کانال
🔹🌺🔹🌺🔹 #دختر_شینا 7 👝 ساک دستم بود. رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسر
🔸🌺🔻🔹
#دختر_شینا 8
🗓 روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی "صمد" تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد.
💥اوضاعِ مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود✊
🔹 بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستانِ سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبودِ صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ امّا همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ 😥
🌷🌺 امّا توجهِ بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
❇️ چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شامِ مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی "قایش" نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد.
به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان»💕
🔶 آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده "صمد" را هم دعوت کرده بود.
🌄 دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بامِ اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند.👣
وسطِ سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند.
بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.»
🔷 همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخلِ دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.»👏
⭕️ هنوز باور نداشتم "صمد" همان آقای داماد است و این برنامه هم طبقِ رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
🌱 یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هُلَم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.»
چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. "صمد" انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ امّا "صمد" باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم.
با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری که "صمد" فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم.
🔶 "صمد" که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم.طناب را شُل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. 😌
🌷 "صمد"، که بازی را باخته بود، طناب را شُل تر کرد. 😊
👏مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسطِ اتاق و بازش کردند.
💝 "صمد" باز هم سنگِ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدلِ روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت.
🎁 مادرم هم برای "صمد" چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. 👞👕
بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.»
🔵 رفتم روی کرسی؛ امّا مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم...😍
اوّل طناب را چند بار کشیدم، امّا انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند.🎊🎉
مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.»
❤️ به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...»
خودم لرزشِ صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود....
جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!»
🖋 ادامه دارد...
نویسنده؛#بهناز_ضرابی_زاده
📌 اهواز یک مسئول مثل شهیداسداللهی میخواهد تا اوضاعش درست شود
📌 تفکر لیبرالی میگوید: شکم مدیران را پُر کن تا یکذره خدمت کنند!
🔸 چرا مملکت ما اینقدر مشکل دارد؟ برای اینکه خیلی از جاهایش با تفکر نظام لیبرالی دارد اداره میشود. نظام لیبرالی میگوید: به مدیرها بیشتر بده، شکمشان پُر بشود تا یک ذره خدمت بکنند! در نظام لیبرالی هر کسی پُست بالاتری گرفت باید حقوقش بیشتر بشود.
🔸 نظام علوی میگوید: ثروت عیبی ندارد، اما تو که ثروت داری دیگر چرا از بیتالمال برمیداری و میخوری؟ ولی نظام لیبرالی نتیجهاش همین رانتخواریها و رانتبازیهاست.
🔸 شهید اسداللّهی ضدّ فریبهای نظام لیبرالی بود. شما فکر میکنید چند نفر باید جای شهید اسداللّهی کار کنند تا بتوانند کارهای او را انجام بدهند؟ از بس که اهل کار و خدمت بود! حالا من وزیر و نمایندۀ مجلس میشناسم که وقتی غروب میشود، به خانهاش میرود که استراحت بکند!
🔸 شما این بارندگی اخیر در اهواز و زمینهای پُر از آب و فاضلاب در برخی از مناطق اهواز را دیدید. اهواز یک مسئول مثل شهید اسداللهی میخواهد که اوضاع بد آنجا را درست کند! اما طی این سالها، یک مسئول که مثل شهید اسداللهی باشد، نداشته است.
🔸 مسئولین اهواز-که تا بهحال مسئول بودند- باید از ملت عذرخواهی کنند که چرا گذاشتند اوضاع اینطور بماند؟ شهید اسداللهی اگر در اهواز مسئول بود این مشکلات را ریشهکن میکرد.
🔸 حرامشان باشد آن مسئولانی که در این یکی دو هفتۀ اخیر، استخر رفتند درحالیکه بچههای اهواز در آن محلههای آبگرفته، زندگی میکردند. مشکل ما، مشکل غربزدگی است. تفکر لیبرالی، یکچنین مسئولانی را برای مردم درست میکند؛ مدیران شکمپُر!
👤علیرضا پناهیان
🔻سالگرد شهید اسداللهی- ۹۸.٩.٢٨
👈🏻 متن کامل:
Panahian.ir/post/5829
@Panahian_ir
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای فرج با صدای زیبا و دلنشین شهید #محسن_حججی💚
🍂 امام من...
در کدام سوی هستی به دنبالت باشم...
کانال
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 91 استاد پناهیان 💠 مکرر خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدند ، گفتند آقا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 93
استاد پناهیان
💠 رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم شما بگن کاراتون مورد رضایت امام زمان (عج) نیست دق میکنید .
اگه قبوله من یه روایت خوشگل برات بخونم صفا کنی؟
قبوله اقا ؟
بله...... ✅
🔴 فرمود تو از دوستان خاص ما نیستی ،
اگر مردم شهرت هزار نفر یا بیشتر باشند اونوقت همه به تو لبخند زدند و گفتند تو آدم خوبی هستی ،
خوشحال بشی ،
مردم شهرت برگردند بیخود به تو بگن تو آدم بدی هستی و تو ناراحت بشی .
تو چیکار به حرف مردم داری ؟
کسی از دوستان خاص ماست که مستقل باشه ، ✅
خودش محکم وایساده دیگه ، چیکار داره کسی تحویلش بگیره یا نگیره . ✅
مستقل بودن و کجا تجربه کنیم ؟
اونجایی که همه مهمونا نشستن تو خونه ،
موذن میگه ، الله اکبر ....
میگی من کار دارم الان میخوام نماز بخونم ...
آخه ، الان مهمون هست ، آخه ناجوره ، آخه ضایعه ...
اینا چیه میگی ؟
حتی نمیخواد دیگرانم دعوت بکنید ،
به مهمون میگی ، شما این میوه رو میل بفرمایید ، 🍊🍋
اینم یه مجله ، اینم یه روزنامه ،
📖📰
من دو دقیقه کار دارم برم و برگردم ، میگه کجا ؟
میگی نمازم و اول وقت بخونم ، من بنده هستم ، من عبدم .
اربابم فرمان داده من باید برم ،
من مثل شما آزاد نیستم عزیز دلم فدات بشم .
✅🔰
مثلا ها ... اگه رفیق جون جونیت بود
راحت باش باهاش ،
بگو دو دقیقه اینجا باش تا من نمازم و بخونم و برگردم .
آقا چرا من نماز بخونم اون نخونه ؟
شاید خدا از اون نمیخواد ، شاید اون بنده ضعیف خداست ،
تو چیکار داری سر نماز دعاشم بکن
برگرد بهش لبخندم بزن .
😊
چیکار داری ؟
کار تو اثرش و روی اون میگذاره .
میگه عجب آدم مستقلی ، چقدر قرصه .
✅
چرا ما به هم دیگه نگاه میکنیم برای نماز خوندن ؟
مستقل باشیم رو پای خودمون بایستیم.