eitaa logo
زندگی سالم 💕
298 دنبال‌کننده
29 عکس
2 ویدیو
0 فایل
کانال زندگی سالم با #طب_سنتی🌿🌼 با شماییم با نکاتی راجب #نوزادان و #بانوان و #طب_سنتی، #سبک_زندگی ، #شعر، #نمایش،، #بازی، #قصه، به نیت سلامتی امام زمان، رایگان 😍 کپی ممنوع✨ (تبلیغات فقط 20t و تبادل) و سفارش فایل بازی 👇 ❤️ @yazahra721
مشاهده در ایتا
دانلود
نی نی دوم قسمت 5: پدر ها و مادر ها بچه دوم و سوم و و بیشتر کمکیه به خود شما و فرزندانتون وقتی فرزند شما خواهر یا برادر دارد ناخود آگاه یک سری تجربیات و شرایط را کسب ودرک می کند و برای آینده و زندگی مشترک و یا حضور در اجتماع آماده می شود✌️ صبر را در برخورد با خواهر و برادر لجباز و کوچکتر می آموزد مهربانی و همدلی را می آموزد حمایت را می آموزد گذشت و فداکاری را در دعوا و در بازی می آموزد👌 و اتفاقات بسیار شیرینی و خاطراتی قشنگ را در کنار خواهر و برادرش رقم می زند😍 ادامه دارد... 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
نی نی دوم قسمت 6: پدر ها و مادر ها تک فرزندی آسیب زاست برای کودک شما همانطور که شما برای جسم کودکتان نگرانید و غذا می دهید و وقتی مریض شد دارو می دهید برای روح هم باید یک سری مسائل رو در نظر بگیرید✌️💕 روح انسان به تنهایی عادت ندارد و دچار افسردگی می شود وفرد مهارت های زندگی را کسب نمی کند در حالی که وجود چند فرزند می تواند روحیه نشاط را در افراد و کودک شما بالا برده و مهارت های زندگی را در برخورد با دیگر فرزندان بیاموزد👌💕 فرزند مثل گل است🌺 گلی تنها زیباست اما چند گل زیباتر است👌 فقط سعی کنید فرق نگذارید بین فرزندان ✌️❤️❤️❤️ 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
نی نی دوم قسمت 7: پدر ها و مادر ها بچه های فامیل اعم از دختر خاله و دختر دایی و پسر عمو نمیتونن جای خواهر و برادر رو بگیرن 💕 به خودتون و دور و بریاتون نگاه کنید👌 چند سال بعد پشیمون میشید که چرا بازم بچه نیاوردید که دیگه دیر شده... 10سال بعد با یه بچه تک و تنها که کسیو نداره تا باهاش درد و دل کنه... کسیو نداره باهم بخندن و حرفای درگوشی بگن... باهم وقت بگذرونن و حس خوب خواهر و برادری رو تجربه کنن فکر کن✌️❤️ نی نی دوم رو وقتی بیار که مطمئن شدی به نیتت👌 نی نی دوم یه همراهه خوبه برا نی نی اول یه یار همیشگی یه رفیق خوب یه دوست همیشگی😍 تازه یه کمک بزرگه برا مادرا که دیگه بچه اول با بچه دوم سرگرم میشه و مادر به کاراش میرسه🥰 نگران هزینه هاشم نباش👌خدا روزی رسونه و مطمئن باش از تو نیت از خدا برکت اما بی گدار هم به آب نزن یکم پس انداز کن✌️ 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری مبارک ❤️👌😋 کیک امروز با نی نی بزرگه خونه😎👌👌👌
هرچی برا کوچولوت لازم داری رو اینجا پیدا میکنی🥰👇 و 🍎🍎🍎🍎🍎🍎 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
من می تونم ما می تونیم🥰✌️ به بچه‌ها یاد بدیم نه و نمی تونم نداریم 👌و تو بازی ها همه برنده ان اونی که تلاش بیشتری کرده جایزه داره بازنده نداریم✌️ و سعی کنید وقتی با بچه‌ها بازی می کنید همیشه برنده نشید گاهی بزارید اونا برنده بشن 👌 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
بسم الله الرحمن الرحیم💛 ❤️ : پسر چهارم پادشاه، پسری که از همه در سرعت حرفه ای بود و راه جنگل را در پیش گرفته بود از بد ماجرا همراه دوبرادر دیگر که خیلی کند بودند بود و نمی توانست این کندی را با سرعت خود تطبیق دهد به ناچار به حرف آمد و به برادر چهارمی و پنجمی گفت :برادران من دیگر نمی توانم این آهستگی را تحمل کنم در واقع خسته کننده است برایم برادران به او نگاه می کردند و متعجب بودند! خب خودت خواستی با ما همراه شوی حالا هم چیزی نشده تو جلو تر برو فقط مراقب باش چون تنهایی، برادر چهارمی از منطق برادرانش خوشش آمد و اسباب خود را جدا کرد و رفت آنقدر سریع بود که انگار شیری نر، آنچنان رفت که در عرض 2دقیقه در افق محو شد... دو برادر دیگر خسته بودند و شب را در جنگل چادر زدند... چیزی از شب گذشته بود که برادر پنجم خوابش برد اما برادر سوم بیدار بود وبا خود فکر می کرد،... ناگهان صدایی شنید، کمک کمک... کمکم کنید... صدایی از دور و نا آشنا فورا برادر دیگر را صدا زد باهم به بیرون چادر رفتند و باز هم صدا را شنیدند که نزدیک و نزدیک تر می شد،... کمک کمک کمک کنید... یک پیر زنی بود که آهسته آهسته می آمد، برادر پنجم گفت :من که میرم بخوابم پیرزن دیوانه نصف شب در جنگل چه کمکی می خواهی؟ خوابم را پراندی... و رفت داخل چادر... برادر سوم خیلی مهربان بود و گفت:بله مادر من می آیم چه کمکی از من بر می آید برادرم را ببخش او مدتیست نخوابیده... پیر زن گفت خدا عمرت دهد جوان من تنها و غریبم کلبه ام آنطرف جنگل است و آتش گرفته کمک می خواهم، پسر فورا رفت و به پیر زن کمک کرد تا آتش را مهار کنند، آتش خاموش شد و تمام وسایل سوخته و نیمه سوخته شدند، پیر زن گوشه ای نشست و گریه کرد، پسر دلداری اش میداد و میگفت نگران نباش مادر من بازهم برایت خیمه را نو می کنم همین فردا دست به کار می شوم... پیر زن گفت :من دختری داشتم برای جمع کردن برگ مو به بیرون کلبه رفته بودم وقتی آمدم کلبه آتش گرفته بود و دخترم نبود، و باز گریه کرد پسر گفت نگران نباش الان می روم و تمام کلبه را میگردم پسر سراسیمه وارد کلبه شد همه جا را گشت اما کسی را نیافت با خود گفت شاید پیر زن دیوانه شده و حواسش پرت است... همین که خواست از کلبه بیرون برود صدایی شنید... ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺 🆔 @zendgiisalem
ما عیدی میخوایم... کم نه آقا خیلی میخوایم.... مجنون صفتیم ما خود مهدی رو میخوایم از غصه به دوریم.... منتظر روز ظهوریم... برای دیدن آقامون بچه های خوبی میمونیم سه شنبه مهدوی❤️ 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
فایل آموزشی بازی 🪀🪁 جهت سفارش به همکارمون مراجعه کنید 👇👇👇 🏓 @yazahra721 هزینه فایلpdf بازی زیر 7سال همراه با آموزش ساخت بازی👇👇 زیر 2سال 100t رده سنی 2تا4سال 200t 4تا 5سال 300t 5تا 7سال 👈300t تا 50درصد تخفیف تا15مهر 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین نوع مادری کردن اینشکلیه که با بدترین حست و تو ناراحت ترین حالت و عصبی ترین شرایط هم لبخند بزنی و خودتو بزاری جای بچه🥰 آخه اون بچه اون لحظه از همه دنیا فقط تو رو داره و ناراحتیشو آورده برات🌺 به این فکر کن که لبخند تو حال اونو خوب میکنه و محبت تو باعث یه خاطره خوب براش میشه✌️ تازه تجربه ثابت کرده حال خودتم خوب میشه 🥰✌️ سخته ولی تو میتونی... اخه تو مادری😍 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه🥰 هواشده کمی سرد، روی زمين پر از برگ🍁🍂🍁🍂 ابر سیاه و سفید تو آسمونو پوشید🌨⛈ دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همگی باهم یک صدا.... غار و غار و غار کلاغا 🍁🍂🍁🍂🍁 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم💛 ❤️ : پسر صدارو از جایی داخل کلبه شنید سر برگرداند تا صدا را پیدا کند اما نتوانست جایی را بیابد کلبه کوچکی بود جای مخفی نداشت! پس صدا از کجا بود؟ .. کمک کمک... کمکمممم کنید... و دختری نیم تنه داخل تنور و نیم دیگر بیرون از حال رفت.... پسر تنور را ندیده بود، دختر را بیرون آورد و آبی به سر و صورتش زد پیر زن بیا دخترت سالم است وفقط کمی در اثر دود بی حال شده یکم هوای تازه حالش را بهتر می کند، پسر از زرنگی دختر خوشش آمده بود نزدیک پیر زن شد و گفت داخل تنور پیدایش کردم آخر انجا چه می کرد این دختر؟ پیر زن گفت رفته بود تا نان سوخته ای را در بیاورد بار اولش نیست که پایش سر می خورد و می افتد داخل... پسر گفت اینبار خدا خیلی دوستش داشته که حین آتش سوزی آنجا افتاده پیرزن گفت بله همینطوره و هردو خندیدند، پسر گفت.. واییی برادرم داخل کلبه تنهاست باید بروم ... پیر زن گفت: به خاطر کمکی که به من کرده ای چیزی از من طلب کن! پسر تعجب کرده بود مگر من برای طلب کردن کمک کردم و گفت :نه پیرزن من برای خدا کمک کردم خدا حفظ کند شما را پیرزن لبخند زد و گفت تو در امتحان جوان مردی نمره عالی گرفتی و فورا به خانمی زیبا تبدیل شد پسر تعجب کرده بود شاید خوابم، اما نه خواب نیستم... شما چطور... ؟حرفش تمام نشده بود که پیرزن گفت: من جادوگر جنگلم ازدور این آتش سوزی را دیدم و تصمیم گرفتم به شما کمک کنم، این کلبه برای این دختر است و نجات او کمک به هردوی شما بود، مگر تو دنبال همسر آینده به این جنگل نیامده بودی؟ دیدم در راه با برادرت راجب همسر آینده صحبت می کردید فقط خواستم کمکی کنم، پسر متعجب شده بود و گفت نیازی به اینهمه داستان سازی نبود از اول میگفتی جادوگری، جادوگر گفت اگر برادرت مرا زیبا میدید کمک میکرد، اما مهم این بود که کسی به پیرزن کمک می کند که مهربان تر است و کسی از دل آتش برای نجات جان دیگران دل به دریا می زند که شجاع است و چشم پاکی تو که به این دختر نگاه نکردی و در آخر نیت تو و فکر نگرانی تو در رابطه با خانواده وَ برادرت باعث شد بفهمم بهترین گزینه برای ازدواج با دختر جنگل هستی... این دختر عروس تو، پسر گفت لطف شما را چگونه جبران کنم از کجا معلوم دختر از من خوشش بیاید جادوگر گفت بگذار حالش بهتر شود بااو همسفر شو تا بهتر يکديگر را بشناسید دختر زیبا و زرنگیست، پسر نگاهی به دختر کرد سفید بود و موهایی مشکی و بلند قدش کوتاه و کمی لاغر نمی دانست چه بگوید آیا قبول کند یا نه با خودش گفت من با این دختر راهی قصر پدرم می شوم در راه بیشتر بااو صحبت می کنم شاید اواز من خوشش بیاید پیرزن قبول کرد و دختر را که حال نداشت، سوار بر اسب پسر کرد برادر دیگر هنوز خواب بود بیدارش کردند و ماجرا را گفتند برادر پنجم گفت: من تنها به راهم ادامه می دهم... برادر برو در امان خدا مراقب این دختر هم باش... ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺 🆔 @zendgiisalem
فرصت جهاد ماشده❤️🌹😍👇👇👇👇 اونایی که قصد کمک به جبهه مقاومت رو دارند، pvبگن باهم یه مبلغ قابل توجه جمع کنیم بریزیم حساب ❤️🙏 دوست داشتم طلا جمع کنیم ولی راه ها دوره کمک نقدی ان شاء الله بهتره🙏 منتظرتونم ان شاء الله تا اخر هفته جمع کنیم یه دفعه واریز کنیم 🌹 آیدی جهت جمع آوری کمک های نقدی👈 @yazahra721
بابای من بهترین بابای دنیاست. هی اون گل سر سبد همه ی بابا هاست. هی👱‍♂🧔‍♂👨‍🦰👨‍🦳🧔‍♂👮‍♂🕵‍♂👨‍⚕🧑‍🌾👨‍🍳👨‍🏫👨‍💻 صبح تا شب میره بیرون کار میکنه کارررر تابرامون بیاره هرچی که میخاییییم باباجونم ممم باباجونمممم قدرتو خیلی میدونم😍 به بچه هایاد بدید تا باباهاشون خوشحال شن😍 اونجاهاش که چندتا مممم و رررر و اینا زدم کشیده بخونید✌️ 🍁🍂🍁🍂🍁 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
برنامه ریزی خیلی خونه ریخت و پاشه و مهمون داری و بچه رو باید بشوری و حالا این وسط غذا سوخته و بچه پی پی شو مالونده به خودش و زمین و پتو🤦‍♂️ از اونور مادر شوهر زنگ زده ما راه افتادیم 🤪 فردا هم یه درسو باید ارائه بدی و کوییز داری و میوه هم خونه نداری🤔 حالا چی کار کنیم؟؟ بهترین راه اینه که ارامشتو حفظ کنی و باهمه چی راحت برخورد کنی دومین مرحله اینه بری بچه رو حمام کنی و پتو و... رو بزاری تو حمام برا بعد بعد غذاتو که سوخته چک کنی اگه ته گرفته قابلمه رو عوض کن و یه پیاز بزار روش تا بوش بره حله اگه ابش رفته ابشو بریز مجدد غلیظ شه اگه نه داغون شده زنگ بزن سرراه همسر بگیره میوه هم بگیره اگه دیر میاد یه طرفند بزن تا بیاد مثل پذیرایی با چایی یا شربت (همیشه یه جا شربت جاساز کن) یا سریع با ابلیمو و شکر و اب درست کن یا هرچی داری خاکشیر و تخم شربتی و... بعد برا کوییز فردا هم نگران نباش مهمونا رفتن یه مرور کن یا صبح بعد خستگی در رفتنات یه مرور کن یکم از خوابت بزن ✌️ بهترین راه برا بچه دارا اینه برا رسیدن به برنامه ها یه ساعت زودتر از بچه بیدار شید خونه رو مرتب کنید و غذا رو بزارید و.... یکم باید از یه چیزایی بزنی تا به کارات برسی و اولویت بندی کنی✌️✌️✌️ 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
گاهی باباهارو تو خونه خوب صدا کنید بچه یاد بگیره مثلا👈قلب خونه سلطان خونه باباجونی بابای مهربون و گاهی باباها رو ماچ کنید😎😘 بچه ها میبینند بچه ها یاد می گیرند پدرهاهم تشکر کنند از مادرا تا بچه ها هم یاد بگیرند بعد غذا یا هر کار دیگه 😍🥰 بچه ها با همین چیزا تربیت میشن😎 🍁🍂🍁🍂🍁 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
برای روز پدر از همین الان پس انداز کن بزار همسرت بدونه دوسش داری😍✌️ به بچه هاهم بگو تا اوناهم یه کاری بکنن نقاشی یا کاردستی درست کنن، خودتم کمکشون کن🌺👌 یه کارت پستال قشنگ آماده کنید😎 باباها مهم اند و ما مادرا باید اینو یاد بچه ها بدیم🥰 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
سلااااام سلام سلام بچه ها سلام به روی ماه شکوفه های زیبا صبح که میشه همیشه وقتی چشمهات باز میشه سلام میدی به بابا سلام میدی به مامان سلام میدی به گلها سلام میدی به خورشید سلام سلام چه خوبه سلامتی میاره بچه خوب اونه که سلام یادش میمونه😍👋🤚🖐 🍁🍂🍁🍂🍁 🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/zendgiisalem 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🆔 @zendgiisalem
بسم الله الرحمن الرحیم💛 ❤️ : پسر پنجم غبطه خورد به این اتفاق و با خودش گفت :درس بزرگی بود کمک کردن به دیگران در هر شرایطی اجرخوبی دارد و تصمیم گرفت کمی مهربان تر باشد با اطرافیان وسایلش را جمع کرد و راهی شد از بد روزگار پایش در تله گیر کرد و به شدت زخمی شد چاقویی همراه داشت گیر داد به لبه تله و سعی کرد از پایش جدا کند، خیلی درد داشت اما یکم تلاش کرد و توانست نجات دهد خودش را پایش را با دستمالی بست زخم عمیق نشده بود اما خون ریزی داشت، آنقدر لاغر بود که قدمی نرفته بود از رمق افتاد بر روی زمین و از حال رفت ساعتی گذشت خورشید داشت غروب می کرد، جادوگر به سراغش امد و کمکش کرد که به داخل کلبه برود دو روز بود که میگذشت پایش بهتر شده بود این مدت جادوگر خیلی هوای پسر را داشت بعد از دو روز پسر راهی شد و از زحمات جادوگر تشکر کرد جادوگر گفت من به خاطر کاری که کردم تقاضایی دارم ازتو پسر گفت هرچه باشد قبول است، جادوگر گفت من برای ساخت پادزهر تو، به یک مرد ضمانت دادم که در صورتی که تو بهتر شدی به آنجا برویم و او نیاز به کمک تو دارد نیاز به کمک من؟ بله چون من میدانم تو در کشاورزی خبره هستی پیرمردی ان طرف جنگل زمینی دارد که سالهاست محصولات خوبی می دهد منتها مدتی است کلاغ هایی حمله کرده اند و محصول اورا خراب می کنند به گمانم تو میتوانی کمکش کنی میتوانی؟ پسر کمی فکر کرد و گفت :بله فکر کنم بدانم دلیلش چیست راه حل را می دانم جادوگر خوشحال شد و گفت راه بیفت تا دیر نشده... ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺 🆔 @zendgiisalem