eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
791 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
93 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده. @fendreck @KhademAllah7 ✅🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام .عرض ادب و احترام خدمت شما همراهان همیشگی کانال🍃🌺 ✅دستی که کمک میکند از دستانی که برا دعا بالا می رود مقدس تر است✅ 👇قابل توجه شما عزیزان👇 🔴زوجی جوان که نزدیک به دوساله ازدواج کردن و مستاجر بودن متاسفانه به علت سانحه ای خونه آتیش میگیره و همه زندگیشون میسوزه هیچی براشون نموند 😔 🔴از شما عزیزان خواهشمندیم اگه میتونید حتما در حد توانتون کمک کنید تا مرحمی باشه بر زخم زندگیشون ✅این زوج مورد تایید هستن 🌸همه آدم ها شایسته یک زندگی خوب هستن بیا و به تقسیم این موهبت کمک کن🌸 شماره کارت برا واریز کار خداپسندانه شما عزیزان↙️↙️ 5892101468662875 دوستانی که واریز میکنند ممنون میشم رسید واریزی رو به آیدی زیر بفرستین👇 @Sarbaaz_mahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به خانم ها بگو ؛ همانند چتری است که انسان را در برابر بارانی از گناه حفظ می‌کند .؛! - شهید طلبه محمد هادی ذوالفقاری ‌‌ 🍁 🍁🌸 🍁🌸🍁
کم کم اخلاق خوب «سید جلیل» همه ✅️خانواده من را شیفته خود کرد و جای او در خانواده من باز شد. ما در «نظر آباد» زندگی می کردیم. او هر روز از «نظر آباد» به قزوین می رفت و در کارخانه ای کار می کرد. رییس کارخانه همه کارها را به او سپرده بود، خیلی به او اعتماد داشت و در واقع نیروی محرکه کارخانه بود و اگر یک روز نمی رفت کارخانه دچار مشکل می شد. به امور کارگران رسیدگی می کرد و مراقب بود که حقی از آنها ضایع نشود. کارگرها هم خیلی دوستش داشتند. رئیس کارخانه به او اختیارات خاصی داده بود و همیشه هم یادآوری می کرد که به پاکی و معصومیت سید واقفم. تنها کسی که حق داشت به محیط زنانه کارخانه رفت و آمد کند «سید» بود. مهندس کارخانه همیشه می گفت: سید با بقیه فرق دارد و همینطور هم بود من هرگز غیر پاکی و صداقت از او چیزی ندیدم. 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
کم کم اخلاق خوب «سید جلیل» همه ✅️خانواده من را شیفته خود کرد و جای او در خانواده من باز شد. ما در «
اولین باری که به جبهه رفت برای بازدید از جبهه بود که جای مهندس کارخانه رفته بود. یک هفته آنجا بود. از جبهه که برگشت رغبتی برای رفتن به کارخانه نداشت. می گفت در جبهه صحنه هایی را دیدم که خیلی متاثر شدم. نمی توانم آرام بنشینم. مخصوصا کشتن بی رحمانه دختر های شانزده، هفده ساله توسط رژیم بعث عراق او را تحت تاثیر قرار داده بود. حضور سید جلیل در کارخانه لازم و ضروری بود و بدون اغراق آنجا را او می چرخاند اما دیگر دلش با کارخانه نبود و دایم می گفت: باید به جبهه بروم. آنجا به حضور من نیاز است. سید جلیل از توان جسمانی بالایی برخوردار بود و نیروی بدنی او در جبهه هم رزمانش را شگفت زده می کرد. مادرش مخالفت می کرد و می گفت: « تو بچه کوچک داری، همسرت باردار است و باید بالای سرشان باشی.» اما اصرار زیاد سید کم کم مادرش را راضی کرد. همیشه می گفت: زود برمی گردم اما هیچ وقت زودتر از سه ماه برنمی گشت. 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
