✅ برخی سایت های کاربردی ایرانی در زمان قطع اینترنت بین الملل ⇩⇩⇩
▫️موتورهای جستجوگر :
پارسیجو : www.parsijoo.ir
یوز : www.yooz.ir
▫️حمل و نقل :
اسنپ : www.snapp.ir
تپسی : www.tap30.ir
الوپیک : www.alopeyk.com
کارپینو : www.carpino.ir
ماکسیم : www.taximaxim.ir
▫️مسیریابی :
بلد : www.balad.ir
نشان : www.neshan.org
▫️سایتهای خبری :
خبرگزاری فضای مجازی پاک : www.famp.ir
باشگاه خبرنگاران جوان : www.yjc.ir
خبرگزاری فارس : www.farsnews.com
خبرگزاری ایسنا : www.isna.ir
العالم فارسی : fa.alalamtv.net
▫️دانلود اپلیکیشن :
کافه بازار : www.cafebazaar.ir
مایکت : www.myket.ir
▫️خدمات دولتی :
سازمان ثبت احوال کشور : www.sabteahval.ir
سازمان تامین اجتماعی : www.tamin.ir
کارت سوخت : www.epolice.ir
خلافی خودرو : www.rahvar120.ir
اپلیکیشن دولت همراه : www.cafebazaar.ir/app/ir.hami.gov
امور مالیاتی : www.e3.tax.gov.ir/Entrance
▫️آپلود فایل :
پیکوفایل : www.picofile.com
▫️اپلیکیشنهای پولی بانکی :
آپ : www.shaparak.com
هف هشتاد : www.780.ir
www.724.ir : ۷۲۴
▫️گردشگری :
علی بابا : www.alibaba.ir
فلایتیو : www.flightio.com
قاصدک۲۴ : www.ghasedak24.com
فرودگاه امام خمینی : www.ikac.ir
▫️پیام رسانها :
ایتا : eitaa.ir
گپ : gap.im
بله : ble.im
سروش : sapp.ir
روبیکا : robika.ir
بیسفون : bpn.im
آیگپ : igap.net
▫️ایمیل :
چاپار : www.chmail.ir
النون : www.elenoon.ir
میهنمیل : mihanmail.ir
▫️سفارش غذا :
اسنپفود : www.snappfood.ir
چیلیوری : www.chilivery.com
ریحون : www.reyhoon.com
چنگال : www.changal.com
دلینو : www.delino.com
▫️فروشگاه اینترنتی :
دیجی کالا : www.digikala.com
اکالا : www.okala.com
باسلام : www.basalam.com
▫️کتابخوان ها :
طاقچه : www.taaghche.com
فیدیبو : www.fidibo.com
▫️اطلاعات عمومی :
سایت رشد : www.roshd.ir
▫️جایگزین اینستا :
هورسا : www.hoorsa.ir
لنزور : www.lenzor.ir
نزدیکا : www.nazdika.ir
┄═•❁ @book_Amin ❁•═┄
➰════ °❖◎✍◎❖°════ ➰
📎هر زمانی که استغفار زیاد شود سعادت و خوشبختی زیاد میشود.
❶⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❷⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❸⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❹⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❺⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❻⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
❼⇇اسًـتُغّفُرَالَلَهِ الَذٌيّ لَا إلَهِ الَا هِوُ
الَحًيّ الَقَيّوُم وُاتُوُبّ الَيّه❥.
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 ای کاش این مسئولین غربزده ما لااقل اندازه امید دانا درک و فهم کافی برای تحلیل رو داشتند
سلام لطفا صوت بالا را با دقت گوش دهید، در رابطه مراسم چله همگانی در سراسر کشور هست که ازشب یلدا آغاز میشه وتا شام شهادت حضرت زهرا ادامه دارد، خیلی راحت هست، دو تا تایم داره یکی نیم ساعت قبل از اذان صبح ودیگری ساعت 10 شب،
شما را به حق حضرت زهرا قسمتون میدم که تو این چله شرکت کنید تا انشا الله با دعای سراسری همه مردم در یک زمان مشخص انشا لله خداوند فرج پسر فاطمه مهدی موعود را برساند، آگه چنین نشود وبرای ظهور آقا کاری انجام ندهیم باید منتظر بلاها ومصیبت های فراوانی باشیم، ساده ترینشان بلاهای طبیعی مثل سیل وزلزله هست ؛ چه برسد به مشکلات بدتر از آن، التماس دعای فراوان
آیا این واقعا درسته؟
1.4M
💠 صوت توضیحی #استاد_عبادی درباره غلط بودن طرح #چله_قرن
🌀 از تک تک عزیزان می خواهیم به جای احساسی برخورد کردن، عالمانه و فکر شده عمل کنند و برخورد کنند
🔮نشر مجدد
🔆متن شبهه:
پدران ما 40 سال پیش جمهوری اسلامی را انتخاب کردند، چرا نسل جدید باید آن را بپذیرد؟! چرا اجازه رفراندوم نمیدهند تا دوباره نظام جدیدی انتخاب کنیم؟!‼️
🔆پاسخ شبهه:
1⃣مگر 22 بهمن خیابان ها را ندیدید؟!
میلیونها ایرانی پیر و جوان، از پیرزن 100 ساله تا دهه هفتادی ها و هشتادی ها و.. از هر تیپ و تفکری آمده بودند..و جالب آنکه این سالهای اخیر شمار مردم آنقدر زیادتر بود که خبرگزاری های جهان را هم به اعتراف واداشت!
(شبکه آمریکایی CNN با پخش مستقیم راهپیمایی 22 بهمن گزارش داد: راهپیمایی امسال عظیم تر از سال های گذشته است. چون آیت الله خامنه ای از مردم خواسته بود تا به صحنه بیآیند و پاسخی به رئیس جمهوری آمریکا بدهند.)
2⃣آیا این #حضور_میلیونی سالانه مردم در روز پیروزی انقلاب،✌ بهترین #رفراندوم نیست؟! آیا اینها #مردم و پشتوانه های اصلی نظام نیستند؟!
3⃣کدام کشور را سراغ دارید که نسل به نسل، « #اصل_نظام» خود را به رفراندوم بگذارد؟! نظام سیاسی امریکا از سال 1870 بنا شده، و اگرچه سرمایه سالار و ظالمانه است، اگرچه جنبش 99 درصدی به راه انداختند اما کسی آن را به رفراندوم نگذاشته! اصلا مگر امکان چنین کاری وجود دارد؟ نظام سياسى يك قانون جزئى نيست كه مرتبا عوض شود و ثبات جامعه را بهم زند!
5⃣آری. اگر نسل قبلى نظامى را تأسيس كرده براى نسل بعدى نيز محترم است؛ تا جایی که مردم آن را بخواهند. #همه_مردم نه عده ای قلیل.
📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
علیکم السلام
حالا باز من یه حرفی میزنم و دوباره موج و امواج یه عده شروع میشه.
حقیقتش برام اصلا مسئله روشن نیست چه برسه به کیفیتش.
همش یه فایل صوتی ۶ دقیقه ای هست که اونم معلوم نیست کیه و از گاف هایی که داره اینه که مشخصه داره از رو متن میخونه و حتی دو سه جای حرفاش با مسلمات دین ما در تعارض هست. ینی چی که «اگه الان به فکر نباشیم دیگه ممکنه خیلی دیر بشه و فقط الان وقت داریم و این چله با دیگر چله های چند هزار نفری فرق میکنه» ؟! ینی چی؟!
برام مهم نیست که از طرف کدوم فرقه است با اینکه تا شنیدم، بوی انجمن حجتیه میداد ولی ایناش خیلی اهمیتی نداره.
حالا دارم فکر میکنم اصل ترکیب «چله عظیم قرن» منو یاد یکی از عناوین موجود در کتب قبل از انقلاب همین فرقه های موعود گرایانه میندازه که از دیروز هر چی زور زدم یادم نیومد کجا دیدم؟
حالا به هر حال
توسل و دعا و استغاثه بسیار ضروریه
خیلی هم توصیه شده
اما من این ادبیات و اصرار بخصوص و زیر سوال بردن بعضی مبانی و اینا را قبول نمیکنم و محترمانش این میشه که: بوداره!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم امام حسین ع
هم اکنون
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پاسخ به شبهات (1)
پیرامون چله عظیم قرن
لطفا گوش کنید
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پاسخ به شبهات (2)
پیرامون چله عظیم قرن
پيامبر صلي الله عليه و آله :
اَحَبُّ الاَْعْمالِ اِلَى اللّه ِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها، ثُمَّ بِرُّ الْوالِدَيْنِ، ثُمَّ الْجَهادُ فىسَبيلِ اللّه ِ؛
پيامبر صلي الله عليه و آله :
دوست داشتنى ترين كارها نزد خداوند: نماز اول وقت، سپس نيكى به پدر و مادر وسپس جهاد در راه خداست.
نهج الفصاحه، ح 70🥀🥀🥀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
عاشقان وقت #نماز است
#اذان می گویند
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
#التماس دعای فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
SalavatShabaniyeh[02].mp3
5.09M
[قرار عاشقی در هیات مجازی]
🎙#صلوات_شعبانیه
💠 (به لحن عربی)
🔺با نوای: #حاجمیثممطیعی
💠 خواندن این صلوات به صورت روزانه در ماه شعبان هنگام ظهر و همچنین در «شب نیمهی شعبان» توصیه شده است.
با سلام
مراسم گرامیداشت شهیدان مدافع سلامت وجانباختگان بیماری کرونا درحرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام به صورت زنده از شبکه قرآن امروز ۵شنبه از ساعت ۱۴:۳۰ لغایت ۱۶:۳۰(باترتیل خوانی سوره یس و الرحمن و سخنرانی آقای پناهیان و مداحی آقای طاهری)
همگی دعوت هستید تا به صورت مجازی دراین مراسم حضور داشته باشید.
استغاثه به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف باقرائت دسته جمعی دعای عظم البلاء هرشب ساعت ۲۰:۵۵ ازشبکه های سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعجاز
ساختاری آیه الڪرسی
۹ جمله
کانال
#رهایی_ازشب #قسمت_شانزدهم وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد: -بہ بہ خشگ
#رمان
#رهایی_ازشب
#قسمت_هفدهم
یڪ روز اتفاق عجیبے افتاد…اتفاقے ڪہ انگاربیشتر شبیہ یڪ برنامہ ے از پیش تعیین شده بود تا اتفاق!!در ماشین ڪامران نشسته بودم ومنتظر بودم تا او از آبمیوه فروشے اے ڪہ خیلے تعریفش را میڪرد برگردد ڪہ آن طلبہ را دیدم ڪہ با یڪ ڪیف دستے از یڪ خیابان فرعے بیرون آمد و درست در مقابل ماشین ڪامران منتظر تاڪسی ایستاد. همہ ے احساسات دفن شده ام دوباره برگشتند.سینہ ام بقدرے تنگ شد ڪہ بلند بلند نفس میڪشیدم.دست نرم ڪامران دستم رو نوازش ڪرد:عسل خوبے؟! زود دستم را ڪشیدم! اگر طلبہ این صحنہ را میدید هیچ وقت فراموش نمیڪرد.با من من نگاهش ڪردم وگفتم:
-نہ ڪامران حالم زیاد خوب نیست. . حالت تهوع دارم!
او دستپاچہ ظرف آبمیوه رو بہ روے داشبورد گذاشت و نمیدونم بهم چے میگفت..چون تمام حواسم بہ اون طلبہ بود ڪہ مبادا از مقابلم رد شہ.با تردید رو بہ طلبہ اما خطاب بہ ڪامران، گفتم:
-میشہ این طلبہ رو سوار ڪنیم وتا یہ جایے برسونیم؟!
ڪامران با ناباورے وتردید نگاهم ڪرد.انگار میخواست مطمئن بشہ ڪہ در پیشنهادم جدے هستم یا او را دست مے اندازم.وقتے دوباره خواهشم را تڪرار ڪردم گفت:
-دارے شوخے میڪنے؟ چرا باید اونو سوار ماشینم ڪنم؟ دنبال دردسر میگردے؟
من هیچ منطقے در اون لحظہ نداشتم.میزان شعورم شاید بہ صفر رسیده بود.فقط میخواستم عطر طلبہ رو ڪہ براے مدتے طولانے تر حس ڪنم.
با اصرار گفتم:
-ببین چند دیقہ ست اینجا منتظر یڪ تاڪسیه.هیچ ڪس براش نمے ایستہ
اوبا نیشخند ڪنایہ آمیزے گفت:
-معلومہ! از بس ڪه دل ملت از اینا خونہ.با عصبانیت بہ ڪامران نگاه ڪردم..خواستم بگم آخہ اینا بہ قشر تو چہ آسیبے رسوندند؟!تو مرفہ بے درد ڪہ عمده ے ڪارت دور زدن تو خیابونهاے بالا و پایینہ وشرڪت تو پارتیهای آخرهفتہ چہ گلایہ اے از این قشر دارے؟ اما لب برچیدم و سڪوت ڪردم..ڪامران خشم وناراحتیمو از نگاهم خواند و نفسش رو بیرون داد و چند ضربہ ای بہ فرمانش ڪوبید و از ماشین بصورت نیم تنه پیاده شد و روبہ طلبہ ے جوان گفت:
-حاج آقا ڪجا تشریف میبرے؟
من حیرت زده از واڪنش ڪامران فقط نگاه میڪردم بہ صورت مردد و پراز سوال طلبہ.ڪامران ادامہ داد:
-این نامزد ما خیلے دلش مهربونہ .میگہ مثل اینڪہ خیلے وقتہ اینجا منتظرید. اگر تمایل داشتہ باشید تا یڪ مسیرے ببریمتون…
اے لعنت بہ طرز حرف زدنت!! مگر قرار نبود ڪسے خبرداره نشہ من دوست دخترتم! حالا منو نامزد خودت معرفے میکنے؟ اون هم در حضور مردے ڪہ با دیدنش قلبم داره یڪجا از سینہ بیرون میزند؟!؟
طلبہ نیم نگاهے بہ من ڪہ او را خیره نگاه میڪردم ڪرد و خطاب بہ ڪامران’ گفت:ممنونم برادرم.مزاحم شما نمیشم. ڪامران اما جدے بود.انگار میخواست هرطورشده بہ من بفهماند که هرخواستہ اے از او داشته باشم بهش میرسم
-نترس حاج آقا! ماشینمون نجس نیست! شاید هم ڪثر شانتون میشہ سوار ماشین ما بشینید!
اخم ڪمرنگے بہ پیشانے طلبه نشست .مقابل ڪامران ایستاد.دستے بہ روے شانہ اش گذاشت و با صداے صمیمانہ ومهربانش گفت:
-ما همہ بنده ایم، بنده ے خوب خدا.این چہ فرمایشیہ ڪہ شما میفرمایید.همین قدر ڪہ با محبت برادرانہ تون از من چنین درخواستے ڪردید براے بنده یڪ دنیا ارزشمنده.من مسیرم بہ شما نمیخوره. از طرفے شما با همسرتون هستید ودلم نمیخواد مزاحم خلوتتون بشم.!
این رو ڪہ گفت بقول مهرے الو گرفتم!! نفسم دوباره بہ سختے بالا و پایین میرفت؟!تازه شعورو منطقم برگشت!! آخہ این چہ حماقتے بود ڪہ من ڪردم؟چرا از ڪامران خواستم او را سوار ڪنہ؟ اگر او منو میشناخت چہ؟
واے ڪامران داشت چہ جوابے میداد؟!چہ سر نترسی دارد این پسر.
-حاج آقا بهونہ نیار.من تا یڪ جایے میرسونمتون.ما مسیر مشخصے نداریم . فقط بیخود چرخ میزنیم! این خانوم هم ڪہ میبینید دوست دختر بنده ست. نہ همسرم.
وااے واے واے…سرم را از شدت خشم و ترس و شرم پایین انداختم .ڪاش میشد فرار ڪنم..
صداے طلبہ پایین تر اومد:خدا ان شالله هممون رو هدایت ڪنہ.مراقب مسیر باش برادرم.ممنون از لطفت.یاعلے..
سرم رو با تردید بالا گرفتم.ڪامران داشت هنوز بہ او ڪہ از خیابان رد میشد اصرار میڪرد و او بدون نیم نگاهے خرامان از دید ما دور میشد.بغض تلخے راه گلوم رو دوباره بست.این قلب لعنتے چرا آروم تر نمیڪوبید؟ ! اخ قفسہ ے سینہ ام…!!!
ادامہ دارد…
#رمان
#رهایی_ازشب
#قسمت_هجدهم
ڪامران با یڪ نفس عمیق ڪنارم نشست و تا تہ ابمیوه اش رو سرڪشید
-بفرما!! اینهمہ اصرار ڪردم اما راضے نشد.تو واقعا فڪر ڪردے امثال این ملاها میان سوار ماشین ما بشن؟! هہ! باورڪن بدبخت ترسید بریم یهہ گوشہ خفتشو بچسبیم سرشو زیرآب ڪنیم سوار نشد.. مخصوصا با اینهمہ اصرار من حتما فڪر ڪرده یڪ ڪاسہاے زیر نیم ڪاسہ ست…ههههههہ
دندان هامو با خشم به هم میسابیدم.
– صداے نفس هام از صداے خودم بلندتر بود!
-هم هم چرا بهش گفتے من دوست دخترتم؟
اوفهمیده بود عصبانیم. سعی میڪرد با خنده هاے متعجبانہ اش بهم بفهماند ڪہ احساسم بے معنیست.
-خب توقع داشتے بگم خواهرمے؟! معلومہ دیگہ.تو دوست دخترمے
صدامو بالاتر بردم..با نفرت به صورتش زل زدم:
– پرسیدم چرا بهش گفتے من دوست دخترتم؟!
حسابے شوڪہ شده بود.بہ من من افتاده بود
-من من نمیدونستم ناراحت میشے!
-بهت گفتہ بودم ڪہ حق ندارے بہ ڪسے بگے من دوست دخترتم
-خب ارههہ ولے قرار بود این تا زمانے باشه ڪہ بهم اعتماد ندارے!
ابروے سمت راستم بالا رفت و با خشم گفتم:
-و چیشد ڪہ فڪر ڪردے بهت اعتماد دارم؟
حالا آثار خشم وبهت زدگے در صورت او هم نمایان ترشد:
-ما مدتهاست باهمیم!! اگر بہ من اعتماد ندارے چطور اینهمہ مدت…
نگذاشتم حرفش رو تمام ڪند و در حالیڪہ ڪیفم رو از صندلے عقب برمیداشتم گفتم:
-همہ چیز بین ما تموم شد! وبدون اینڪہ صداے ڪامران رو بشنوم پیاده شدم و بہ همون مسیرے ڪہ آن طلبہ روان شده بود،رهسپارشدم! ڪامران خیلے صدایم ڪرد..اما من چیزے نمیشنیدم.اصلا نمیخواستم بشنوم. من فقط رد عطرو دنبال میڪردم! آه چقدر دلم مسجد میخواهد!!
ساعتے بعد مقابل در مسجد بودم.اما درهاے مسجد بہ رویم بستہ بود.صداے غضب آلود مسجد را میشنیدم:
-ای زن بوالهوس بے حیا! بخاطر هوست از درم بیرون رفتے و حالا بخاطر همان هوس برگشتی؟ ! برگرد از راهے ڪہ آمده اے .!برگرد!! !!
وقتے دید منصرف نمیشم وخیره بہ در بسته ماندم از خدا خواست باران بفرستد.باران بدون مقدمہ چون سیلے بہ سرو صورتم میڪوبید و من با نا امیدے از خدا خواستم زودتر اذان بگوید ودر برویم باز شود.ساعتم را زیر ذرات درشت باران نگاه ڪردم.ساعت سہ بود و تا اذان دوسہ ساعتے باقے مانده بود.! زنگ زدم بہ فاطمہ! شاید او تنها پنااه من زیر باران باشد.
چندبوق ڪہ خورد صداے زنانه ے مسنے پاسخ داد:
-بلہ
با تردید بعد ازسلام سراغ فاطمہ را گرفتم.نڪند فاطمہ تمایل نداشته با من صحبت ڪند؟! اما آن زن ڪہ خودش را مادر فاطمہ معرفے ڪرد گفت:
-فاطمہ تازه مسڪن خورده، خوابیده.
با تعجب پرسیدم؟ ! مسڪن؟ ! مگر مریضہ خداے نڪرده؟!
-مگہ شما نمیدونید؟!فاطمہ تصادف ڪرده! پا وسرش از چند ناحیہ شکستہ. بخاطرش چندروز بسترے شد..
دیگر چیزے نمیشنیدم.زبانم بند آمده بود.آدرس را گرفتم و بدون فوت وقت رفتم دم در خانہ شان.قبل ار فشار زنگ روسریم را جلو ڪشیدم. آینہ ے ڪیفے خودم رو درآوردم.رژم را با دستمال پاڪ کردم ودستمال رو مانند سمباده به روی صورتم ڪشیدم.زنگ را زدم.لحظہ اے بعد مادرش در را باز ڪرد. با دیدن من حسابے جاخورد.انگار انتظار یڪ دختر با وقار چادرے را میڪشید!
ادامہ دارد…
#رمان
#رهایی_ازشب
#قسمت_نوزدهم
زنگ را زدم.لحظہ ای بعد مادرش در را باز ڪرد. با دیدن من حسابے جاخورد.انگار انتظار یڪ دختر با وقار چادرے را میڪشید! با خجالت سلام ڪردم و او با همان حالت تعحب وسوال منو بہ داخل خانه هدایتم ڪرد. خانہ ےساده ومرتب اونها منو یاد گذشتہ هایم انداخت.دورتا دور پذیرایے با پشتے های قرمز رنگ کہ روی هرکدام پارچہ ے توری زیبا وسفیدے بصورت مثلثے ڪشیده شده بود مزین شده بود.مادرش مرا بہ داخل یڪ اتاق ڪہ در سمت راست پذیرایے قرار داشت مشایعت ڪرد .فاطمہ بہ روے تختے از جنس فرفوژه با پایے ڪہ تا انتهاے ران درگچ بود، تکیہ داده بود و با لبخند سلام صمیمانه اے ڪرد.زیر چشمانش گود رفتہ بود و لبانش خشڪ بنظر میرسید.دیدن او در این وضعیت واقعا برایم غیر قابل هضم بود.بازهم بخاطر شوڪہ شدنم نفسم بالا نمے آمد وبه هن هن افتادم.بے اختیار ڪنار تختش نشستم وبدون حرفے دستهاے سردش رو گرفتم و فشار دادم.هرچقدر فشار دستانم بیشتر میشد ڪنترل بغضم سخت تر میشد.
مادرش از اتاق بیرون رفت و فاطمہ مثل همیشہ با خوشرویے و لحن طنزآلود گفت:
-بے ادب سلامت ڪو؟!قصد دارے دستم رو هم تو بشڪنے؟ ! چرا اینقدر فشارش میدے؟!فڪر میڪردم دیگہ نمیبینمت.گفتم عجب بے معرفتے بود این دختره!!رفت و دیگہ سراغے از ما نگرفت!
چشمم بہ دستانش بود.صدام در نمے آمد:
-خبر نداشتم! من اصلن فڪرش هم نمیڪردم تو چنین بلایے سرت اومده باشہ.
خنده اے ڪرد و گفت:
-عجب! یعنے مسجدے ها هم در این مدت بهت نگفتند من بسترے بودم؟!
سرم را با تاسف تڪان دادم!
چہ فڪرها ڪہ درباره ے او نڪردم! چقدر بیخود وبے جهت او را ڪنار
گذاشتم درباره اش قضاوت ڪردم سرم را بالا گرفتم و آب دهانم را قورت دادم:من از آخرین شبے ڪہ باهم بودیم مسجد نرفتم.
گره اے بہ پیشانے اش انداخت و پرسید:چرا؟!
سرم دوباره پایین افتاد.
فاطمہ دوباره خندید:چیشده؟!
چرا امروز اینقدر سربزیر ومظلوم شدے؟
جواب دادم:-از خودم ناراحتم.من بہ تو یڪ عذرخواهے بدهڪارم.
با تعجب صدایش را ڪمے بالاتر برد:
-از من؟!!
آه ڪشیدم.پرسید:
-مگہ تو چیڪار ڪردے؟! نڪنہ تو پشت فرمون نشستہ بودی ومارو اسیر این تخت ڪردے؟ هان؟
خندیدم! یڪ خنده ے تلخ!!!
چقدر خوب بود ڪہ او در این شرایط هم شوخے میڪرد.سرم را پایین نگاه داشتم تا راحت تر حرف بزنم
فڪر میڪردم بخاطر حرفهام راجع بہ چادر ازمن بدت اومد و دیگہ نمیخواے منو ببینے!
او با تعحب گفت:
-من؟؟؟؟؟ بخاطر چادر؟ !
وبعد زد زیر خنده!!!
وقتے جدیت من را دید گفت:
-چادرے بودن یا نبودن تو چہ ربطے بہ من داره؟! من اونشب ناراحت شدم.ولے از دست خودم.ناراحتیم هم این بود ڪہ چرا عین بچه ها بہ تو پیشنهادے دادم ڪہ دوستش نداشتے! و حقیقتش ڪمے هم از غربت چادر دلم سوخت.
آهے ڪشید و در حالیڪہ دستش رو از زیر دستم بیرون میڪشید ادامه داد:
-میدونے عسل؟!!!چادر خیلے حرمت داره.چون لباس حضرت زهراست
دلم نمیخواد کسے بهش بے حرمتے ڪنہ.من نباید بہ تویے ڪہ درڪش نکرده بودے چنین پیشنهادے میدادم اون هم فقط بخاطر بسیج! تو خیلے خوب کارے ڪردے ڪہ سریع منو بہ خودم آوردی وقبول نڪردے.من باید یاد بگیرم ڪہ ارزش چادر رو بخاطر امورات خودم وبسیج پایین نیارم.میفهمے چے میگم؟!
من خوب میفهمیدم چہ میگوید ولے تنها جملہ اے را ڪہ مغزم دڪمہ ے تڪرارش را میزد این بود:
-چادر لباس حضرت زهراست…میراث اون بزرگواره
بازهم حضرت زهراا.چرا همیشہ برای هرتلنگرے اسم ایشون رو میشنیدم.؟! آه عمیقے ڪشیدم و با حرڪت سر حرفهاش رو تایید ڪردم.
ادامہ دارد…
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیستم
مادرش با یڪ سینے چاے ومیوه وارد شد.بخارے دیوارے را ڪمے زیادش ڪرد و گفت:-هوا سرد شده.یڪ پتوے دیگہ برات بیارم مامان جان؟ !
فاطمہ با نگاهے عاشقانہ رو بہ دلواپسے مادرش گفت:
-نہ قربونت برم.من خوبم.اینجا هم سرد نیست.برو یڪ ڪم استراحت ڪن تا قبل از اذان.خستہ اے.
مادرش یڪ نگاه پرسروصدایے بہ هر دوے ماڪرد.نگاهش میگفت خیلے حرفها براے دردل دارد ولے از گفتنش عاجز است.من لبخند تلخے زدم و سرم را پایین انداختم.مادرش رفت و فاطمہ نجواڪنان قربان صدقہ اش رفت.پرسیدم:
-از ڪے بہ این روز افتادے؟
جواب داد:
-ده روزی میشہ روزاے اولش حالم خیلے بد بود..دڪترا یہ لختہ خونم تو مغزم دیده بودن ڪہ نگرانشون ڪرده بود.ولے خدا روشڪر هیچے نبود..چشمت روز بد نبینہ.خیلے درد ڪشیدم خیلے.
دوباره خندید.
چرا این دختر اینقدر بہ هرچیزے میخندید؟ یعنے درد هم خنده داره؟
دستش محڪم اومد رو شونہ هام و از فڪر بیرون پریدم. گفت :
بیخیال این حرفها. اصل حالت چطوره؟
بزور لبخند زدم:
-خوبم.اگر ملاڪ سلامت جسم باشہ!!!
