eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
782 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
93 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده. @fendreck @KhademAllah7 ✅🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌رویم تا خط امام بماند. با قلب شکسته، با پای بریده، با دست شکسته ایستادند یعنی که اصحاب «محمد» ایستاده می‌میرند. حرف می‌زنند یعنی که اصحاب «علی» زنده می‌میرند. 🌷شهیدرجب بیگی🕊 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🔰 در_محضر_بزرگان ◇ همه چیز همین جاست. امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) می‌فرمایند: «فهم عظمت هر چیز، به فهم حقیقت آن است.»[1] قرآن کریم کلام خداست و کلام الهی همان فعل الهی است. و این کتاب شریف قبل از اینکه به عالم خلق بیاید و به مرتبه‌ فعل الهی برسد، جزو حقایق علمیه و علم الهی بوده است. ▫️ یعنی قرآن همه‌ علم الهی است. و اگر کسی این حقیقت شگفت انگیز را که قرآن معادل است با هر آن چیزی که خدا می‌داند، بفهمد، دیوانه می‌شود. ▫️چرا که علم الهی بی‌نهایت است، پس قرآن هم بی‌نهایت است. محدودیت ندارد و تمام شدنی نیست. یعنی قرآن آن به آن در حال تجلّی است. «رَطْبٍ» و «يَابِسی» نیست مگر در این کتاب مبین است؛ «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ». (سوره انعام، آیه۵۹).  همه چیز همین جا است. و این حقیقت کلام الهی است. [1] آداب الصلاة، ص 181. اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
📸 پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند؛ اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند🌾 🍃نماز اول وقت سفارش شهدا 🌸 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ماجرای شهادت آیت الله سعیدی خرداد ماه سال 49 بود. آقا مجتبی برای جلسه به منزل آیت الله سعیدی رفته ب
اعلامیه هایی که از سوریه برای آقا مجتبی آوردم سال 56 به همراه چند نفر از آشنایان برای زیارت به سوریه رفتم. در مدت اقامتمان به همراه یکی از دوستانمان به سفارت ایران رفتم و از آنجا چند تا از اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام(ره) را گرفتم تا همراه خودم به ایران بیاورم. موقع برگشت در مرز ترکیه، چون پوشیه زده بودم مامورها به من شک کردند و جلوی مرا گرفتند. من اعلامیه ها و نوارها را زیر مانتوام پنهان کرده بودم. تمام وسایلم را گشتند و چیزی پیدا نکردند. وقتی به خانه رسیدم، آقا مجتبی گفتند سوغاتی برای ما چه آوردی؟ گفتم نوار و اعلامیه حضرت امام(ره). ایشان ابتدا خیلی تعجب کردند و ناراحت شدند که چرا چنین کار خطرناکی کردم اما بعد خوشحال شدند. در آن دوران به ایشان در انجام فعالیت هایشان کمک می کردم و هر کاری که از دستم برمی آمد برایشان انجام می دادم. وقتی شهید صالحی نانوایی کردند! آقا مجتبی خیلی خوش اخلاق بودند. با همه جور آدمی از هر سن و سال و هر طیفی ارتباط برقرار می کردند. همه شیفته ایشان بودند. خیلی آدم فعالی بودند؛ آرام و قرار نداشتند. از 7 روز هفته، فقط 2 روزش را قم بودند. بقیه روزها به تهران می رفتند و آنجا مشغول برنامه ها و فعالیت هایشان بودند. آدمی نبودند که وقتی کاری بیرون انجام می دهند بیایند منزل بگویند. کمک های مردمی و خیرین را جمع می کردند و برای فقرا و مستمندان هزینه می کردند. نزدیک عید که می شد زیر زمین منزلمان را برای ایتام، فروشگاه خوراک و لباس و کفش می کردند. محل فعالیتشان حسینیه «خوانساری ها» در خیابان نیروی هوایی تهران بود. در آنجا برای پشتیبانی جبهه هم فعالیت می کردند. یک دفعه که می خواستند تعداد زیادی نان برای جبهه بفرستند می بینند نانوا خسته شده و چون کسی هم نبوده که به او کمک کند، کار را متوقف کرده. آقا مجتبی آستین هایش را بالا می زند و مشغول کمک به نانوا می شود. گاهی اوقات آنقدر مشغول کار می شد که فراموش می کرد ناهار بخورد! 