eitaa logo
زندگی
971 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
33 فایل
لینک کانال زندگی 👇 https://eitaa.com/joinchat/286982176Ccabf1d34e4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 مرغ پخته شده سيب زميني پخته شده پيازچه جعفري آويشن فلفل سياه و ادویه اختیاری و نمك پنيرپيتزا مرغ پخته شده رو ريش ريش ميكنيم و سيب زميني آبپز رو رنده يا بصورت نگيني خرد ميكنيد با مرغ مخلوط ميكنيم و پيازچه رو هم خرد ميكنيد و مخلوط ميكنيم بعد جعفري خرد شده وتمام ادويه جات و پنيرپيتزا و نمك رو با تمام موادمون مخلوط ميكنيم و در آخر مقداري روغن زيتون اضافه ميكنيم بعد ورقه هاي نازك بورك رو با برس روغني مي كنيد و مقداري از مواد رو توي خمير بورك ميذاريم و بصورت لقمه مي پيچانيم و به شكل دلخواه در بياريد و در ماهي تابه با روغن داغ سرخ ميكنيم و يا اينكه ميتونيد بعد از رول كردن سيني فر رو چرب كنيد و بوركها داخل آن بپچينيد و روي آنها رو زرده تخم مرغ بزنيد و با كنجد و دانه سياه دانه تزيين كنيد و در آخر توي فر بذاريد با دماي ١٨٠ و به مدت ١٠ دقيقه @zendegyyy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 تولیدات و محصولات و صنایع دستی خود را در کانال زندگی بفروشید ما با شما همکاری می کنیم برای مشاوره و اطلاعات بیشتر 👇 @ldz2812 @zendegyyy
🌹🌹 گوشی هوشمند ارزان قیمت فقط 1980 هزار تومان برای اطلاعات بیشتر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/380436535C9a4092c619
🌸🌺🌸 گلهای لمسی بسیار زیبا قابل شستشو شاخه های سه گله از غنچه تا باز قیمت : 20000 تومان تک گل شاخه ای : 15000 تومان 😍در انواع رنگ ها جهت سفارش و هر گونه سوال 👇👇👇 @jr67122Rm @zendegyyy
🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحیم گروه تجاری زندگی فقط برای خرید و فروش و تبلیغات تجاری کالا 🌹🌹 برای همه مردم ایران 😍😍 https://eitaa.com/joinchat/68812837C10dec12a0f گروه تجاری زندگی جایی برای خرید و فروش کالا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 تفکر جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان نزد عمو رفت و گفت: عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری . پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم. شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟ گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد. به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟گفت: تو را با علی چکار است؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی شوی.گفت: مگر علی را میشناسی؟ گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من. گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش. جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم... مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود... جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی... بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب. 📚بحارالانوار ج3 ص 211 @zendegyyy