مداحی آنلاین - با خدا قهر نکنید - حجت الاسلام حیدریان.mp3
2.93M
♨️با خدا قهر نکنید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حیدریان
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🕊🌸🕊 🌸🕊🌸🕊
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊🌸🕊
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#دلنوشته🕊🌱
سلام
من یه دختر بدحجابی بودم ک به ححاب اعتقاد نداشتم با پسرای فامیل هم راحت ارتباط میگرفتم حیای چیزی نداشتم اخلاقمم بد بود خصوصا با خانواده و خصوصاااا پدرومادر .روزه هم چند سالی بود نمیگرفتم و بهونه میاوردم ک لاغرم نمیتونم یه ماهی به ماه رمضان امسال مونده بود تعریف کتاب سلام بر ابراهیم رو زیاد میشنیدم برام جالب بود چیکار کرده اینقدر بزرگ شده از سرکنجکاوی کتاب رو بلاخره پیدا کردم وشرو کردم به خوندنش البته ناگفته نمونه کتاب سلام بر ابراهیم توی قفسه کتابهای خونمون بود و آبجی کوچیکم دنبال یه کتاب بود ک هدیه بده ب معلمش کتابای قفسه رو به نگا انداختم ب نظرم رسید این کتاب بی ازشتر از کتابای دیگ هس کادوش کردم برا معلمش پارسال و خودم در ب در دنبال این کتاب امسال گشتم خلاصه شرو کردم ب خوندنش همون روز اول چند صفحشو باهم خوندم کم کم با این کتاب حال و هوای من هم داشت تغییر میکرد اصلا داشتم پی میبردم به ارزشم انسانیتم و... هر روز یه صفحشو میخوندم دلم نمیخواست تموم بشه و من هر روز با ابراهیم هادی قدم میزدم بیدار میشدم میخوابیدم خلاصه تمام فکر و ذهنم شده بود این شهید
ده روز مانده بود به ماه رمضان داشتم از چشم انتظاری دیونه میشدم امسال ماه رمضان رو برای ابراهیم هادی روزه گرفتم لذت میبردم و هر روز گریه میکردم خدایا این ماه تموم بشه من چیکار کنم نمازامو اول وقت میخوندم نیم ساعت قبل اذان سر سجاده بودم دعا و مناجات میخوندم .الان حجابم خیلی خوب شده دیگ برا چشمم مردم آرایش نمیکنم اخلاقم خوب شده و خدا رو شکر اعمالی ک ماه رمضان شرو کردم ترک نشده تا امروز و مهمتر ازینا عاشق امام زمان شدم و همش شرمسارم و از خدا میخوام منو ببخشه شرمندگی و عذاب وجدان گذشته خیلی عذابم میده دیگ حتی در جم فامیل شرکت نمیکنم ک مجبور باشم با مردا حرف بزنم این ارامشمو مدیون شهید هادی هستم .یک روز با خانواده رفته بودیم خرید شهرستان برای عروسی یکی از فامیلامون .گرم بود شیشه ماشین رو کشیدم پایین یهوو توی بر بیابون زنبور ازشیشه اومد چسبید به کیفم .کیف رو گرفتم بیرون ک زنبور رو بندازم بیرون هواسم نبوده گوشیمو ک دقیقا از روز آشنایی با شهید هادی گرفته بودم و جز دعا و قرآن و..... چیزی توش نداشتم افتاد تو جاده . جاده ای که هر لحظه صدها ماشین رد میشدن و یه چیز غیر ممکن بود
یه چیز غیر ممکن بود ک گوشی بعد تقریبا ۷ساعت توی جاده سالم بمونه تردد ماشینا خیلی زیاد بود
اولش هرچی زنگ میزدم گوشیم در دسترس نبود از مغازه دارا اینا پرسیدم گفتن گوشی جانمونده تو مغازه بعد تقریبا دو سه ساعت یاد معجزه شهید هادی ک آقایی سویچ ماشین رو توی ماشینش جا گذاشته بود..... یادم افتاد یهو گفتم ابراهیم من تا امروز با تو نفس کشیدم احساس میکنم تازه به دنیا اومدم و گوشیم من هر برنامه ای رو ک بخوای باز کنی با یه عکس تو باز میشه هیچ گناهی هم باهاش انجام ندادم ن صدای نامحرم .... گوشیمو از تو میخوام دوباره زنگ زدم دیدم گوشیم بوق میزنه خیلی خوشحال شدم گفتم هرجا هست سالمه ساعت ۳بعدازظهر بود ک از شهرستان برمیگشتیم گفتم حالا محض احتیاط تو جاده رو هم نگا کنیم چند قدمی پیاده رفتیم گوشیمو توی جاده سالم پیدا کردیم بدون شکستگی فقط یه تراک کوچیک ک اگ خونوادم باهام نبودن کسی باورش نمیشد این گوشی تو جاده افتاده و من اینو معجزه شهید ابراهیم هادی میدونم و اون تراک هم یه یادگاری از شهید هادی
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آخرین دیدار به خواهرش گفت:
من از این دنیا چیزی نمیخواهم
حتی یک وجب از خاکش را
دوست دارم اگر لایق شدم و در
امتحانات خدا نمرهی قبولی گرفتم
بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و
روحم در جوار خانم حضرتزهرا(س) آرام گیرد..
#شهید_ابراهیم_هادی
#خانواده_شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_چهلم پشت سرم را نگاه میڪنم... خشڪش زده و بہ دویدنم نگاه میڪ
.🌺بسم رب الشهدا🌺
#رمان
#قبله_ی_من
#قسمت_چهلُ_یکم
.
پلڪ هایم سنگین مے شوند... میخواهم بالا بیاورم... مثل زن هاے باردار عق میزنم... بوے خون ماشین را پر میڪند... یحیے گاها بہ پشت سرنگاه میڪند... بہ من؟ نہ!... ترس بہ جانم مے افتد... خودم دیگر جرات ندارم پایم را ببینم... پنجره را بہ سختے پایین میدهم... ڪف دستهایم میسوزد... نگاهشان میڪنم... خراش هاے سطحے و عمیق... خون مچ دستم را رنگ میڪند... نمیفهمم درڪدام خیابانیم... یحیے داد میزند: پلیس؟... الان وقت تورو ندارم... هر ڪار دوس داري بڪن!
و بعد صداے ڪشیده شدن چرخ هاے ماشین روے آسفالت درمغزم میپیچد... مثل ڪلے ها حیغ میڪشند... انگار اتفاق شومے افتاده!
بوے تند الڪل نفسم را میگیرد. دهانم خشڪ شده و گلویم طعم خون گرفتہ! بانوڪ زبان لبم را ترمیڪنم و چشمهایم را نیمہ باز میڪنم. گیج دستم را بالا مے آورم و روے سرم مے گذارم...سرم را تڪان میدهم.. گردنم تیر میڪشد!مقابلم تارو سفیداست..مردم؟! روشنایے چشمم را میزند... لبم راگاز میگیرم و نالہ میڪنم. چہ اتفاقے افتاده...دستے شانه ام را فشار میدهد...دردم میگیرد...جیغ میزنم!...صدایش درسرم میپیچد....:محیا!...آروم!...
دستے روے صورتم ڪشیده میشود: طفلڪ من!
چندبارپلک میزنم.چشمهاے عسلے یلدا تنها چیزے است ڪہ تشخیص میدهم.باید چہ واڪنشے نشان دهم...ڪسے میگوید: نگران نباشید بہ خیر گذشت! بہ تقلا مے افتم...نفسهایم تند میشود: تشنمہ!
چندلحظہ میگذرد...لبہ ے باریڪ و شڪننده ے لیوان بلورے روے لبهایم قرار میگیرد...یڪ جرعہ آب را بہ سختے فرو میبرم...گلویم میسوزد...صورتم درهم مے رود...ازدرد!
نگاهم بہ سوزن فرو رفتہ در گودے دستم مے افتد...نقطہ ے مقابل آرنجم..دستم ڪبود شده!...نگاهم میچرخد...فضاے سنگین حالم رابدتر میڪند.....عق میزنم! یحیے پایین پایم ایستاده...نگرانے درنگاهش دست و پا میزند...اما چهره ے درهمش داد میزند ڪہ عصبانے است!...ازمن؟! سارا باپشت دست گونہ ام رانوازش میڪند: چیزے نشده نترس!
ڪم ڪم ڪاملا هوشیار میشوم....یلدا بق ڪرده و ڪنارم نشستہ...پشت سرش سهیل ایستاده!..چرا؟! یڪ تا از ابروهایم رابالا میدهم: چے شده..
یلدا دستم را میگیرد...آرام! گویے میترسد چیزے بشڪند!!صداے بم و گرفتہ ے یحیے نگاهم را به سمتش میگرداند
_ اوردیمتون بیمارستان...چیزے نشده! خطر از بغل گوشتون رد شد الحمداللہ!
زمزمہ میڪنم: خطر؟!
سارا_ آره عزیزم! دڪتر میگفت ڪم مونده بود رگ اصلیت پاره بشہ!
گیج میپرسم:چے؟!..رگ؟
یحیے ڪلافہ یڪ قدم جلو مے آید و درحالیڪہ نگاهش بہ دستم خیره مانده میگوید: مچ پاتون رو شیشه دلستر برید.... خیلے بد و عمیق!...نباید خودتون نگاه میڪردید وگرنہ حالتون خیلے بدترمیشد! توے چمن ها یہ ازخدا بے خبر انداختہ شیشہ رو... دڪتر گفت فقط یڪ سانت با رگ اصلے فاصلہ داشتہ...اما ضعف و حالت تهوع بخاطر خون ریزے شدیده....
سارا_ اگر اقایحیے نبود من دست و پامو گم میڪردم...پات رو ڪہ دیدم..خودم ضعف رفتم!
یلدا بامهربونے میگوید: شرمنده تلفنم خاموش بود...
لحنش بوے پشیمانے میدهد.یحیے باغیض نگاهش میڪند....حتما موضوع را فهمیده! خدابہ خیر ڪند! یحیے آرام میگوید: نشد توے پارڪ بگم!...ولے اگر بہ مامان و بابا نگفتم دلیل خودم رو داشتم.... مادرم ممڪن بود شلوغش ڪنہ ...و فقط استرس بده...و نذاره زود ڪارمو ڪنم! پدرم هم...." نفسش را پرصدا بیرون میدهد" ... بابا معمولا توے این شرایط جاے دلدارے اول میگن چرا حواست نبوده...چرا دویدے...چے شد! چرا نشد!....و پشت هم سوال و سوال.... مابقے هم ڪہ مهمون بودن!
ساق دست یلدارا چنگ میزنم و میگویم: ڪمڪم ڪن!و سعے میڪنم بشینم. یلدا دستش راپشت ڪتفم میگذارد تا بلند شوم.ساراهم پشتم بالشت میگذارد. سهیل جلو مے آید و میگوید: خیلے ناراحت شدم...شرمنده ڪہ ما...
حرفش رابا نگاه جدے یحیے قورت میدهد! جواب میدهم: نہ!این چہ حرفیہ...شماڪہ نمیدونستید قراره اتفاقے بیفتہ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
❁﷽❁
تشنۂ قطرهای ازڪوثرِ جامِ حسنیم
همہ محتاج عنایاٺِ مدامِ حسنیم📿
گر گرفتار حسینیم و اسیرِ زینب✨
ما حسینےشدهٔ دسٺ امامحسنیم😍
#السلامعلیڪ_یاحسنبنعلے
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بنرتبادل
داستان تکان دهنده نانوا و جوان ارمنی
*استاد دانشمند نقل میکنن *
💔تا حالا دل کسی رو شکستی اگه شکستی دیدن این کلیپ واجب😢
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌱❤️•
°|#شہیدانه |°∞🌸🍃
.
تولد آقا رسول بود و همہ سر مزارش دور هم جمع شده بودیم...
یڪ دفعہ خود آقا رسول اومد و ڪیڪ ها رو به همہ تعارف ڪرد...
انقدرررر زیبا شده بود ڪہ محو و خیره شده بودم...
بعد از یڪ مدت گفت ڪار دارم و رفت...
ما هم رفتیم چیذر ، امامزاده علے اکبر (ع)...
یهو چشمم خورد به آقا رسول!
دیدم ڪنار مزار محمدرضا سجاده پهن ڪرده و داره نماز میخونہ...
بر اساس خواب یڪے از ارادتمندان
#شہید_رسول_خلیلے
#شہید_محمدرضا_دهقان
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
meysammotiee-@yaa_hossein.mp3
2.39M
شهادت #امام_محمد_باقر علیه السلام
🎥حضرت باقر ای جان عالم
🎙 میثم #مطیعی
#زمینه
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
زندگی نامه اهل بیت
.🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_چهلُ_یکم . پلڪ هایم سنگین مے شوند... میخواهم بالا بیاورم..
🌺بسم رب الشهدا🌺
#رمان
#قبله_ی_من
#قسمت_چهلُ_دوم
یحیے بھ سمت در میرود: زنگ میزنم بھ مامان اینا بگم...اونا برن خونه...مام میریم....
و ازاتاق بیرون میرود. شلوارش خونـے شده....چرا؟! سارا ذهنم رامیخواند: توی ماشین بیهوش شدی...خیلے سخت بود بیرون اوردنت.... من نمیتونستم تڪونت بدم...ازیھ طرف اگر میڪشیدیمت پات گیر میڪرد بھ ڪف ماشین و زخمت باز ترمیشد...اقایحیـے مجبورشد بیرون بیارتت....
میخواهم بپرسم چطوری؟! ڪھ یلدا میگوید: خودم برات همرو میگم!...فعلا خداروشڪر ڪھ سالمے!...باید حسابے بهت برسیم ...خون زیادی ازدست دادی.
❀✿
کمرم را محڪم بھ بالشت فشار میدهم و لبخندڪجے بھ صورت اذر مےزنم. یلدا برایم اب سیب گرفتھ و ڪنارم گذاشتھ.پیش خودم فڪر میڪنم: همچین بدم نیستا. هے بهت میرسن وقتے یچیزیت میشھ. یحیے فردای ان روز اعلام ڪرد باازدواج یلدا و سهیل مخالف است. حتی اذررا سرزنش ڪرد ڪھ چرا برای خودش بیخودتصمیم گرفتھ. عموهم بھ همان شدت ناراحت شد و روی حرفش تاڪید ڪرد ڪھ من بھ رفیق دختر نمیدم. یلداهم دراین پنج روز لام تاڪام با یحیـے حرف نزده. دیروز هم درنبود عمو و یحیے،
یلدا عصبانے شد و گفت: نمیدونم بھ یحیـے چھ ربطے داره!!! من دختر نوزده سالھ نیستم ڪھ برام امرو نهے ڪنھ یا هیچے نفهمم. یادم مے اید حسابی بمن برخورد.دوست داشتم موهایش را ازتھ بچینم!
یعنے نوزده سالھ ها نفهمند؟!! سهیل رسما دربیمارستان از یحیے خواستگاری ڪرد. صحنھ ی جالبے بود... رفت و بادستھ گل امد.من فڪر ڪردم برای من خریده..و ازاین خیال هنوز هم خنده ام میگیرد.