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید صالحی در جبهه طلبه باید این طوری باشد شب های پنج شنبه در منزلمان هیئت داشتیم و دعای توسل می خواندیم. گروهی از طلاب را پیدا کرده بود و هر هفته در این مراسم دور هم جمع می شدند. می گفت برای هیئت غذای خوب درست کن، این ها طلبه هستند و در طول هفته غذای خوب گیرشان نمی آید. برای رفتن به تهران از اتوبوس استفاده می کرد. حاضر نبود ماشین بگیرد. معتقد بود طلبه باید جوری زندگی کند که مردم به قشر آنها بدبین نشوند. می گفت وقتی پیاده می روم یا از وسایل شخصی عمومی استفاده می کنم، می توانم با مردم صحبت کنم و به سوالات شرعی شان پاسخ بدهم. خیلی به آقا مجتبی پیشنهاد پست و مقام می شد اما ایشان قبول نمی کردند. می خواستند بین مردم باشند. یک خانه برای سه خانواده! وقتی به قم آمدیم پدرم برای ما یک خانه گرفت که نرویم مستاجری. بعدها آن منزل را فروختیم و یک خانه بزرگتر ساختیم. وقتی خواستیم به منزل جدیدمان برویم آقا مجتبی گفت می خواهد منزل را بفروشد. گفت دو تا از دوستانش زن و بچه دار هستند و خانه ندارند و اوضاع مالی شان خیلی بد است. می خواست با پول آن خانه، برای آنها هم خانه بخرم. آن خانه را فروخت و با پولش برای دوستانش خانه خرید و با باقی مانده آن، برای خودمان یک خانه کوچکتر خرید. با این کار 3 خانواده صاحب خانه شدند. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
شهید صالحی در جبهه طلبه باید این طوری باشد شب های پنج شنبه در منزلمان هیئت داشتیم و دعای توسل می خ
ایشان زیاد به جبهه می رفتند. دفعه آخری که می خواستند به جبهه بروند، در تهران بودند. قبل از رفتن، برای ما نامه نوشتند و از طریق مادرم به دست ما رساندند. برای ما خیلی عجیب بود. چرا که آقا مجتبی هیچ وقت نامه نمی نوشتند. وقتی نامه اش را خواندم خیلی دلشوره گرفتم و حالم منقلب شد. آنجا بود که به دلم افتاد باید خودم را برای شهادت ایشان آماده کنم. دختر بزرگم هم زد زیر گریه و گفت پدر هیچ وقت نامه نمی داد، نکنه می خواد شهید بشه. البته من از سال پیش آمادگی شهادت ایشان را داشتم. نحوه شهادت ایشان قرار بود روز 29 بهمن سال 62 ساعت 4 صبح به سمت کردستان حرکت کنند اما وقتی می خواستند راه بیفتند، می بینند که درب گاراژ باز نمی شود. هرچه تلاش می کنند موفق نمی شوند آن را باز کنند. راننده به آقا مجتبی می گوید بیایید از سفر امروز منصرف شویم و یک روز دیگر حرکت کنیم. ایشان قبول نمی کنند و می گویند هر طور که شده باید امروز حرکت کنیم. بالاخره با هر زحمتی بوده در را باز می کنند و ساعت 7/5 صبح حرکت می کنند. در بین راه در باختران توقف می کنند. در آنجا براداران سپاهی به آقا مجتبی می گویند 3 روز است که به بچه های خط مقدم ذخیره نرسیده، اگر می توانید سهمیه آنها را ببرید. ایشان هم بعد از مشورت با راننده قبول می کنند. اجناس را بار می زنند و حرکت می کنند. در طول مسیر، آقا مجتبی بین راننده و کمک راننده نشسته بودند اما وقتی برای بنزین زدن می ایستند، جایشان را با کمک راننده عوض می کنند و کنار پنجره می نشینند. در منطقه جوانرود کرمانشاه ماشین شان توسط عوامل ضد انقلاب مورد هدف تیراندازی قرار می گیرد. تیر اول به پهلوی آقا مجتبی می خورد و فریاد یا زهرا(س) سر می دهد. به فاصله کمی گلوله ای دیگری به پشت سرش اصابت می کند و به شهادت می رسد اما راننده و کمک راننده با اینکه مجروح شده بودند، زنده می مانند. منافقین بعد از بردن اجناس، ماشین را آتش می زنند و همین موقع نیروهای سپاه از راه می رسند. راننده و کمک راننده از ماشین خارج شوند و پیکر آقا مجتبی را هم از ماشین خارج می کنند. آقا مجتبی دفترچه ای داشتند که خیلی از مطالبشان را داخل آن می نوشتند که متاسفانه در آن واقعه به طور کامل سوخت. پیکر مطهر ایشان بعد از مراسم تشییع باشکوه مردم، در گلزار شهدای قم و در قطعه‌ چهارم، ردیف 5 به خاک سپرده شد. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
ماجرای کرامت شهید بعد از شهادت بعد از شهادت آقا مجتبی، مراسم های متعددی از سوی ارگان ها و گروه های مختلف به منظور بزرگداشت ایشان برگزار شد. قرار بود در خوانسار هم مراسمی به همین منظور از سوی فرماندار آنجا برگزار شود. به همین خاطر ما را هم به این مراسم دعوت کرده بودند. دخترهای کوچکم به خاطر درس و مدرسه شان نتوانستند همراه ما به خوانسار بیایند و در قم ماندند. آن روز برای دخترهای من روز عجیبی بوده است. خودشان می گویند در آن روز همه اش احساس می کردند کسی آنها را دنبال می کند. حتی وقتی به گلزار شهدا و نانوایی رفته بودند این احساس را داشتند. دخترم زهرا کلاس اول راهنمایی بود. وقتی به مدرسه می رود، مدیرشان برنامه امتحانات ثلث دوم را بین دانش آموزان می کند و از بچه ها می خواهد که والدینشان آن را ملاحظه و امضا کنند. دخترانم هم با ناراحتی به خانه بر می گردند. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا