبول کنم، اما قلب و دلم میگفت که امین شهید شده.
در سایت مدافعین حرم، خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده میشد. با خودم میگفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است. به پدر این حرفها را زدم. بابا میگفت: نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمیرود؟ امین مسئول است شهید نمیشود. به بابا گفتم: این تلفن درباره شوهر من بود؟ گفت: اسمی از شوهر تو نیاورد.
به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است. پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود. او هم چیزهایی شنیده بود، اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد.
@zendegiishaad
#زنان_بدانند
حتما قبل از ورود همسر
لباسهای جذاب بر تن کنید
آرایش و عطر قابل قبول بزنید
باید مرد بفهمد که حضورش برای شما مهم است.
@zendegiishaad
اگر جزء کسانی هستید که
مهارت ابراز محبت را ندارند،
هر از گاهی از راههای عمومیتر و
مطمئنتر برای ابراز محبت استفاده کنید.
مثلا گل بخرید یا پیامکهای عاشقانهای
که به دستتان میرسد را گزینش کنید و
برای همسرتان بفرستید.
وقتی مرد به مناسبتهای مختلف به
همسرش هدیه میدهد، از یک سو
علاقهی خود را ابراز میکند و از سوی
دیگر محبت طرف مقابل را به سوی خود
جلب میکند.
@zendegiishaad