اولین باری که به جبهه رفت برای بازدید از جبهه بود که جای مهندس کارخانه رفته بود. یک هفته آنجا بود. ا
✅️یادم نیست چند بار به جبهه اعزام شد اما هر بار که اعزام می شد، می گفت: «این دفعه آخر است» ، بر می گردم و دیگه پیش شما هستم. اما باز ما را راضی می کرد و به جبهه برمی گشت. می گفت: برای وطنم دارم می روم. آخرین اعزام که به بدرقه اش رفته بودم دیدم سید از همه اعزامی ها به لحاظ جثه و سن و سال بزرگتر است و آنها رزمنده های شانزده، هفده ساله بودند. همه داشتند از خانواده هایشان خداحافظی می کردند و می رفتند. من و مادر شهید هم گریه می کردیم. رفتنش خیلی بوی غربت می داد. 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
✅️یادم نیست چند بار به جبهه اعزام شد اما هر بار که اعزام می شد، می گفت: «این دفعه آخر است» ، بر می گ
✅️بله، موقع بدرقه اش پسرم دو ساله بود اما او می گوید: هیچ خاطره ای از پدرش را به یاد ندارد. همیشه موقع اعزام، پنج صبح بیدار می شد و نمازش را می خواند و می رفت حتی پشت سرش را هم نگاه نمی کرد. در آخرین اعزامش، درست در لحظه آخر رفتنش به من گفت که شاید من دیگر برنگردم. هنگام رفتن وقتی لباس هایش را اتو می زدم بوی گلاب به مشامم می خورد. در حالیکه می گفت: من اصلا گلاب به لباسم نزدم. چهره اش نورانی شده بود 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
نحوه شهادت شهید میری ورکی چگونه بوده است؟ او رفت و همه چشم به راه برگشتش بودیم، غافل از اینکه این چشم به راهی سی سال طول می کشد. سید در بند مردانگی و غیرتش بود و انتظار سالم برگشتن از او که خون غیرتش به جوش آمده بود، چیزی دور از ذهن بود. او با عزمی راسخ می رفت که با دشمن بجنگند، تاب دیدن آن همه جنایت علیه هموطنانش و اهانت به ناموس ایرانی را نداشت. من که او را می شناختم این را کاملا حس کرده بودم،می دانستم که او یا شهید می شود و یا اینکه تا پایان جنگ می ماند تا دشمن نابود نشده برنمی گردد. سالها پیکرش مفقود و گمنام در منطقه جنگی ماند. چند روزی بود که دخترم به دنیا آمده بود، خبر آوردند که «سید» شهید شده است. سید هم یکی از غواص های «کربلای چهار» بود؛ عملیاتی که مظلومانه چند هزار شهید داد. هم رزمانش گفتند که دستور فرماندهی مبنی بر این بوده که اگر کسی شهید شد و یا تیر خورد پیکرش می ماند. فرصت برداشتن عقب آوردن زخمی ها و شهید ها را نداریم. می گویند: سید قبل از عملیات پلاکش را در می آورد و در آب می اندازد. خودش گمنامی را انتخاب کرده بود. هم رزمانش می گفتند: سید با شجاعتی که داشت جز اولین غواص هایی بود که پیشاپیش می رفت و آنها از فاصله دور دیده بودند که غواص ها اسیر شده اند. ما امیدوار بودیم که برگردد یک سال گذشت، دو سال گذشت، از بازگشت «سید» خبری نبود. اسرا هم آمدند و از سید خبری نبود. کم کم گفتیم: شاید جز شهدایی باشد که گمنام آورده اند... 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯
همسر شهید سیدجلیل میری ورکی گفت:"قبل از اینکه خبر شهادت همسرم به ما اعلام شود، سید جلیل در خوابی خبر شهادت خود را به من داده بود/ فرزندانم در تشییع پیکر همسرم بزرگی پدر خود را به چشم دیدند 🌷 ╭═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🏴🕊🌷🏴⊱━═╯