👌به گرمی او رو تحویل می گیرد
به قدری پدر از دیدن دخترش خوشحال شده که
انگار از صبح اصلا کار نکرده😊
سرسفره ی غذا دختر به پدر نگا میکنه
و پدر هم به دخترش😍
بعد به دخترش میگه چقدر زیبا شدی🌷
تو همیشه زیبایی ولی وقتی که گل سر میذاری
خیلی خوشگل تر میشی😍
دختر هم با اینکه در پوست خود نمیگنجه
از رفتار پدر خجالت میکشه😌
زیر لب؛ لبخندی میزنه
صبح زود هم وقتی پدر می خواهد سرکار بره
اول دخترش رو میبوسه😍
و بعد از مادر خداحافظی میکنه و از خونه میره بیرون✔️
دختر هم از خواب که بیدار میشه
با مادر صبحانه می خوره
و بعد با مهربانی از مادر جدا میشه و به مدرسه میره✅
اگه تو خونه هامون چنین رفتارهایی
برقرار باشه✔️
و کانون خونه سرشار از محبت باشه
فرزندانمون هم خوب تربیت میشن
ان شاءالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
#بوی_بهشت ۹
#آثار_محبت ۱
🌷بسم رب الشهداءوالصدیقین🌷
قبل از اینکه وارد راه کارهای محبت بشیم😍
خوبه که اول در مورد آثارش بحث کنیم
۱. هم سان سازی
👈یکی از اصلی ترین نتایج محبت اینه که
محب را به شکل محبوب در می آورد👌
فرزندانی که عاشق والدینشون باشند
بدون اینکه بهشون دستور بدهند💢
خودشون رعایت می کنند و انجام می دهند✔️
و اگر هم غافل باشند؛ وقتی به خودشون بیان
👈 سریع انجام می دهند که پدر مادرشون ناراحت نشه❌
#بوی_بهشت ۱۰
#آثار_محبت ۲
🌷بسم رب الشهداءوالصدیقین🌷
همین که پاش رو داخل خونه گذاشت
قبل از اینکه سلام بده❌
صداش رو بلند کرد و داد زد
👈 باز هم بوی آبگوشت میادکه😖
مادر از آشپزخونه بیرون اومد درحالی که
می خواس عصبانیتش رو نشون بده💢
با یه لبخندی گفت سلام علیک✋
پسر هم سلام سردی کرد و با صدای یکم آهسته تر
گفت که 👈 چندبار بگم من از بوی آبگوشت بدم میاد
مادر اون لبخند تلخی که داشت رو از لبش پاک میکنه
و میگه که به حرف کدوم یکی از شما گوش کنم😒
به حرف پدرت یا به حرف تو؟
مردم مشکل دارن؛ ماهم مشکل داریم
باید هفته ای یبار سر اینکه آبگوشت بخوریم یانه؟
با هم دعوا کنیم💢
مادر میره آشپزخونه
هنوز به آشپزخونه نرسیده❌
برمی گرده و به پسرش میگه که
👈 صبح رفته بودم بازار یه لباس خریدم
گذاشتم رو میزت برو وردار✔️
پسر بی انکه حرفی بزنه بسمت اتاق میره
مادر هم چند لحظه ی بعد به اتاق پسرش میره🌷
اتاق پسر پر است از عکس های فوتبالی
و چند وقتی است که این پسر عاشق یکی از بازیکن ها شده
✔️✔️
لباس رو هم ورداشته و یه نگاه کرده
پرتش کرده گوشه ی اتاق😏
مادر میگه نکنه دوسش نداری؟
پسر یه نگاه معناداری میکنه و با یه صدایی میگه
👈 مگه نمیدونی من رنگ قرمز رو دوس ندارم😖
اینکه قرمز رنگ نیست پسرم؟
میره لباس رو ورمیداره و به مامانش میگه
نگا کن این رنگ رو شما خودتون بهمون گفتید قرمـــــز❗️❗️
پسرگلم !! اینکه یه خط قرمز رنگه
پسر لباس رو میگیره دوباره پرتش میکنه
📛📛📛
قرمز؛ قرمز هست دیگه
چه یه خط باشه چه کل لباس😒
مادر می خواد حرفی بزنه که پسر می گه
امروز نمیدونم چرا عالم و آدم دست به دست هم دادند که
مرا عصبانی کنند😣😣
مگه چه اتفاقی افتاده؟
هیچــــــــی؛ دوستم میدونه که من از این اُدکلن ....
خوشم نمیاد😤
انگار خودشو داخل این ادکلن شسته و اومده کلاس😫
معاون مدرسه هم که گیر داده باید موهاتو کوتاه کنی
آخه موهامو کوتاه کنم خیلی زشت میشم
این قسمت از بحث رو داشته باشید
و رفتار پسره رو تحلیل کنید تو ذهنتون
تا پرده ی دوم بحث رو ادامه بدیم
ان شاءالله
التماس دعا
یاعلی✋
#بوی_بهشت ۱۱
#آثار_محبت ۳
🌷بسم رب الشهداءوالصدیقین🌷
یه هفته بعد از اون ماجرا ببینیم امروز تو این خانواده
چه اتفاقی میفته✔️
پدر از سر کار به خونه آمده اما یکم زودتر از همیشه
همه دور هم سر سفره ناهار نشستند👌
پسر خیلی خوشحال و سرحال تر از قبل به نظر میرسه😍
چندقاشق غذا که می خوره به پدر میگه
👈 بابایی! کمی پول بهم میدی؟
پسرم تو که تازه پول تو جیبی گرفتی
به همین زودی تمومش کردی؟
راستش می خوام برم ارایشگاه و بعد هم بازار😍
مگه همین دو روز پیش آرایشگاه نبودی؟
بعدش بازار چکار کنی؟
هر چی خواستی هفته ی پیش برات گرفتیم که؟
پدر و پسر یکم باهم حرف می زنند
بعد پسر میگه باشه اصلا نمی خوام😖
پدر وقتی ناراحتی پسر رو میبینه با بی میلی و ...
میگه باشه بعد غذا میدم😒
غذا که تموم میشه؛ پدر مقداری پول به پسرش میده
و پسر هم عجولانه آماده میشه و از خونه میزنه بیرون🏃
بعد چند دقیقه برمی گرده و با مامانش کار داره
می خواد چیزی بگه ولی روش نمیشه💢
بالاخره دل میزنه به دریا و به مامانش میگه که
👈 اگه امکانش هست امشب آبگوشت
درست کن 🙄
👈یکی دو ساعتی میشه که از شب گذشته
پسر وارد خونه میشه
اما با قیافه ای شگفت انگیز👶
مادر وقتی پسرش رو میبینه
نزدیک هست چشماش از حدقه بیرون بزنه😳
پدر می خواد شاخ در بیاره
و دختر نمیدونه بخنده یا داد بزنه 🙂
پسر در حالی وارد خونه شده که
👈 موهای خودش رو با تیغ کچل کرده
انگار که چندبار هم تیغ انداخته
👈 یه پیراهن قرمز پوشیده
👈 و خودش رو هم انگار داخل همون ادکلنی که دوست نداشته؛ شسته
همه جا غرق در سکوت هست و هیچ کسی حرفی نمیزنه
پسر هم آروم رد میشه و وارد اتاقش میشه😍👌
حالا که این داستان رو خوندید حتما یه سوالی
👈 ذهن شما رو هم در گیر میکنه
و اونم اینکه
چه چیزی باعث شد در این فاصله ی کم
👈 علاقه و تمایلات این پسر رو تغییر بده؟؟