eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
قومی که عمر جاوید خواستند (مرگ)✨ 💠در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، به طوری که ظرفیت خانه ها گنجایش افراد را نداشت. کم کم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون می رفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاین رو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد 📚 بحارالانوار، ج 6، ص 116 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
✍ حضرت علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی : 👈🏻 یاد مرگ انسان ساز است. رفتن به قبرستان در سازندگی انسان موثّر است. http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
💔 یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچ‌کس نشانش نمی‌داد. یک بار یواشکی برداشتمش ببینم چه می‌نویسد.🙈 کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود... سر چه کسی داد زده، که را ناراحت کرده، به چه کسی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت. نوشته بود که یادش باشد و در اولین فرصت صافشان کند. به رهنمون گفتم: «وقت اذان است. برویم نماز.» گفت: «من باید بروم تا یک جایی و برگردم. اگه می‌خواهی تو هم بیا. زود می‌رویم و بر می‌گردیم.» گفتم: «حالا کجا می‌خواهید بروید؟» برایم تعریف کرد که دیشب با کسی حرفش شده و بد باهاش حرف زده و فکر می‌کند طرف از او دلخور شده، الان هم می‌خواهد برود، از دلش در بیاورد. گفتم: «حالا نمی‌شود بعداً بروی؟» نگاهم کرد. نگران بود. گفت: «نه، همین حالا باید برویم.» 📚کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶ 💞 @shahiidsho💞
💔 ⁉️ مےگفت: "عظمت در چشمان ڪسےست ڪه نڪَاهش را ڪنترل مےڪند"... همان شهیدے ڪہ سوزن به چشمانش زد وقتے ڪه ناخودآڪَاه، نگاهش به نامحرم افتاد 💞 @shahiidsho💞
1_1971374611.mp3
7.63M
💔 ۱ ✍راهی طولانی درپیــش است... تا راهِ پیـــشِ رو و منزلی که قرار است در آن فرود آیی؛ نشــناسی... چگونه برایش توشه خواهی چید؟ ostad_shojae ادامه دارد.... 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ببینید این شهید اصفهانی چگونه و با چه مشقتی با پای زخمی در میدان نبرد نماز می خواند... زیارتگاه: گلستان شهدای اصفهان، قطعه خیبر ۱(چند ردیف پایین تر از قبر شهید مهرداد عزیزاللهی ) رقصی چنین میانه میدانم آرزوست... لحظه اجابت دعا اول وقت التماس دعا 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫بسم الله الرحمن الرحیم💫🌸 🍃💎🍃:آن چیزی که را آن‌طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‌گونه مظلوم کرد، نبودن در مردم بود🍃💎🍃 💥کانال برات آوردم😍 💢یک کانال که رو در مورد جدیدترین میزاره و اخبار سیاسی رو برات می کنه😳 ♨️♨️♨️یک کانال بروز♨️♨️♨️ 💥 اینجا خبر نداریم😍فقط تحلیل💥 🔅🔅بهتره خودت بیای ببینی 👇👇👇 ╔══ ೋღ 🌺 ღೋ ══╗ https://eitaa.com/joinchat/1925972277C80a751b580 ╚══ ೋღ 🌺 ღೋ ══╝ 🔴 🔴
این دنیا فوق فوقش ۹۰،۸۰ساله ولی اون دنیا... بی نهااایت ساله:) و این در مقابل بی نهایت هیییییچ حساب میشه هیییییییییچ!!! حواست باشه چیو داری فدای چی میکنی:)))))!! 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
زندگی از غسالخونه تا برزخ
این دنیا فوق فوقش ۹۰،۸۰ساله ولی اون دنیا... بی نهااایت ساله:) و این در مقابل بی نهایت هیییییچ حساب م
حرف قشنگیه واقعا ما ادما که همیشه سرمون تو حساب کتاب دودوتا کردنه مبادا ضرر مالی کنیم چرا فکر نمیکنیم داریم عمر کوتاه ۷۰ یا ۸۰ اصلا شما بگو ۱۰۰ ساله رو فدای زندگی ابدی میکنیم که تموم نمیشه بزرگترین ورشکستگی دنیاست اگه اونور ببازیم بزرگترین ضرره که اونور کم بیاریم بزرگترین خسران خسر الدنیا و الاخره شدنه دوستان یکم سرمون تو حساب کتاب زندگی ابدی هم باشه ضرر نکنیم http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
💔 کسی می گفت: در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم .... او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد .. پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !!! سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !!! انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است ... از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم ... و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم👇 ﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾ بگو : « پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند ». پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند ... خداوندا به ما توفیق بده که به پدر و مادر خود نیکی کنیم و ما را ببخش به خاطر کوتاهی و خطایمان در حق آنان... ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞 @shahiidsho💞
💔 💠 راز شگفت انگیز پیاده شدن شیخ عباس قمی از اتوبوس💠 💎 آیه: عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ بقره/216 💎چه بسا شما از چیزی کراهت داشته باشید درحالی‌که خیر شما در آن است. 🔹آینه: حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي چنین بيان مي‌كند: بیابان سوزان و بی‌انتها در چشم‌هایمان رنگ می‌باخت و به کبودى می‌گرایید و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت، ایستاد. راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود باعجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت! یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى. مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمی‌کرد که با او باشم، هر چه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم، دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم. بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیونى نگه داشت. وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنى است و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم، چون مدت‌ها بود که دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایی نیافته بودم؛ فقط می‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان می‌توانم آن‌ها را به دست آورم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و ... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه می‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکم‌فرما شد، هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند مسلمان می‌کنم . بعد هم به کمک من گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله .1 1. با اقتباس و ویراست از کتاب عاقبت بخیران عالم 💞@shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا