eitaa logo
کانال
5 دنبال‌کننده
972 عکس
228 ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(ص) اگر و صدایت کردند و‌تورا خواستند اول مادرت را دریاب /حدیث 1955
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیستم مادرش با یڪ سینے چاے ومیوه وارد شد.بخارے دیوارے را ڪمے زیادش ڪرد
دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود! ولے بہ من چہ؟! تا وقتے دخترهاے مومن و متعهد وپاکدامن بودند چرا باید او بہ من فڪر میڪرد؟! اصلا او را بہ من چہ؟! سڪوت سنگینے بینمان حاڪم شد.فاطمہ سیب پوست میڪند ومن پوست خیار را ریز ریز میڪردم.نیم نگاهے بہ فاطمہ انداختم ڪہ لبخند خفیفے بہ لب داشت.من این حالت را مے‌شناختم! او بعد از شنیدن نام آقاے مهدوے حالتش تغییر ڪرد!! نڪند فاطمہ هم؟!!!! یا از آن بدتر نڪند یڪے از گزینہ هاے انتخابے اوباشد؟! اصلا چرا آقاے مهدوے اونشب از بین اونهمہ زن فاطمہ رو صدا زد ومن را بہ او تحویل داد؟! نکنہ بین آنها خبرهایے است؟! باید متوجہ میشدم. با زرنگے پرسیدم: -امم بنظرم یڪ دختر خوب ومناسب سراغ داشتہ باشم براے آقاے مهدوے! او چاقو را ڪنار گذاشت وبا نگاه پراز پرسشش نگاهم ڪرد.دیگر شڪے نداشتم چیزے بین آن دو وجود دارد.واز تصورش قلبم فشرده میشدگفتم:تو! او با خنده ی محجوبے سرخ شد و در حالیڪہ بہ سیبش نگاه میڪرد گفت: -استغفراللہ…چے مثل خانوم باجیا رفتار میکنے؟! ان شالله هرڪے قسمتش میشہ خوب باشہ و مومن.من لیاقت ندارم. با تعجب نگاهش کردم. -این دیگه از اون حرفهااا بودا!!!!تو با این همه نجابت و خوبی و باحالے لیاقت او رو نداشته باشے.؟! اتفاقن.. حرفم را با خنده ے محجوبے قطع ڪرد وگفت دیگہ الان اذان میگن.ڪمڪم میکنے برم دسشویے وضو بگیرم.؟ بلند شدم و بہ اتفاق بہ حیاط رفتیم.هوا سوز بدی داشت.با خودم گفتم زمستان چہ زود از راه رسید. آن شب ڪنار فاطمہ نماز راخواندم و هرچہ او و مادرش اصرار ڪردند براے شام بمانم قبول نڪردم وخیلے سریع از او خداحافظے ڪردم وراه افتادم. در راه به همه چیز فڪر میڪردم. بہ فاطمہ.بہ آن طلبہ ڪہ حالا میدانستم اسمش مهدویه.بہ نگاه عجیب فاطمہ در زمان صحبت کردنش درباره او.بہ وضع عذاب آور فاطمہ و بہ خودم و ڪامران ڪہ با تماسهای مکررش بعد ازحادثہ ےامروزمجبورم ڪرد گوشیم را خاموش ڪنم. هوا خیلے سرد بود و من لباسهایم ڪافے نبود.با قدمهاے تند خودم را بہ میدان رساندم و بہ نور مسجد نگاه کردم.شاید آقای مهدوے را دوباره میدیدم. او نبود.ساعتم را نگاه ڪردم.بلہ! احتمال زیاد نماز جماعت تمام شده بود. نا امیدانه به سمت خیابان راه افتادم.تلفنم را روشن ڪردم.بہ محض روشن شدن پیامڪهاے بیشمارے از ڪامران بدستم رسید.ودر تمام آنها التماسم میڪر ڪہ گوشے را بردارم تا بهم توضیح بده.بیچاره ڪامران! او خبرنداشت ڪہ رفتار امروز من بهانه بود.چون با دیدن اون طلبہ دوباره هوایے شده بودم.در همین افڪار بودم ڪہ ڪامران دوباره زنگ زد.مردد بودم ڪہ جواب بدم یاخیر.گوشے رو ڪنار گوشم گذاشتم و منتظر شدم او شروع کند.چندبار الو الو ڪرد و وقتے پاسخے نشنید گفت: -میدونم دلت نمیخواد باهام حرف بزنے.حق با تو بود.من اشتباه ڪردم.من نباید بہ هیچ ڪسے میگفتم حتے بہ اون ملا ڪہ ما رو نمے شناخت.اصلن تو بگو من چیڪار ڪنم ڪہ منو ببخشے؟ چیزے براے گفتن نداشتم.لاجرم سڪوت ڪردم.ادامه داد: عسل…!!! عسل خانوم.!! مگہ قرارنبود امشب با هم بریم رستوران چینے؟ ! من جا رزرو ڪردم.تو روخدا بدقلقے نڪن.میریم اونجا میشینیم صحبت میڪنیم. از ظهرتا حالا عین دیوونہ هام بخدا.خواستم لب باز ڪنم چیزے بگویم ڪہ آن طلبہ را دیدم ڪہ از یڪ سوپرمارڪت بیرون آمد وبا چند بستہ خرت  وپرت بہ سمتم مے آمد. گوشے را بدون اینڪہ سخنے بگویم قطع ڪردم وآرام داخل ڪیفم گذاشتم .با زانوانے سست بہ سمتش رفتم .عحیب است .این دومین بار است ڪہ او را در همین نقطه میبینم.و هر دوبار هم قبلش ڪامران پشت خطم بود!!! خدایا حڪمت این اتفاق چیست؟!خداروشڪر بخاطر وضوے اجبارے در خانہ ے فاطمہ آرایش نداشتم.دلم میخواست مرا نگاه ڪند.دلم میخواست مرا بشناسد. البتہ نہ بعنوان زنے ڪہ امروز در ستارخان دیده بود بلڪہ بعنوان زنے ڪہ دعوت بہ مسجدش ڪرد.هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪردم اونباید از ڪنارم راحت گذر ڪند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست..‌. ادامہ دارد...
هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪردم اونباید از ڪنارم راحت گذر ڪند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست. لعنت بہ این ڪامران! چقدر زنگ میزند.چرا دست از سرم آن هم در این لحظہ ڪہ باید سراپا چشم وحواس باشم برنمے دارد؟ من با بیحیایے بہ او زل زدم و او خیره بہ سنگ فرش پیاده روست.اینگونہ نمیشود. عهههہ.!!!!بازهم زنگ این موبایل ڪوفتے! با عجلہ گوشیم را از ڪیفم درآوردم و خاموشش ڪردم.  چشمم بہ طلبہ بود ڪہ چندقدم با من فاصلہ داشت وندیدم ڪہ گوشیم رو بجاے جیب ڪیفم بہ زمین انداختم.از صداے بہ زمین خوردن گوشیم بہ خودم آمدم ونگاهے بہ قطعات گوشیم ڪردم ڪه روے زمین ودرست درمقابل پاے طلبہ بہ زمین افتاده بود. نشستم.  بہ بہ.چه عطر مسحور ڪننده و بهشتی ای!! فڪر ڪردم الان است ڪہ مثل فیلمها ڪنارم زانو بزند و قطعات موبایل رو جمع ڪند ودرحالیڪہ اونها رو بہ من میده نگاهمون بہ هم گره بخورد واو هم یڪ دل نه صد دل عاشقم شود.البتہ اگر بجاے موبایل سیب یا جزوه ے درسے بود خیلے نوستالژے تر میشد ولے این هم براے من موهبتے بود. اما او مقابلم زانو ڪه نزد هیچ با بے رحمے تمام از ڪنارم رد شد و من با ناباورے سرم را بہ عقب برگرداندم و رفتنش را تماشا ڪردم! گوشے را بدون سوار ڪردن قطعاتش داخل ڪیفم انداختم. اینطورے ازشر مزاحمتهاے ڪامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر ڪارش تنبیہ شود.بخاطر تماسهاے مڪرر او من هم صحبتی با اون طلبہ را از دست داده بودم!! چندروزے گذشت و من تماسهاے ڪامران را بے پاسخ میگذاشتم.با فاطمہ هم مدام در ارتباط بودم وحالش را میپرسیدم.او میگفت اینقدر قدم من براش خوش یمن و خوب بوده ڪہ بعد از رفتنم حالش رو بہ بهبوده و بزودے بہ هر ترتیبے شده بہ مسجد برمیگرده.باشنیدن این خبر واقعا خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده با او صمیمے تر شوم و پے بہ رابطہ ے او و آقاے مهدوے ببرم. من با اینڪہ میدانستم مهدوے از جنس من نیست و توجہ او بہ من فرضے محال است اما نمیدانم چرا اینقدر وابستہ بہ او شده بودم و همین لحظات ڪوتاهے ڪہ او را دیدم دلبستہ اش شده بودم. و با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟ مردهایے در زندگیم بودند ڪہ فقط بہ چشم طعمہ نگاهشان میڪردم وقتش است ڪہ مردے را براے آرامش و احساس های دست نخورده وپاڪم داشته باشم.حتے اگراو سهم من نباشد،دیدار و صدایش آرامش بخش شبهاے دلتنگیم است. بالاخره ڪامران با اصرار زیاد خودش وفشار مسعود و زبان چرب ونرم خودش دوباره باب دوستے رو باز ڪرد و بایڪ پیشنهاد وسوسہ برانگیز دیگہ رامم ڪرد.همان روز در محفلے عاشقونہ ڪہ در کافہ ے خود تدارک دیده بودبا گردنبندی طلا غافلگیرم ڪرد.! و دوستے ما دوباره از سر گرفتہ شد وموجبات حسادت اڪثر دختران دورو برم و همچنین نسیم جاه طلب و بولهوس رو فراهم ڪرد.وقتی با ڪامران بودم اگرچہ بخشے از نیازها و عقده هاے ڪودڪے ونوجوانے ام ارضا میشد اما همیشہ یڪ استرس و نا آرامے مفرط همراهم بود. وحشت از لو رفتن…وحشت از پیشنهادهاے نابجا..واین اواخر احساس گناه در مقابل فاطمہ و اون طلبہ روح وروانم رو بهم ریختہ بود..  ادامہ دارد... نویسنده:
امام على عليه السلام: هنگامی که باران حسادت ببارد، فساد می روید إذا أمْطَرَ التَّحاسُدُ نَبَتَ التَّفاسُدُ غررالحكم حدیث4131 @zendgi_mantegi
🔹نگهبانان خستگی ناپذیر سلامتی کشور. @zendgi_mantegi
روزشمار نیمه شعبان الفبای رفاقت با امام زمان 📆 فقط ۶ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است... 🔸پ: پیوند رفاقت یک پیوند است. پیوندی ماندگار و خالصانه که به این راحتی ها از هم نخواهد گسست. می خواهم با تو پیمان همدلی ببندم. می خواهم همیشه دلم به یادت گره خورده باشد. ✳️ و امنُن عَلَینا بِرِضاه خدایا بر ما منت گذار با رضایت ولی ات 📚 فرازی از دعای ندبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد بگو:  وأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ  کارم را به خدا می‌سپارم  خداوند بینای به بندگان است 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در این یک دقیقه به سادگی متوجه خواهیم شد که هر گروه خون به چه افرادی میتواند خون اهدا کند👌 اهدای خون =اهدای زندگی❤️ @zendgi_mantegi
🔺آخرین آمار مبتلایان و قربانیان کرونا در جهان @Zendgi_mantegi
با فرزندان خودتان کمی بازی کنید @Zendgi_mantehi
سلام بچه ها یه فیلم خوب براتون میزارم..... این سکانسو خیلی دوس دارم👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سکانس ماندگار فیلم سینمایی «کتاب قانون» کاش تلویزیون هر هفته این فیلم رو پخش میکرد!! @Zendgi_mantegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_20563878.mp3
13.99M
دوست شهیـــد من😍 خنده نکن، دلا رو دیوونه نکــن⭕️☺️ 🎤 ✨🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷✨ @Zendgi_mantegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_44532134.mp3
1.31M
🌼🌷🌷🌷🌷🌷🌷👇 بیانات رهبر انقلاب درمورد آمربه معروف ونهی ازمنکر۱👇 ⚜بسم الله الرحمن الرحیم وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ🌷🌷🌷🌷👇  باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى،وآمربه معروف ونهى ازمنکر کنند!وآنهاهمان رستگارانند۰ سوره آل عمران،آیه104_👇 ⚡️وتمام اعمال نیک، حتی جهاددر راه خدا،دربرابر"آمر به معروف ونهی از منکر" چونان قطره ای است در برابردریای عمیق وپهناور… 🌴امیرمومنان علی علیه السلام (نهج البلاغه،حکمت ۳۷۴)🌷🌷🌷🌷🌷🌷👇 طبق سوره آل عمران آیات 104- 110-114-والحج آیه 41-توبه آیه71و۱۱۲- لقمان آیه17- سوره اعراف آیه۱۶۴-هود۱۱۶و۱۱۷- تحریم آیه6و۰۰۰-آمربه معروف‌ و نهی ازمنکر،باوجوب شرایط آن،بر همه مکلفین واجب و ترک آن طبق حدیثی ازامام رضا علیه السلام؛اعلان جنگ باخدا ست،(اصول کافی-جلد ۵، ص۹۵) @Zendgi_mantegi 🌼🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5787634891407491651.mp3
8.15M
🌺ازدواج دختر رفتگر با جوان تاجر🌺 باعنایت امام رضا(علیه السلام ) علیه السلام ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @Zendgi_mantegi ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━