زندگی نامه اهل بیت
.🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_سیُ_هشتم . آنقدر بہ پرو پایم پیچید ڪہ تصمیم گرفتم دلش رابسو
🌺بسم رب الشهدا🌺
#رمان
#قبله_ی_من
#قسمت_سیُ_نهم
ابروهاے پهن و ڪشیده اش درهم مے رود و میگوید: همیشہ اینقدر خوب ازفرصت ها سو استفاده میڪنید!
پشتش را میڪند و باقدمهاے بلند دور مے شود. پاے راستم را زمین میڪوبم و پشت سرش تقریبا میدوم: یحیے!؟
مے ایستد! اولین بار است با اسم ڪوچڪ صدایش مے ڪنم! بلند جواب میدهد: آقایحیے!... پسرعمو باز بهتره!
و بہ راهش ادامہ میدهد! لبم را باحرص مے جوم و درحالیڪہ شانہ بہ شانہ اش راه مے روم میپرسم: چتہ؟!
فڪش منقبض شده. اولالا چقدر خوب میشہ بے شرف! ریز میخندم. دوست دارم حالش را حسابے بگیرم! میپرانم: چرا دیگہ باهام مثل بچگیات بازے نمیڪنے... نڪنہ میترسے بخورمت!
وبعد دو دستم را بالا مے برم و به سمتش خیز برمیدارم. شوڪہ میشود و عقب مے پرد. بلند میگویم: یوهاهاهاها....
سرش را بہ حالت تاسف تڪان میدهد و چیزے نمیگوید. قهقهہ اے میزنم: پسرعمو! از بچگیت سرتق بودے!
با جدیت میتوپد: درست صحبت ڪن!
بہ سمتم برمیگردد و درحالیڪہ خیره بہ سنگ فرش زمین است میگوید: شمامهمونے درست!... حرمت و احترام دارے درست!...ولے یادت نره مام صاحب خونه ایم... همونقدر ڪہ احترام میبینے احترام بزار!
لبم را ڪج و ڪولہ میڪنم و ادایش را درمے آورم. پوزخند مے زند و میگوید: بہ یلدا گفتم... مثل اینڪہ بهتون منتقل نکرد! خط قرمز بین منو شما نباید شڪسته شہ!
بارندے میگویم: ڪدوم خط قرمز!؟ اگر بشہ چے میشه؟! خدا قاشق داغ میڪنہ میزنہ بہ دستت؟!
چشمهایش گرد میشود آنقدر ڪہ میخوام بگویم: اووو ڪمتر بازش ڪن افتاد بیرون چشات!
بہ موهایش چنگ میزند و میگوید: نہ! فعلا داره باقاشق داغ امتحانم میڪنه!
پشتش را میڪند و اینبار باتمام توان میدود. جملہ ے آخرش درسرم میپیچد... چہ گفت؟!
❀✿
ڪتونے هایم را یڪ گوشہ جفت میڪنم و رو زیر انداز تقریبا جفت پا شیرجہ میروم.
عموجواد لبش را گاز میگیرد و بہ حاج حمید میگوید: خیلے شیطونہ ماشاءالله!
و من براے خودم زیرنویس رفتم : خیلے بیشوره بخدا!
آذر تخمہ ژاپنے را بین دندانهاے جلویش میشڪند و روبہ سهیلا همسر حاج حمید میگوید: راست میگہ! یجا نمیشینہ ڪہ!
بازهم ترجمہ: قد نخود حیا نداره...
چهار زانو ڪنار آذر میشینم و دستم رابہ طرف ظرف تخمہ دراز میڪنم ڪہ عمو میپرسد: خانوم این دختر ڪجاغیبش زده!؟
یحیے پوفے میڪند و با ڪلافگے لبش راگاز میگیرد." چش شده؟!"
سارا دختر ڪوچڪ حاج حمید لبخند معنادارے میزند و میگوید: آقاجواد حتما رفتہ گشت بزنہ!
عمو متعجب همراه باتردید رو بہ حاج حمید میڪند و میگوید: پسرتوام نیستا!
حاج حمید وا میرود و دنبال جواب نگاه ملتمسانہ اے بہ سهیلا میندازد.
سهیلا_ سهیل و سینا رفتن خوراڪے و دغال بگیرن براے جوجہ هایحیے خونسرد میگوید: ذغال ڪہ خودم خریدم سهیلا خانوم!
ازجا بلند مے شود ڪہ من برپا میدهم. آذر با اخم میپرسد: ڪجا؟!
_ میرم پیش یلدا... پیام داد گفت یجارو پیدا ڪرده سمت آب خورے!
آذر دهانش باز میماند. میخواهم بگویم هناق نیست ڪہ آخہ! دروغہ! مثل شما ڪہ دارید بہ عمو و یحیی دروغ میگید! دلیلش را خوب میدانستم. عمو میگوید: بہ رفیقم دختر نمیدم! والسلام!... عجب منطقے داردها! معادلہ ے نیوتون هم باید جلویش لنگ پهن ڪند!
ڪتونے هایم را پامیڪنم و از جمع دور میشوم. حضورش را پشت سرم احساس میڪنم... دنبال من مے آید؟!
بہ یڪ پیچ میرسم و وارد چمن میشوم... برگ هاے زرد، نارنجے و قهوه اے زمین را آرایش ڪرده! مثل زنے طناز میماند ڪہ اگر نازش ڪنے صداے خنده هاے مستانہ و ریزش دلت را میبرد! پاهایم راروے برگها میگذارم و سعے میڪنم صداے خنده ے زمین را بشنوم! پائیز را حسابے میپرستم!... فصل خنگے است! تڪلیفش باخودش روشن نیست! یڪروز آفتابے و یڪ روز سرد است! گیج میزند!... من هم ازگیج ها خوشم مے آید!
پشتم رانگاه میڪنم دستهایش را درجیب هاے شلوارش فروبرده و سرش پایین است! آفتاب دستہ اے ازموهایش راطلایے و دستہ اے دیگر را خرمایے ڪرده! بہ راهم ادامہ میدهم. دلم برایش میسوزد... براے دیدن یلدا بہ دنبال من آمده... مسیرم را سمت خلوت ترین جا ڪج میڪنم. متوجہ نیست!... یعنے گیج است!... باید دوستش داشته باشم!؟ پقے میخندم و میدوم... یعنے اوهم میدود؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمی
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نطرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Khademe_shohada19
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث_مهدوی
💢اگر ۳۱۳ #یار_امام_زمان مشخص هستند پس چرا من #اصرار کنم برای سربازی امام زمان؟!
#استاد_پناهیان
#امام_زمان
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
꧁༏ ♥️ ﷽ ♥️༏꧂
#ســـردآر_ډلــــهــــآ
༺براے اثبات شاگرد مڪتبِ حاج_قاسم بودن؛
شرطش فقط این نیست ڪهـ:
مذهـبے باشی
نمازبخونی
ولایے باشی
انقلابے باشی
حجاب داشتہ باشی
و
مهـمترین شرطش اینہ ڪهـ؛
حاضرباشے بہ خاطر حفظ استقلال و امنیت ڪشور ومردمت؛ صادقانہ خدمت ڪنے و حتے از جانت بگذری!
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم_رهبری
#تم 📲
#تم_ایتا
❣تم های جذاب #ایتا 😍
ایتایی متفاوترا تجربه کنید 👇
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مرگازمحبتِتوخلاصمنمیڪند❤️
درزيرخاكهمدلِمنپاۍبستتوست😊
+خلاصهشروبگمخیلیدوسِتدارم :)
✾͜͡♥️•
#شهید_رسول_خلیلی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_سیُ_نهم ابروهاے پهن و ڪشیده اش درهم مے رود و میگوید: همیشہ
🌺بسم رب الشهدا🌺
#رمان
#قبله_ی_من
#قسمت_چهلم
پشت سرم را نگاه میڪنم... خشڪش زده و بہ دویدنم نگاه میڪند... دردلم فحشش میدهم... مثل بچگے... یڪ دفعہ میدود... بہ سرعت من... دیوانہ است! صدایم میزند: صبرڪنید... صبرڪنید!.. میدوم... اینگار ڪہ نشنیده ام... داد میزند: دخترعمو!... صبرڪنید!
بہ پشت سرم نگاه میڪنم... یڪ دفعہ پایم بہ یڪ چیز بزرگ و تیز گیر میڪند و با ڪف دست و صورتم روے زمین مے افتم... نالہ ے بلندے میڪنم و روے برگها از درد غلت میزنم. صدایش را میشنوم: محیاخانوم!.. بالاے سرم مے رسد و درحالیڪہ ڪف دستهایش را روے زانوهایش گذاشتہ بہ طرف صورتم خم مے شود. چشمهایم رامیبندم و لبم را محڪم گاز میگیرم. ڪف دستهایم را مشت میڪنم و پاے چپم را روے زمین میڪشم. تندو پشت هم ناله میڪنم. شڪمم ضرب دیده. نمیتوانم نفس بڪشم... اخمش بانگرانے گره خورده! میپرسد: درد دارید؟!
دوست دارم داد بزنم: پ چے احمق! واسہ چے دارم نالہ میڪنم!
ڪنارم مینشیند و میگوید: میتونید بلند شید!؟
نگاهش بہ پایم خشڪ میشود. یڪ دفعہ میگوید: تڪون نده!
میترسم و ناخوداگاه دهانم را میبندم! نفسم رادرسینہ حبس مے ڪنم... دستش رابہ طرف پایم دراز میڪند. ازتعجب شاخ ڪہ نہ روے سرم دم در مے آورم! دستش را عقب میڪشد: تڪون نخور... باشہ؟!
مثل بچہ حرف گوش ڪن ها سرم راتڪان میدهم. تلفنش را بیرون مے آورد و شماره اے رامیگیرد و منتظر میماند. بعداز چند دقیقہ میگوید: سلام بابا!... سارا خانوم اونجاست...
_....
_ ما توے چمن هاے قسمت آب خورے هستیم... یلداهمینجاست... بہ سارا خانوم بگید ایشونم بیاد بادخترا باشہ... من برم با سهیل و سینا یہ قدمے بزنم!
_....
_ یلدا!... گوشیش خاموشه... محیا... محیاخانومم شارژ نداشت!
_...
_ مامنتظریم بگید فقط سریع بیان!
تلفن را قطع میڪند و میپرسد: میسوزه؟!.. داغ شده...؟!
گیج نگاهش میڪنم. عصبے میپرسد: جوابمو بده!... مچ پات سرشده؟! داغ شده...
_ آره...فڪ...فڪ ڪنم...
_ خب... خب... تڪون نده...
ازترس دستهایم میلرزد. سارا بعداز پنج دقیقہ میرسد. بادیدن من شوڪہ میشود: چے شده!
نگاهش بہ پایم مے افتد... رنگش مثل برف سفید مے شود... داد میزنم: چتونہ؟! پام چے شده!؟
سرم را بلند میڪنم تا خودم بلانازل شده را بیینم ڪہ یحیے تلفن همراهش راروے شانه ام میگذارد و بہ عقب هلم میدهد تا رويزمین بخوابم. روبہ سارا میگوید: فقط ڪمڪ ڪنید پاشه... میبریمش بیمارستان! سارا بالاے سرم مے آید و از زیر بغلم میگیرد. پاے چپم را روے زمین محڪم میڪنم و بہ زور مے ایستم. سرم را ڪج میڪنم تاپایم راببینم ڪہ یحیے اینبار تلفنش را زیر چانه ام میگذارد و سرم را بالا مے گیرد... جاے دست ازتلفنش استفاده میڪند! محڪم میگوید: نگاه نڪن!.. اینقدر لجباز نباش!
سارا بزور حرڪتم میدهد... حس میڪنم پاے راستم قطع شده! لبهایم مے لرزد و تہ گلویم ترش میشود..حالت تهوع دارم! چرانباید خودم ببینم!!؟ ڪنارمان بااحتیاط قدم برمیدارد و با نگرانے لبش را میجود. سارا نفس هایش تند شده...یحیے میپرسد: خستہ شدید!؟
سارا بدون رودروایسي جواب میدهد : آره..سنگینہ!
