eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی از غسالخونه تا برزخ
فاجعه کاشت ناخن در غسالخانه👇
کاشت ناخن در غسالخانه ی زنان پیامک اومد روگوشیم کجایی خونه ای کارت دارم فلانیم! برات زحمتی دارم میخوام باشی ... بدمش دست تو.. که خیالم راحت باشه تموم کارهای غسلشو انجام میدی حداقل غسل اخرش درست باشه اینو که بم گفت کمی شک کردم! ولی چیزی نگفتم تاخودمو رسوندم غسالخونه... جواب پیامکش رو دادم ورفتم غسالخونه یه لحظه حس کردم سالن عروسی اومدم اشتباهی! اکثرشون کم حجاب بودن😔 ولی من غساله این انتظار رو داشتم حداقل در غسالخونه کمی به خودمون بیایم یه لحظه فکر کنیم که بابا اخر این دنیا مر..گه! چرا از دستور خدا سرپیچی میکنیم ما که اول اخر همه مون باید از اینجا رد بشیم پس چرا اماده نیستیم! هیچی نگفتم و وارد سالن شدن اومد بغل کرد و دم گوشم گفت حواست بهش باشه تورخدا جوونه زندگی نکرد زهرا .... گفتم شرط من اینه هیچ کس دورم نباشه تا بتونم کارم رو درست وتمیز انجام بدم دیدم چندتا خانم گفتن نه ماکاری بهت نداریم فقط میخوایم نگاه کنیم! گفتم سینماس!!!! الان من چطور تن م..یت رو جلوی شما عریان کنم؟ یه لحظه چشمم به دستش خورد که از کاور زده بود بیرون 🥺کاشت ناخن مصنوعی داشت تازه فهمیدم چرا بم گفت حداقل غسل اخرش درست انجام بشه... گفتم کاشت داره؟؟؟؟!!! دیدم خانم های همراهش گفتن اره مگه چه اشکالی داره! یه لحظه نگاهم به دست هاشون افتاد دیدم خودشون هم کاشت دارن😔 گفتم هیچی اشکال اینه کسی که کاشت داره تو غسل حیض و جنبش مونده یعنی تموم غسل هاش به گردنشه ومنم اگه این کاشت ناخن در نیارم با همین بدن میره اون دنیا! شما که دلتون نمیخواد ج..نازتون اینجور دفن بشه گفت وا خانم مگه میشه نه درش نیارید بزارید بمونه گفتم باشه پس جای من اینجا نیست خودتون غسلش بدید ... اگه من میخوام غسل بدم نمیزارم حقی به گردنم بمونه، وممنون میشم شما سالن رو ترک کنید ادامه دارد... @neiynava_313
زندگی از غسالخونه تا برزخ
فاجعه کاشت ناخن در غسالخانه👇 بخش اخر
کاشت ناخن مصنوعی در غسالخانه بعد از اینکه خانم های همراه رفتن بیرون گفتم بچه ها صفر تا صدمون رو باید برای این ج..نازه بزاریم تموم سعی مون باید کنیم کاشت ناخن ها رو در بیاریم. یکی از بچه ها گفت دیدی برای خانواده اش هیچ اهمیتی نداشت! گفتم ولشون کن غیبتشون نکنیم برای من و تو که مهمه ! پس به وظیفمون عمل کنیم کار به کسی نداشته باشیم روضه ی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه زیپ کاور رو کشیدم پایین سه نفری ج..نازه رو از اون کاور جدا کردیم دستشو گرفتم تو دستم تا لباسش رو دربیاریم، نگاه کردم به دستای کبود شده و کاشت های قرمز رنگش، چی شد؟ یهویی چطور کاشت ناخن باب شد؟ چرا از همون اول جلوی سالن های ارایشگاه رو نگرفتن که امروز دختر ما، جوون ما بدون بی اطلاعی از این کار به راحتی بره کاشت کنه! و تموم غسل های واجبش رو بزاره گردنش🙂 لباس رو که دراوردیم اروم دست های خشک شده مثل سنگش رو گذاشتم پایین، عورتش رو با یک تیکه از لباسش پوشونیدم چون نگاه کردن بهش حرامه، سوهان برقی رو زدیم به دستاش اما چون دستاش جمع شده بود به سختی میشد با دستگاه سوهان برقی استفاده کرد، هرکاری کردیم نشد در بیاد میدونستم باید باچی در بیارم ولی برای اطمینان همون لحظه زنگ زدم دفتر مرجع تقلیدم، شاید باورکردنی نباشه اما بالا سر ج..