-پس روحت حالش خوب نیس!!
-آره خوب نیست
-میخواے راجع بهش حرف بزنیم؟!
آهے ڪشیدم:
-شاید اگر علتش رو بدونے دیگہ دلت نخواد باهام بگردے
پوزخندے زد:
-هہ!!!! فڪ ڪن من دلم نخواد با ڪسے بگردم!! من سریش تر از این حرفهام.اصلن تو رفاقت جنبہ ندارم.مورد داشتم طرف یہ سلام داده بوده بهم اونم محض ڪارت عضویت بسیج اینقدر سریش شدم ڪہ از بسیج ڪلن انصراف داده بود بخاطر مزاحمت هاے من
-تو دختر بے نظیرے هستے.با تو بودن سعادت میخواد
بادے بہ غبغب انداخت وگفت:
-بلہ خودمم میدوووونم.پس لیاقت خودت رو اثبات ڪن.سعادت رو من تضمین میڪنم!
دلم میخواست همہ چیز رو براش تعریف ڪنم ولے واقعا نمیتوانستم.اعتراف بہ گناهان بزرگم در مقابل دختر پاکدامنے مثل فاطمہ ڪار مشڪلی بود.
گفتم:شاید یڪ روز ڪہ شهامتش رو داشتم اعتراف ڪردم!
او پاسخ داد:
-مگہ اینجا ڪلیساست ڪہ میخواے اعتراف ڪنے؟! اگه اعتراف بہ گناه دارے ڪہ اصلن بہ من ربطے نداره! بقول حاج آقا مهدوے اگر خدا میخواست گناه ما رو دیگرون بدونن وبفهمن ڪہ ستارالعیوب نمیشد؟ اگر خواستے باهام درددل کنے من سنگ صبور خوبیم و رازدار نمونہ اے.اما اگر اعتراف بہ گناهہ نمیخوام بشنوم.همہ ے ما گنهڪاریم!
باز هم فاطمہ با یڪ جملہ ےقصار دیگہ حالم رو دگرگون ڪرد و اشڪم جارے شد.
او آرام نوازشم میڪرد.میان نوازشهاش سوالے ذهنم را درگیر ڪرد.رو ڪردم بهش پرسیدم :حاج اقا مهدوے همون طلبہ ایہ ڪہ پیشنماز مسجده؟!
تا اسم حاج آقا مهدوے را آوردم فاطمہ نگاهش محترمانہ شد و گفت:
-ما بهشون طلبہ نمیگیم.ایشون یڪے از نخبہ هاے فقهہ.مدرس قرآن و سخنور قدریہ ایشون سال گذشتہ هم حاجے شدند.
دلم میخواست بیشتر از او بدانم.گفتم:
-ایشون در برخورد اولشون با من خیلے رفتار خوبے داشتند.من ڪہ هیچ وقت محبتشون یادم نمیره.چقدر خوبہ ڪہ همچین آدمهایے در اجتماع داریم.فاطمہ ڪہ از تعریفات من صورتش گلگون شده بود گفت:
-اره ایشون حرف ندارن! از وقتے وارد این مسجد شدند بیشترین قشر نمازگزارانمون جوانان شدند.ایشون اینقدر محترم و با ملاحظست ڪہ هیچ ڪس ازشون نمیتونہ ڪوچڪترین انتقادی کنہ. با تردید از فاطمہ ڪہ انگار در رویایے غرق بود پرسیدم:
-آقاے مهدوے….اممم ..متاهل هستند؟!
فاطمہ با شتاب نگاهم ڪرد و در حالیڪہ سیبی برمیداشت و پوستش میڪند گفت:
-امممم نه فعلن.ولی هییت امنا گویا میخوان براش آستین بالا بزنند!البتہ اگہ بتونن راضیش ڪنن
دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود..!!
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
هردلڪهتویـےدرآن، مقدسباشد
بیچاره دلےڪه سرد ونارسباشد
دراوج جـوانےام به قول ســعدی
عشــقتـو وخانـدانتـو بـسباشد
#السلامعلیالحسین♥️