یلدا مدام میپرسید: چرا میگے مخالفم.اقاسهیل پسره خوبیھ..امایحیے حرفے جز مخالفم نمیزد. تادوهفتھ حوصلھ ی ڪل ڪل و سربھ سر گذاشتن بایحیے را نداشتم...حواسم بھ پا و درس و ڪلاسم بود.اخرتمام بحث و گیس ڪشےها یحیے باتحڪم گفت: باشھ! ولے اگر ازازدواج باهاش پشیمون شدی هیچ وقت سراغ من نیا!...دردید من او یڪ موجود سنگ دل و بےعاطفھ بود.گرچھ اشتباه میڪردم و زمان چیز دیگری راثابت ڪرد. ماجرای بیهوشے ام رااز یلدا پرسیدم. اوهم با تامل و مڪث توضیح داد: یحیـے مجبور شده بلندت ڪنھ. پوزخندی زدم و پراندم: پس تودین شما دست زدن به نامحرم شعاره. یلدا هم با اخم توپید: وقتے یڪے داره میمیره ایرادی نداره...درضمن تو بیهوش بودی.یحیـے هم گفتھ بود بهت نگیم ڪھ یڪ وقت فڪرت مشغول نشھ...ازشونھ هات گرفتھ بوده. بیشتر دستش بھ مانتوت بوده..این تودین ما گناه نیست محیا خانوم. اگر بھ بحث ادامه میدادم حتمن مشتش را زیرچشمم ول میڪرد.درست زمانے پاپیچش شدم ڪھ با یحیـے بحثش شده بود!...ڪلاسهای دانشگاه راغیرحضوری دنبال ڪردم تا ڪامل خوب شوم. پانسمان پایم راڪھ باز ڪردم. جای زخم عمیق و بزرگ روی پایم مانده بود. دڪتر گفت: متاسفانھ جای این زخم تااخر عمر روی پاتون میمونھ. ان روز حسابی غمباد گرفتم. یعنے دیگر نمیتوانستم دامن ڪوتاه یا شلوارڪ بپوشم؟!.... ذهنم سمت همسراینده ام منحرف شد...نکند او بدش بیاید!...نه! مگر قراراست ازدواج هم ڪنم؟!... مادرم بعدازشنیدن ماجرای پارڪ پشت تلفن ڪم مانده بود خودش را رنده ڪند!! انقدر سوال ڪرد ڪھ سرم رفت!!..مدام تاڪید ڪردم ڪھ حالم خوب است!!...یک زخم ڪوچک بود!....اذر هم لطف ڪزد درتماس بعدی بھ مادرم گفت: پای محیا بھ یھ مو بند بود! یحیے رسوندش بیمارستان!..
ڪم مونده بود قطع شہ عزیزم!خدابہ روت نگاه ڪرده!....نمیتوانم احساسم رادر آن لحظہ توصیف ڪنم! اواخر آبان ماه آذر قرار خواستگارے با خانواده ے شریفے گذاشت.همہ چیز برای ے یلدا بہ شیرینے عسل شد.
❀✿
خم مے شوم ، پاچہ ے شلوارم را ڪمے بالا میدهم و بہ مچ پایم نگاه میڪنم. ڪاش اثرے از زخم نمے ماند!آب دهانم را قورت میدهم و ڪتاب شعرم را روے پایم باز میڪنم. نیمڪت دانشگاه بدنم را اذیت میڪنم.انگار ڪسے چوب در ڪمرم میڪند. مے ایستم و مقنعہ ام را ڪمے جلو میڪشم. داخل زمین چمن میروم و زیریڪ درخت میشینم. ڪلاغے ازروےشاخہ ے زخیم درخت پرمیزند و مقابلم میشیند. زشت است؟!..نمیدانم!سرش را ڪج میڪند و بایڪ پرش بہ طرفم مے آید. ازداخل ڪیف ساندویچ مرغم رابیرون مے آورم و تڪہ اے گوشت برایش میندازم.گوشت را درهوا میقاپد و غار غار میڪند.زیرلب میگویم: مرض!...چقدر مهربانم ها!..دوباره بہ مچ پایم نگاه میڪنم.فڪرم راحسابے مشغول ڪرده.صدایے ازپشت سرم باعث مے شود پاچہ ے شلوارم را سریع پایین بڪشم.
_ پاتون طوریش شده؟!
سرمیگردانم و با لبخند گرم پسرے بیست و دو یا بیست و سہ سالہ مواجہ میشوم.موهاے اطراف سرش ڪوتاه تراز وسطش است! شبیہ طالبے است!...لبخند میزنم: نہ چیزے نیست!
.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن:👆
#میم_سادات_هاشمے
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
باید ...
برای وصف تـ❤️ـو ...
تا آسمان رسید
سلام حضـ❤️ـرت خورشيد ...
#أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪْألْفَرَج
#صبحتون_مہدوے🌤
#امام_زمان
#مہدویت
.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