_ عب نداره....باید تحمل ڪنید!
خنده ام میگیرد! چقدر بہ خستگے اش بها داد! سارا یڪے دوسال ازمن بزرگتر بنطر مے رسد...چهره ے نمڪے و سبزه اش بدل میشیند اما درنگاه اول نمیتوان بہ او گفت" خوشگل"... قدش ڪمے ازمن بلند تراست.. استخوانے و مردنے است! ساق پاے چپم منقبض و بے اراده زانوهایم خم میشوند... سارا جیغ ڪوتاهے میڪشد و واے بلندے میگوید...رگ پایم گرفته و ول ڪن معاملہ نیست... یحیے بہ یڪباره یقہ ي مانتوام ام را میگیرد و من رانگہ میدارد.نفس هایم بہ دستش میخورد...چشمهایش رابستہ..لبهایش میلرزد... آنقدر نزدیڪ ایستاده ڪہ ڪوبش قلبش را بہ خوبے میشنوم....سارا بااسترس میگوید: چرا بہ آذر خانوم نگفتید!... چرا...
یحیے بلند جواب میدهد: چون بیان بیخود شلوغش میڪنن...پدرم هم جاے درڪ شرایط سرزنش میڪنہ...
ڪمے ازحرفش را نفهمیدم. چادر سارا را چنگ میزنم و خودم رابہ طرفش میڪشم. یحیے یقہ ام را ول میڪند و عقب مے رود...رنگش عین گیلاس بهارے سرخ شده..
تردید بہ جانم مے افتد: باید اورا باچوب محمدمهدے بزنم!؟
اخم ظریفے بین ابروهایم میدود: آره!... گول ریختشو نخور!
بہ ماشین یحیے میرسیم. سارا ڪمڪ میڪند تا روے صندلے بشینم. پاے راستم بے حس شده...قلبم تاپ تاپ میڪوبد و نفسم سخت بالا مے آید.. سارا ڪنار یحیے میشیند. .
.#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن:👆
#میم_سادات_هاشمے
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
🍁چشمهایم را می بندم ...
در حجم عمیق از حس نبودن ...
🍀تو را آرزو میکنم...
و جایی که تو هستی
آب، آیینه، باران، نشستهاند ...
🌻میدانم صدایم را می شنوی...
گوش کن!
تمنای ابرها را
سرود خستهی سروها
و شاپرکهای مانده بر آستانهی بی حوصلگی ...
🌸سلام امید کویرهای پر از تشنگی!
🌸سراب زندگی را برایم باران کن!
#أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪْألْفَرَج
#صبحتون_مہدوے🌤
#التماس_دعاے_فرج🤲
#امام_زمان
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی آنلاین - با خدا قهر نکنید - حجت الاسلام حیدریان.mp3
2.93M
♨️با خدا قهر نکنید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حیدریان
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🕊🌸🕊 🌸🕊🌸🕊
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊🌸🕊
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#دلنوشته🕊🌱
سلام
من یه دختر بدحجابی بودم ک به ححاب اعتقاد نداشتم با پسرای فامیل هم راحت ارتباط میگرفتم حیای چیزی نداشتم اخلاقمم بد بود خصوصا با خانواده و خصوصاااا پدرومادر .روزه هم چند سالی بود نمیگرفتم و بهونه میاوردم ک لاغرم نمیتونم یه ماهی به ماه رمضان امسال مونده بود تعریف کتاب سلام بر ابراهیم رو زیاد میشنیدم برام جالب بود چیکار کرده اینقدر بزرگ شده از سرکنجکاوی کتاب رو بلاخره پیدا کردم وشرو کردم به خوندنش البته ناگفته نمونه کتاب سلام بر ابراهیم توی قفسه کتابهای خونمون بود و آبجی کوچیکم دنبال یه کتاب بود ک هدیه بده ب معلمش کتابای قفسه رو به نگا انداختم ب نظرم رسید این کتاب بی ازشتر از کتابای دیگ هس کادوش کردم برا معلمش پارسال و خودم در ب در دنبال این کتاب امسال گشتم خلاصه شرو کردم ب خوندنش همون روز اول چند صفحشو باهم خوندم کم کم با این کتاب حال و هوای من هم داشت تغییر میکرد اصلا داشتم پی میبردم به ارزشم انسانیتم و... هر روز یه صفحشو میخوندم دلم نمیخواست تموم بشه و من هر روز با ابراهیم هادی قدم میزدم بیدار میشدم میخوابیدم خلاصه تمام فکر و ذهنم شده بود این شهید
