eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
792 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
93 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده. @fendreck @KhademAllah7 ✅🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه شهیدان
✅️یک روز وقتی پدر در مغازه میوه فروشی‌اش مشغول خرید و فروش بود، ماموران شهرداری آمدند و تذکر دادند ک
✅️ یک سال قبل از شهادتش در ایام محرم دچار تب مالت شد و مداوایش چند ماه طول کشید. به همین علت نمی توانست راه برود و مانند سالهای گذشته در دسته جات عزاداری شرکت و فعالیت کند. خیلی ناراحت بود. به مادر می گفت: شما نگذاشتید من به جبهه بروم. حالا خوب شد که زمینگیر شدم و نمی توانم راه بروم؟ مادر هم گفت: من حرفی ندارم خدا تو را شفا بدهد تا ان‌شاءالله بروی جبهه. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
✅️در بهار ۶۷ مشغول کار ساختمانی در روستای انزها بودیم که ماه مبارک رمضان فرا رسید. به ابوالقاسم گفتم: روز اول ماه رمضان کار کنیم. او گفت: حیف است. برویم تهران و از اولین روز ماه مبارک رمضان روزه بگیریم. *** یکبار پدر به جبهه رفته بود. وقتی که پدر سوار قطار شد، ابوالقاسم هم به داخل قطار رفت. آنقدر علاقه مند به جبهه و شهادت بود که وقتی عمویم گفت: شما چرا وارد قطار شدی؟ در جواب گفت: امسال بابا می رود، سال دیگر هم نوبت ماست. همینطور هم شد و در همان سال تصمیم گرفت که به جبهه برود. شب اعزام، ساک او را مخفی کردیم. اما صبح با پیدا کردن ساک در حالی که لباس بسیجی پوشیده بود حرکت کرد. جیب لباس بسیجی‌اش را گرفتم و گفتم: کجا می روی؟ هنوز سن تو اقتضا نمی کند چنان خودش را به عقب کشید که جیب لباس کنده شد و در دست من باقی ماند. گفت: من می خواهم بروم. چرا مخالفت می کنید؟ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
✅️در بهار ۶۷ مشغول کار ساختمانی در روستای انزها بودیم که ماه مبارک رمضان فرا رسید. به ابوالقاسم گفت
✅️وقتی تجمع دانش آموزان داوطلب در روبروی آموزش و پرورش شهر ری انجام شد، ابوالقاسم هم در صف دانش آموزان قرار گرفت. برادرم برای متقاعد کردن او به محل اعزام رفت. ابوالقاسم با دیدن برادرمان، چون چاره‌ای نداشت جز اینکه برگردد، شروع کرد به گریه کردن. برادرم هم با دیدن گریه‌اش اجازه اعزامش را داد. بعد از رسیدن به راه آهن، یکی از مسئولین اعزام در ایستگاه بود، پدر به ایشان گفت: ما با جبهه رفتن فرزندمان مخالف نیستیم همین الان یکی از برادرهایش با قطار دیگر به غرب اعزام شده است، اما ابوالقاسم نرود. یک هفته بعد، او همراه دوستانش با یک کوله پشتی پوکه از جبهه برگشتند و گفتند: فرماندهان جبهه گفتند شما هنوز کوچک هستید. برگردید. حقیقتا هم قد آنها به تفنگ ژ ۳ نمی‌رسید! 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزچقدرجایت خالی بود😭😭 هیچ جوره جبران نمیشوی....😭 خدایا شکر،راضی هستیم به رضایت .. خدایا صبرمون بده تا کی باید سینه هامان بسوزه از این غم بزرگ...💔😭😭😭😭 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
✅️سال ۶۵ برای بار دوم عزم جبهه کرد و پس از آموزش اعزام شد. این بار، پنج ماه در جبهه به سر برد و در زمینه های مختلف از جمله غواصی و سکان داری فعالیت نمود. در اوایل سال ۶۶ وقتی از جبهه برگشت در جواب نامه برادرش که در جبهه بود نوشت: ما هم بزودی به جبهه برمی گردیم. او طاقت دوری جبهه را نداشت. بالاخره با اصرار و شوق فراوان، در حالی که هنوز امتحان دروس عقب افتاده سال اول هنرستان رشته برق را تمام نکرده بودند دوباره به اتفاق دوستانش در زمستان ۶۶ به سوی جبهه شتافت و پس از چهار ماه حضور فعال در جبهه و فتح حلبچه و ارتفاعات شاخ شمیران، برادران دهقان و عبدی زاده که به اتفاق هم به جبهه رفته بودند به شهادت رسیدند. به همین منظور، ابوالقاسم به مرخصی آمد. چند تن از دوستانش تسویه نمودند اما ابوالقاسم، نه. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
✅️سال ۶۵ برای بار دوم عزم جبهه کرد و پس از آموزش اعزام شد. این بار، پنج ماه در جبهه به سر برد و در ز
سه ماه شد شش ماه و بعد از شش ماه هم ماند و سه روز بعد از شش ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او در طی شش ماه دوم که در جبهه حضور داشت یکی دو هفته جهت آموزش راپل به تهران آمد و پس از آموزش، مجدداً در تاریخ شانزده خرداد ۶۷ مصادف با نهم ماه مبارک رمضان به اتفاق برادر ابراهیم جمشیدی اعزام شدند. اما ابراهیم جمشیدی به منزل بازگشت و گفت: نیروهایمان در مرخصی هستند. با این حال، ابوالقاسم به منزل باز نگشته بود. او گفته بود: من دیگر خداحافظی کرده ام. او همچنین گفته بود: می خواهم بروم مجتمع رزمندگان امتحان بدهم (چون دروس سال دوم برق را هم امتحان می داد.) او ابتدا به غرب و چهار روز بعد (یک روز پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تاریخ بیست و هفتم تیر ۱۳۶۷) به جنوب اعزام شده بود. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
سه ماه شد شش ماه و بعد از شش ماه هم ماند و سه روز بعد از شش ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او در
✅️زمان اعزام آنها به جنوب مصادف با حمله گسترده دشمن در جنوب و منافقین کوردل در غرب کشور بود چون عراق می خواست با پذیرش قطعنامه از سوی ایران با هماهنگی استکبار جهانی سعی در اشغال مجدد خوزستان را داشته و منافقین هم خواب تصرف همدان و تهران را می دیدند که از غرب حمله کردند. رزمندگان هم وقتی با چنین صحنه ای رو برو شدند به جنگ و دفاع مقدس خود ادامه دادند. ارتش عراق پشت دروازه های خرمشهر به زانو در آمد و فرمانده لشکر سوم عراق به هلاکت رسید در همین درگیری و مقاومت شدید و دلاورانه، ابوالقاسم آرپی چی زن بود. او در حالی که یک دستش زخمی شده بود مانند حضرت ابوالفضل (علیه اسلام) با یک دست به جنگ ادامه داد و به عقب باز نگشت و گفت: اولاً من می خواهم برادر همسنگرم شهید جمشیدی که آن لحظه زخمی شده بود را نجات دهم و به عقب بیاورم. در ثانی امروز روز آخر من است و من شهید می شوم به دوستان عزیزم سلام مرا برسانید و حلالیت بطلبید. وی در آخرین نامه اش که روز خاکسپاری به دست خانواده رسید، نوشته بود: «وصیت نامه من داخل ساک می باشد. ما آماده برای دفاع مقدس هستیم. خرمشهر (۳۱ تیر ۱۳۶۷)» 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
enc_1701278334305944680504.mp3
5.02M
🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
#امام_زمان #زندگی_نامه_شهیدان 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊 یک( یازهرا 🥀) از روی اخلاص گفتند ورفتند..🕊 شهدا را می گویم!! یازهرا مرا دریاب...💔😭😭😭 🌷
🍃یازهراسلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀 رمـــــــزـ عملیاتــ ـــــــ:یازهرا(س)🌱 ..وتنها بامعبودش ،چــه میگــوید و چه میشنود که مقامش*عنــدربــهم یرزقون*میشود..که ملائک آسمانی را بدان، راهـی نیست... نماز اول وقت مثل شهدا 🕊 التماس دعا مخصوص فرج 🌷 🍃یاعلی علیه السلام 🍃یاشهید 🌷