نازه من اینکارو کردم و گفتم موردم اینجوره! گفت حتی اگه هز...ینه بر باشه خانم باید کاشت در بیاد،‌اگه زمان بر باشه باید در بیاد، تا زمانی که اسیبی به م..یت وارد نشه دیه ی گردنتون نیاد کاشت رو دربیارید! گفتم خب با سوهان برقی ، استون هم نشد در بیارم گفت: با یک چیز نوک تیزی بزنید زیرش در میاد بازم جوابش رو میدونستم ولی برای اطمینان از کارم میخواستم جواب قطعی رو بگیرم... ناخن گیر بود لبه ی ناخن گیر رو گذاشتیم زیر ناخن مصنوعی و اروم اروم سعی کردیم ناخن مصنوعی در بیاد، زمان بر بود اذیت شدیم اما تا اخرین لحظه این کارو کردیم، خانواده پشت در هی میگفتن خانم ولش کنید بزارید کاشت بمونه‌چه سخت میگیرید شما☺️ حرفا تو دلم بود اما ترجیح دادم سکوت کنم و کارم رو انجام بدم.. شاید کلماتم درست چینش نداشته باشن ولی چیزی رو که درک کردم رو نوشتم میدونستید اگه غسلی به گردنتون باشه تا زمانی که قدم برمیدارید روی زمین مورد لعن قرار میگیرید؟ میدونستی رزق و روزی برکت رو از زندگیت میبرید؟ میدونستی با وجود کاشت ناخن اون فرد دائما در حیض وجنب باقی میمونه! @neiynava_313 میدونستی کسی که طهارت نداره دعاش بالا نمیره🙂
تنها یادگاری جنازه👇
ساعت تقریبا ۹ شب بود.من بودم و رفیقم تک وتنها روی نیمکت سبز رنگ کنار غسالخونه نشسته بودیم. صدای سگ های ولگرد اطراف غسالخونه می اومد اخه اونجا فضاش بازه یک طرف غسالخونه مثل دره ماننده ، طرف دیگش گلزاره و جاده ومزارها.... ترس داشتم سگ ها بمون نزدیک بشن و بمون حمله کنن وهیچ کسی هم به دادمون نرسه، اما مقاومت کردم به نترسیدن سعی کردم حفظ کنم روحیمو ومثل همیشه باشوخ طبعیم خودمو گول بزنم، که یهو رفیقم تو تاریکی داد زد زهرااومدن برامون-فقط جیغ میزدم، دیدم رفیقم غش خندس گفتم خدا ازت نگذره دختره چه وقت سر به سر گذاشتنه منه ، تو نمیبنی امشب چقدر اینجا خوف داره😭 یهو رفیقم گفت زهرایه چی بگم؟؟ گفتم چته بگومیخای چی بگی؟ اون نشسته بود منم ایستاده از ترس به چشمام خیره شد زهرا میشه اگه روزی میخایم بمیریم باهم بمیریم؟؟میشه یکی مون زودتر نمیره؟ همزمان باهم بمیریم که جنا.زه ی همو غسل ندیم خیلی سخته ها. تمام حرفاش منو بفکر برد مگه قراره من بمیرم🥺من ش.ه.ا.دت میخام یهوی نگهبان غسالخونه تو اون تاریکی اومد پیشمون گفت بیاید جنا،زه رو تحویل بگیرید. کی جراتش رو داشت؟؟ تو اون تاریکی بره جنا، زه ی بچه ایی رو بگیره به هر سختی بود ، جنا، زه رو تحویل گرفتیم وارد غسالخونه شدم تاریک مطلق بود زودی پریدم چراغ رو روشن کردم، شیشه ی درغسالخونه شکسته بود میترسیدم یکی از اون شیشه دررو باز کنه بیاد داخل؛ مدام ایه الکرسی زمزمه میکردم حقیتا ترس داشتم اولین بارم بود میخواستم جنا.زه ی نوزاد غسل بدم، داخل کارتن کوچیک گذاشته بود پر از چسب کاری ، گفتم دست نزن درش نیار طاقتش ندارم بزار کفن رو اماده کنم بعد درش بیار😭 پارچه سفید رو در اوردم شروع کردم به برش زدن انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اون شب🥺 من تاحالا کفن کوچیک درست نکردم ای خدا چطور درستش کنم جنازه رو در اوردن گذاشتن توحوض اللهم صل علی محمد وال محمد وعج الفرجهم😭 یه عروسک کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده روی حوض غسالخونه ؛ رفتم یه گوشه نشستم و فقط نگاه میکردم اخه این حوض برای این بچه خیلی بزرگ بود😭 تودلم رخت میشستن پاشدم رفتم کنار رفیقم سطل اب گرفتم دستم ، رفیقم نوزاد رو گرفت بغلش😭 بس کن رباب حرمله بیدار میشود اه رباب😭 اروم تر گریه کننننن غسل میت میکنم‌... سر وگردن اب میریزم ، چشمم به گلوش افتاد ، اه از تیر سه شعبه علی اصغر اه از لب های خشک طفل رباب😭 اه از گهواره ی خالی ، اروم شو رباب هرکس که دید راس تو را روی نیزه ها اهی کشید و گفت بیچاره مادرش😭 سمت راست بدن ، دستشو گرفتم مامان قربون دست کوچیکت بشم ادامه ۰۰
غسل تمام شد .کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم ، یهو از دهنش کوچیکش که به زور باز میشد خو.ن اومد🥺 کفن خو.نی شد پنبه نداشتیم باید میرفتم غسالخانه ی کرونایی ها که روبه روی ما بود اونجا وسایل مورد نیاز ذخیره شده بود. فرق بین این غسالخونه و اون غسالخونه میدونی چی بود؟؟ اینجا نوزادی بود که هیچ کس پشت درب غسالخونه منتظرش نبود تو اون غسالخونه ج.نازه ی مادری بود که دو روز هیچ خانواده ی نیومده بود دنبالش😭 به رفیقم گفتم کفن رو از تنش بیرون بیار بشور منم برم پنبه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم بدو بدو رفتم سردخونه کلید در غسالخونه قدیمی رو گرفتم ، یهو رفیقم صدا زد نرو داخل بمون زهرا پنبه پیدا کردم اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد برگشتم سمت غسالخونه ی که توش بودیم. پنبه رو تو دهنش گذاشتم، کفن رو دوباره تنش کردم🥺 چطور بدون اینکه مامانش چهرشو ببینه من دارم صورت قشنگش رو می پوشونم خدایا پناه میبرم بر تو خدایا تا مارو نیامرزیدی از دنیا مبر کار کفن تمام شد گرفتمش تو آغوشم بوش میکشیدم دختر قشنگم بجای عطر گلوت بوی کافور میدی😭 (اون روز چون میدونستم ج.نازه نوزاده رفته بودم یک بسته کش مو گرفته بودم بردم غسالخونه به نیت اونایی که بچه دار نمیشن🥺) همینجور که تو آغوشم بود بهش گفتم ببین برات گیره رنگی گرفتم ، رفتی پیش خدا به خدا بگو خاله زهرا چند تا رفیق داره دلشون نی نی میخاد میشه بهشون نی نی بدی😭 من درد بی بچگی کشیدم من درد بچه از دست دادن کشیدم خوب میفهمم خانم های که میان میگن دعا کنید صاحب اولاد بشیم ینی چی.... خدامیدونه همیشه بیادتونم پيامبر به زبير فرمود:👇 "اگر يكي از فرزندان تو سقط شود، بهتر است از اين كه صد فرزند داشته باشي كه در راه خدا ج.هاد كنند". باز ايشان فرمود: "در روز قيامت به فرزندان گفته مي شود وارد بهشت شويد، ولي پاسخ فرزندان آن است كه: تا پدر و مادرمان وارد بهشت نشوند، ما وارد بهشت نمي شويم، سپس خطاب مي آيد كه با پدر و مادرتان وارد بهشت شويد".
زندگی از غسالخونه تا برزخ
خاطرات غسالخانه حنا حنا گلبند حنا
خاطرات غسالخانه ی زنان🧕🏻 حنا حنا گلبند حنا منبع خاطرات خانم غساله👇👇👇👇 @neiynava313 گوشیم زنگ خورد شمارشو نمیشناختم،زهرا دو تا میت هست یه مادر و یه دختر که باهم در همه اینجا رو شلوغه ندیده بودم چادرم جلو‌تر کشوندم توصورتم،به محض رسیدن یه خانم اومد سمتم زد زیر گریه گفت:شما قراره فامیل ما رو غسل بدید؟ گفتم بله دیدم یه بسته حنا گذاشت تو دستم خواهش میکنم دستشو حنا بزن چون مجرد بود🥺💔 بدنم سرد شد ...وارد سالن غسال شدم نگاهم به اطراف دنبال یه کاسه می‌گشتم تا حنای عروسم رو آماده کنم😭 جنازه رو آوردن .... بچه ها شما تا کاور رو در بیارید من حنا رو آماده میکنم میام کمکتون 💔کجای دنیا دیدی تو غسالخونه حنا درست کنن؟! آخه یادمه منم سه روز قبل عروسیم حنابندون داشتم، خانما بالا سرم کل می‌کشیدن شادی میکردن نقل نبات سرم میریختن 😭تو دلم ذوق بودم ک عروس شدمه میرفتم جلو آینه خودم میدیدم کیف میکردم بخاطر لباس سبزی ک تو تنم بود، امااااا الان چی؟؛ عروس من خوابه😭 عروس من چشماش بستن،حنا رو با دستم هم میزنم تو دلم دعا میکنم خدایا صاحبمون رو برسون بخودت قسم بریدیم دیگه حنا رو گرفتم رفتم سمت عروس ، یکی از بچه ها سرش رو گرفته بود سطل کافور ریختم تو صورتش چشمم باز شد یهو عقب کشیدم 😭خوابی؟؟؟ بیدار نمیشی؟ میشه پاشی برات حنا بزنم؟! داری حمام عروسیتو می‌کنی قشنگم😭 راستی عروسیت چرا شلوغ نیست؟!گفتن میترسن از توو مادرت 😭آخه مگه عروسا ترسن دارن😭 یاحسین یاحسن،تمام زورم رو میزدم تاسختی کار غسل روی خودم باشه کسی رو اذیت نکنم 😞کار غسل تمام ،بچه ها نایلون بیارید اول باید بره تو نایلون 😭 زهرااااا حناش چی😭الان میزنم یکی حنوط رو بزنه . تو دلم میخوندم حنا حنا گل گلبند حنا،دستاش باز بودن حنا زدم دستاشو کف پاهاشو💔روی موها ی سرش رو😭خواهر عروس وجوانم من اومدم حنای عروسیت رو بزنم تور خدا اون دنیا شفاعتمون کن راستی کارتو ک تمام بشه میریم سراغ مادرت اون نتونست طاقت بیاره تنها کسی که تو حنا بندونت هست مادرته همونی ک همیشه باهم بودید. @neiynava313 اَلموَتُ لِلمؤمِنِ كنَزْعِ ثیابٍ وَ سِخَةٍ وَ فكِّ قُیودٍ و اَغلالٍ ثقیلةٍ وَ الاِستبدال بِأَفخَرِالثّیابِ وَ أَطیَبِها رَوائح. مرگ برای مؤمن همانند بیرون آوردن لباس چرکین از تن و باز کردن غُل و زنجیرهای سنگین است و به جای آن فاخرترین لباس‌ها را با خوشبوترین رایحه‌ها بر تن کرده است. #امام_ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
شهید گمنام سلام... مراسم روضه ی حضرت زهرا سلام الله داشتم تو حوزه اگه یادتون باشه پارسال با کمک شما یه روضه ی خیلی بزرگ گرفتیم وشبم شام دادیم ،نشد درست استفاده کنم چون دنبال کارا بودم،اما امسال گفتم هرجوری شده باید از روضه سهمی ببرم،بعد از تمام شدن سخنرانی حاج اقا حبیب پور ، پاشدم پذیرای کردن از مهمونا،بعدشم مراسم روضه خوانی الحق عالی بود همه چی🥺 اما ته دلم هنوز خالی نشده بود گفتن شهید گمنام اوردن‌... کجا فلان مسجد .... حتی راه اون مسجد رو بلد نبودم،قرار بود با رفیقام برم اما یکی یکی اومدنشون رو کنسل کردن..... همراه سارا و الهام رفتم.... زمان کمی گذشت الهامم از مراسم رفت‌.... من بودم و سارا اما هر کدوم جدا نشسته بودیم به سقف مسجد و نقاشی های وخط خطوط قشنگنش نگه میکردم..... غربت و غریبی باز یادم اومد من کجا ‌و اینجا کجا ساراااا؟ چرا شهید رو نیاوردن؟ تا نبینمش اروم نمیگیرم باید بهش خیلی چیزا رو بگم‌..... یهو خانما بلند شدن رفتن سمت در وردی.... چشمم به تابوت خورد هم خوشحال از اینکه نرفتم خونه و سعادت زیارت داشتم اما گریان که جوون رعنا 😭بی نشان داره به سمتم میاد اما من چی دارم؟؟؟؟ دستام خالیه! هرچی تابوت نزدیکترم میشدناله هام بیشتر میشد جوونم💔خوشبحالت که شهید شدی و نمردی..... چ شبی اومدی،گمنام اومدی،شب شهادت حضرت مادر اومدی😭💔 قسم به اسمتان ،قسم به غیرتتان،شما رفتید تا من زهرا الان بتونم تو اسایش زندگی کنم .... شفاعتم کنید این روزا دردهای دلم زیاد است.... شما منو نبینید کی ببینه منو؟ شما صدامو نشنوید کی میخاد صدامو بشنوه..... به نیابت همتون دعا کردم.... برای شهیدی که قرار اون دنیا شفاعت ههمون رو کنه یک جمله بنویس‌‌.... من قسمش دادم نه منو نه شمارو فراموش نکنه مخصوصا (خیرین پیجم رو) که رو سفیدم کردن‌.... 🌙 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
لذت دیدن خواب یک فرشته
لذت دیدن یک فرشته منبع @neiynava313 @neiynava313 هنوز هنگم و مبهم این روزها تو چالش های زیادی قرار گرفتم،اتفاقاتی رخ داد که بین منو خدا خواهد موند... سه روز مدام صداشون زدم سه روز مدام گفتم پس من چی؟ این همه نظر کردید به همه پس من کجای این داستانم؟؟ این همه بدو بدو ،الان تو چالشم الان گیر کردمه خودتون بم نمیخاید نشون بدید؟؟؟ این همه منم واسطه قراردادید برای بقیه.... پس کی میخاد واسطه ی من شه! شاکی بودم بدجور دل دماغ هیچی رو نداشتم ولی مدام بهشون میگفتم این همه معجزه همه دارن ازت میبنن من ادم نیستم؟ من خواستم رو مینویسم باید بهم بدیش خودت واسطه میشی پیش خدا من میخامششش دقیقا همون چیزی ک تو ذهنم رد شد🥺 بعداز کلی حال آشفتگی امروز پیامی اومد خانم قلندری از طرف ش_هید ابراهیم هادی خواستتون برآورده شد من مات ومبهم ،این همه شاکی شدم این همه حرف زدم چطور شد؟؟؟ گفتن از طرف حضرت زهرا س این شهید واسطه شده و و.... اینو تا اینجا داشته باشید نمیتونم زیاد از این ماجرا بگم.... بعد از کلی بی حس بدنم و شوکه شدنم گوشی زنگ خورد جواب دادم!!! سلام علیکمممم بفرماید خانم قلندری؟؛ از فارس تماس میگیرم شمارتون رو از فلانی ک چند روز پیش معرفی کردید گرفتم ،درخدمتم بفرماید خانم ما حدود دوماه مریض بودیم ، این اواخر بچمم تب ۴۲ درجه داشت خسته و ناامید از همه جا اومدم پست شمارو خوندم گفتید از ش_هدا بخواهید جوابتون میده،نزدیک اذان صبح بود خواب رفتم یه اقای با لباس سبز ارتشی بهم گفت به خانم قلندری بگو این همه حواسش به همه هست😭حواسش بمنم باشه من خوزستانم😭💔 بهشو بگو منو فراموش نکنه💔گفتم شما گفت بهش بگو من پاکپورم فرصت زیادی نداری تا فراموش نکردی حال بچه ات هم خوب میشه،گفت یهو پریدم از خواب اذان بود دست گذاشتم به بدن دختر خبری از تب نبود،پاک پور؟؟؟ کیه چی بود من این اسم رو تا به حال نشنیدم🥺سرچ کردم دیدم ش_هیدی که بعداز ۱۱سال به خانواده ش برگشت از بچه های اراک بود 💔 گفت رفتم عکسا شون دیدم یکیشون اسمش جواد بود ،جواد همون چهره ی بود که من تو خوابم دیدم...خانم قلندری بهش متوسل بشید جوابتون میده.... من نذر کردم هرماه به نیت این شهید غذا پخش کنم جون بچمو به این شهید مدیونم الانم نمیدونم شما کی هستید فقط اومدم پیام اون شهید رو بهتون برسونم منتظرتونه..... #گمنام #نینوا#جهادگر #انگیزشی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
لحظه ای که همه تجربه میکنیم بخش اول منبع @neiynava313 @neiynava313 غسالخانه ی زنان🧕🏻 خواب بودم چشمامم باز کردم ساعت رو چک کردم ،اووو چقدر خوابیدم،تو اون تاریکی صدای نور گوشی خاموش روشن میشد‌. شماره اشنا بود زودی صدام رو درست کردم که مشخص نباشه خواب بودم خیلی شاد و شنگول گفتم سلام علیکم بله بفرمایید؟ تا رب ساعت دیگه غسالخونه باشید،پر یدم از جام گوشی شارژ نداشت زودی زدم به پریز برق وتند تند اماده شدم،طبق معمول جوراب و ساقه دستم نمیدونستم کجاست گشتم تاپیدا کردم. زودی خودم رسوندم غسالخونه،روی نیمکت های غسالخونه چندتا خانم وچندتا آقا نشسته بودن،از دور دیدن من دارم نزدیکشون میشم ولی براشون جای تعجب بود! این خانم اینجا؟ از نگاهشون متوجه میشدم تو دلشون رو نزدیک تر که شدم چادرم تو صورتم بیشتر گرفتم،یکی از آقایون گفت کاری دارید اینجا خانم؟؟؟ مونده بودم چی بگم نمیخاستم بگم غساله هستم نه اینکه بدم بیاد نه،دوست نداشتم باگفتن این کلمه تعجبشون بیشتر بشه.... سرم انداختم پایین رفتم سمت سردخونه سلام علیکم اومدم برای جنازم که برم غسلش بدم ،من تابرم اماده شم بی زحمت بیارینش تو غسالخونه.... همینجور که داشتم حرف میزدم یه اقای خیلی مسن پشت سرم بود🥺 گفت دخترم شما میخاید جنازه مارو غسل بدید!؟ گفتم بله پدر اگه اجازه بدید😔 چشماش قرمز بود از بس که گریه کرده بود... گفت خیلی هم ممنونیم از شما... گفتم تشکر لازم نیست انجام وظیفه میکنم تا رفتم آماده بشم 😔 جنازه رو اوردن ،زیپ کاور باز کردم مادری لاغر ونحیف😭 دهنش باز مونده بود😭تمام جسم خشک شده بود... ادامه دارد شما برام بنویسید فکر می‌کنی بعد پایان دنیات جنازت دست چطور غساله ای میفته؟؟ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5