ده روز مانده بود به ماه رمضان داشتم از چشم انتظاری دیونه میشدم امسال ماه رمضان رو برای ابراهیم هادی روزه گرفتم لذت میبردم و هر روز گریه میکردم خدایا این ماه تموم بشه من چیکار کنم نمازامو اول وقت میخوندم نیم ساعت قبل اذان سر سجاده بودم دعا و مناجات میخوندم .الان حجابم خیلی خوب شده دیگ برا چشمم مردم آرایش نمیکنم اخلاقم خوب شده و خدا رو شکر اعمالی ک ماه رمضان شرو کردم ترک نشده تا امروز و مهمتر ازینا عاشق امام زمان شدم و همش شرمسارم و از خدا میخوام منو ببخشه شرمندگی و عذاب وجدان گذشته خیلی عذابم میده دیگ حتی در جم فامیل شرکت نمیکنم ک مجبور باشم با مردا حرف بزنم این ارامشمو مدیون شهید هادی هستم .یک روز با خانواده رفته بودیم خرید شهرستان برای عروسی یکی از فامیلامون .گرم بود شیشه ماشین رو کشیدم پایین یهوو توی بر بیابون زنبور ازشیشه اومد چسبید به کیفم .کیف رو گرفتم بیرون ک زنبور رو بندازم بیرون هواسم نبوده گوشیمو ک دقیقا از روز آشنایی با شهید هادی گرفته بودم و جز دعا و قرآن و..... چیزی توش نداشتم افتاد تو جاده . جاده ای که هر لحظه صدها ماشین رد میشدن و یه چیز غیر ممکن بود
یه چیز غیر ممکن بود ک گوشی بعد تقریبا ۷ساعت توی جاده سالم بمونه تردد ماشینا خیلی زیاد بود
اولش هرچی زنگ میزدم گوشیم در دسترس نبود از مغازه دارا اینا پرسیدم گفتن گوشی جانمونده تو مغازه بعد تقریبا دو سه ساعت یاد معجزه شهید هادی ک آقایی سویچ ماشین رو توی ماشینش جا گذاشته بود..... یادم افتاد یهو گفتم ابراهیم من تا امروز با تو نفس کشیدم احساس میکنم تازه به دنیا اومدم و گوشیم من هر برنامه ای رو ک بخوای باز کنی با یه عکس تو باز میشه هیچ گناهی هم باهاش انجام ندادم ن صدای نامحرم .... گوشیمو از تو میخوام دوباره زنگ زدم دیدم گوشیم بوق میزنه خیلی خوشحال شدم گفتم هرجا هست سالمه ساعت ۳بعدازظهر بود ک از شهرستان برمیگشتیم گفتم حالا محض احتیاط تو جاده رو هم نگا کنیم چند قدمی پیاده رفتیم گوشیمو توی جاده سالم پیدا کردیم بدون شکستگی فقط یه تراک کوچیک ک اگ خونوادم باهام نبودن کسی باورش نمیشد این گوشی تو جاده افتاده و من اینو معجزه شهید ابراهیم هادی میدونم و اون تراک هم یه یادگاری از شهید هادی
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آخرین دیدار به خواهرش گفت:
من از این دنیا چیزی نمیخواهم
حتی یک وجب از خاکش را
دوست دارم اگر لایق شدم و در
امتحانات خدا نمرهی قبولی گرفتم
بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و
روحم در جوار خانم حضرتزهرا(س) آرام گیرد..
#شهید_ابراهیم_هادی
#خانواده_شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