#معرفی_بازی
#شماره۱
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
@zeraati_ir قصه ش ۱.mp3
867.8K
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره۱
گوینده: فاطمه فضلی
🔸بچه ها صبر کنید !
رضا و جواد و پروانه با کاغذ و سریش یک بادبادک زیبا با گوشواره های بلند درست کردند .
نزدیک غروب آفتاب بود مادر از توی آشپزخانه بچه ها را صدا کرد و گفت بچه ها چند دقیقه دیگر نماز قضا می شود .
پروانه بادبادک را روی میخ دیوار آویزان کرد بعد همه کنار حوض رفتند تا وضو بگیرند.
وقتی نماز بچه ها تمام شد مادر برای آنها چای ریخت .
رضا و پروانه وقتی می خواستند از توی قندان قند بردارند مادر دست آنها را دید و گفت : « بچه ها تا آفتاب غروب نکرده بروید دوباره وضو بگیرد !»
رضا و پروانه با تعجب به مادر نگاه کردند مادر گفت : « می دانم تازه وضو گرفته اید اما روی ناخن ها و دست های شما چسب و سریش چسبیده است اگر در وقت وضو گرفتن به نقطه ای از محل وضو آب نرسد وضو باطل است »
رضا و پروانه بلند شدند و از اتاق بیرون رفتند جواد به دست هایش نگاه کرد گوشه ناخن های او هم سریش چسبیده بود برای همین دنبال بچه ها دوید و گفت :«صبر کنید وضوی من هم باطل است!»
😍هرشب قصه های هوشیار را ساعت ۹ دنبال کنید 👇
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره۲
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمونه_اجرا
#جشن_تکلیف
ما حرفه ای های این کار هستیم
۰۹۱۵۴۵۰۰۰۴۵
👇کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#قصه_های_ادواردو
#مناسب_8_تا_12_سال
📚 قصه های ادواردو
قصه مردی ایتالیایی که عاشق امام زمان شد❤️
ادواردو یکی از پولدار ترین و خوشبخت ترین مردان جوان ایتالیایی بود. روزی ادواردو مثل بقیه روزها به کتابخانه ی دانشگاه رفته بود که ناگهان چشمش خورد به یک کتاب که مقداری هم خاک رویش نشسته بود. جلدش را نگاه کرد.دید با خط انگلیسی نوشته:«ترجمه انگلیسی قرآن کریم»
ادواردو در جهان غرب به دنیا آمد و میان یهودیان متعصب زندگی اش را آغاز کرد؛ولی نسیم آزادی خواهی انقلاب اسلامی و در پی آن ترنم جهان بینی مهدوی؛او را عاشق مکتب علوی همان اسلام ناب نمود که سر انجام همین عشق او باعث شهادتش شد.🌹
▫️نویسنده محسن نعماء
▫️ناشر جمال
▫️قطع رقعی کوتاه
▫️تعداد صفحات 152
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
❤️لطفا کانال رو به بقیه معرفی کنید.☺️
💎✅💎بفرست برای ده نفر
4_5999055111819628778.mp3
1.1M
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره۲
گوینده: فاطمه فضلی
🎯بدون اجازه
یک روز زهرا و مریم به مسجد رفتند تا نماز جماعت بخوانند.
سارا بدون اینکه از خواهرش اجازه بگیرد چادر نماز و سجاده خواهرش را برای مریم برداشت . وقتی از پله های مسجد بالا رفتند ، مریم گفت:
راستی زهرا من یادم رفت چادر نمازم را از مامانم بگیرم حالا چه کار کنم ؟
زهرا گفت: اشکالی نداره من به فکر تو بودم و چادر و سجاده خواهرم را برایت آوردم .
مریم گفت : زهرا جون از خواهرت اجازه گرفته ای؟
زهرا گفت: اجازه نمی خواهد !
مریم گفت : بیا معلممون خانم موسوی صف اول نماز جماعته ، هنوز که نماز شروع نشده برویم سوال کنیم که باید اجازه بگیریم یا نه ؟
زهرا و مریم با هم به طرف خانم موسوی رفته و سلام کردند و موضوع را گفتند.
خانم موسوی گفت : دخترای گل برای برداشتن هر چیزی اول باید اجازه گرفت از صاحبش بعد اگر اجازه داد می توانیم از آن استفاده کنیم مخصوصا وسایلی که می خواهید با آن نماز بخوانید ، بدون اجازه نمازتان درست نیست . هیچ وقت یادتون نره !
مریم و زهرا از خانم موسوی برای راهنماییشان تشکر کردند.
مریم گفت من با چادر مشکی نماز می خوانم ، درسته که ثوابش کمتره ولی بهتر از اینه که اصلا نمازم قبول نباشه و مریم و زهرا به طرف صف دوم راه افتادن که از نماز جماعت عقب نمانند.
😍هرشب قصه های هوشیار را ساعت ۹ دنبال کنید 👇
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره_۳
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
44.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی
#الحمدالله_موتوری
#شعر_الحمدالله
😅میخ کوب کردن پسر بچه ها سر برنامه "اونم برای یک ساعت "کار بسیار سختیه اونهایی که برای پسرها اجرا داشتن می فهمن چی میگم😂
🎯💎کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#مناسب_۶_تا_۱۲_سال
#یک_ماه_خوب_برای_بچه_های_خوب
📚 یک ماه خوب برای بچه_های خوب
در این کتاب به زبانی ساده و در قالب داستان، کودکان را با ماه رمضان بیشتر آشنا می کند. داستان های شیرینی که کودک را با مفاهیمی مثل روزه داری، سحری و افطاری خوردن، نذری دادن، کمک و هدیه دادن به دیگران آشنا می کند و او را تشویق میکند تا این کارهای خوب را انجام بدهد.
▫️نویسنده مهین سمواتی
▫️ناشر جمکران
▫️قطع رحلی
▫️تعداد صفحات 24
▫️جنس کاغذ گلاسه
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
4_6003558711446999251.mp3
1.61M
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۳
گوینده: فاطمه فضلی
🎯💥عطسه
آن روز كه مادر سرما خورده بود
چادرم را سرم كردم و كنار مادر كه جانمازش را پهن مي كرد ايستادم .
مادر گفت : ‹‹ تو هم دلت مي خواهد نماز بخواني ؟››
سرم را محكم خم كردم ، يعني بله!
مادرم گفت : ‹‹ پس هر كاري كه من كردم تو هم انجام بده و هرچی كه گفتم تو هم تكرار كن! ››
گفتم : ‹‹ چشم ››
و مثـل مادر دستهايم را تا نزديك گوشهايم بالا بردم و نيت كردم بعد هم هر چه مــادر
مي گفت تكرار كردم .
در ركوع بعد از سبحان الله مادر عطسه كرد منم تندي عطسه كردم ،اما به بلندي عطسه مادرنشد !
در ركعت دوم مادر باز هم عطسه كرد اين بار من هم بلند عطسه كردم !
بعد از نماز مادر گفت: ‹‹ تو چرا عطسه مي كردي ؟››
گفتم : عطسه کردن مگه جزء نماز نبود؟
مادر در حالي كه ازخنده سرخ شده بود صورتم را بوسيد و گفت :‹‹ من سرما خورده ام ! عطسه مي كنم ، عطسه كه جزء نماز نيست . ››
بعد هم به من ياد داد كه نمازم را بايد چگونه بخوانم .
😍هرشب قصه های هوشیار را ساعت ۹ دنبال کنید 👇
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
4_6005833940307284369.mp3
1.23M
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۴
گوینده: فاطمه فضلی
ایستگاه
قطار با سر و صدای زیاد، از میان دشت پهناور می گذشت . عباس پشت پنجره ایستاده بود و به دانه های برف نگاه می کرد . آسمان کم کم تاریک شد چراغهای کوپه را روشن کردند . عباس و پدر و مادرش مشغول خوردن شام شدند. داخل کوپه گرم بود. عباس خوابش گرفته بود. قطار سوت بلندی کشید و مدتی بعد ایستاد. مامور قطار با صدای بلند، گفت : قطار نیم ساعت برای نماز می ایستد.
پدر، دست عباس را گرفت و با مادر از قطار پایین رفتند. باد سردی می وزید، ولی دیگر برف نمی بارید .
چراغ های ایستگاه روشن بود وسط ایستگاه ، دو حوض پر از آب دیده می شد سر یکی از حوض ها مردها وضو می گرفتند و سر حوض دیگر ، زن ها.
عباس دستش را توی آب حوض کرد تا وضو بگیرد آب خیلی سرد بود بعد از وضو عباس و پدر به اتاقی رفتند و نماز مغرب را خواندند. وقتی می خواستند نماز عشا را بخوانند، پدر گفت : « عباس جان، نماز عشا را به جای چهار رکعت ، دو رکعت بخوان مثل نماز صبح»
عباس با تعجب پرسید: چرا ؟
پدر لبخندی زد و گفت : وقتی نزدیک 23 کیلومتر از شهر خود دور شدی باید نماز چهار رکعتی را دو رکعت بخوانی . به این نماز ، نماز شکسته یا نماز مسافر می گویند.
وقتی به کوپه برگشتند، قطار سوت زنان حرکت کرد . مادر پتویی روی عباس کشید و او با حرکت ها و صدای تلق تلوق قطار به خواب رفت.
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره_۴
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_نمونه_اجرا_استاد_زراعتی
#تیزر
صفر تا صد برنامه هاتون رو به ما بسپارید ما حرفه ای این کار هستیم
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
📚خدا در این قصه ها
✅مناسب برای سنین 8 تا 12 سال
خدا، آشناترین حقیقت عالم برای کودکان است. اگر غبارهای دنیا بر دل کودک ننشیند، روح خداجویی او همیشه خدا را ناظر و شاهد خود می بیند و دوست دارد همواره محبوب خدا باشد.
کتاب خدا در این قصه ها می خواهد به رشد ایمان کودکان بیفزاید و آن ها را از آسیب فراموشی خدا و نعمت ها و لطف های او دور سازد
▫️انتشارات:جمال
▫️ نویسنده : مسلم گریوانی
▫️ تعداد صفحات : ۴۸ صفحه
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
4_6007870334626173731.mp3
899.1K
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۴
گوینده: فاطمه فضلی
بهترين نماز من
بهار بود و دشت يكپارچه سبز ، با بچه ها گله را برده بوديم چرا .
آفتاب كه به وسط آسمان رسيد ، يكي از بچه ها گفت :‹‹ حالا ديگر وقت نماز است !›› ... پدر من خادم حسينيه بود و همه روحاني هايي كه در ماههاي محرم و صفر يا رمضان به ده ما مي آمدند ، در خانه ما اقامت مي كردند ، و من نماز خواندن را از آنها آموخته بودم اما تا آن روز به تنهايي نماز نمي خواندم .
وقتي بچه ها براي وضو گرفتن كنار چشمه كوچكي كه در همان نزديكي بود جمع شدند ، من هم تصميم گرفتم با آنها نماز بخوانم .
گوسفند ها را يكجا جمع كرديم و وضو گرفتيم، اما دشت پر از سنگريزه هاي نوك تيز بود و به همين دليل روي پلي كه بر جاده خرابي زده بودند به صف ايستاديم و يك نفر پيشنماز شد.
من اولين نمازم را در ميان آن دشت بهار زده زيبا ، به جماعت خواندم .
ص 19 از كتاب اولين نماز محمد بكايي – حميد رضا شاه آباديکارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره_۵
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡نوع #شروع اجرا در آغاز هر برنامه
مثل 🔥چاشنی برای شلیک یک گلوله است
که اهمیتش بر احدی از مجریان صحنه پوشیده نیست .
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#نیم_وجبی_ها
#مناسب_سنین_کودکان
کتاب داستانی «نیموجبیها» برای آشنا کردن خردسالان و کودکان با حجاب و ابزارهای مرتبط با حجاب منتشر شده است، و در پنج داستان کوتاه به سراغ ملزومات حجاب رفته است. این پنج داستان هر کدام داستان یکی از اشیاء مربوط به حجاب مثل چادر، لباس بلند، پارچه چادر و حجاب و کش چادر را وارد دنیای کودکانه و داستانی کرده است تا بچهها با کمک قوه تخیل خودشان ارتباط بهتری با ارزشمندی و جایگاه حجاب پیدا کنند.
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
4_6010122134439859756.mp3
1.04M
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۴
گوینده: فاطمه فضلی
آب پاك
ماه محرم شده بود و دوباره عطر و گلاب همه خيابانها و كوچه ها را پر كرده بود.
مريم خيلي خوشحال بود كه دوباره امسال هم مثل سالهاي گذشته از عزاداران و ميهمانان امام حسين (ع) با عطر و گلاب و ... پذيرايي مي كند .
عصر شده بود مردم براي مراسم عزاداري به خانه آنها مي آمدند بعد از مراسم عزاداري مريم خيلي خسته شده بود اما از كارهاي خود كه براي رضاي خدا انجام داده بود راضي و خوشحال بود.
صداي اذان از داخل خانه به گوش مي رسيد ، مريم به آشپزخانه رفت و چون بوي گلاب را خيلي دوست داشت شروع كرد به وضو گرفتن با آن.
خاله ی مريم كه در آشپزخانه بود جلو آمد و گفت : مريم جان براي گرفتن وضو بايد از آبي استفاده كني كه پاك و زلال باشد، بو، هم ندهد.
مريم علت را از خاله پرسيد و گفت مگر گلاب پاك و زلال نيست ؟
خاله مريم گفت : گلاب پاك است و چقدر خوب است كه در هنگام خواندن نماز بوي خوب و معطر بدهي . اما وضو گرفتن با آبي كه عطر و گلاب داشته باشد صحيح نيست و
نمي توانيم با آن نماز بخوا نيم.
مريم كه تازه متوجه اشتباه خودش شده بود از خاله تشكر كرد و دوباره براي خواندن نماز شروع به وضو گرفتن كرد .
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره_۶
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
31.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی_استاد_زراعتی
#کنترل_خشم
#بازی_درمانی
😍💥گِل بهار کودکان است
😊 این بازی صدرصد باعث آرامش کودکان می شود از واژه بهار چه برداشت هایی می تونید داشته باشید برای ما ارسال کنید
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
✅ویدئو ها را به صورت روزانه دانلود کنید
📚#معرفی_کتاب
کتاب به دنبال گندم
مناسب برای سنین ۵ تا ۱۰ سال
کتاب به دنبال گل گندم از مجموعه داستان های سرزمین دوستی می باشد که به قلم و تصویرگری خانم کلرژوبرت و به همت نشر رودآبی روانه بازار کتاب شده است.
هر کدام از داستان های این مجموعه بر اساس مفهوم حدیثی از معصومین علیهم السلام نوشته شده است
▫️تعداد صفحات هر جلد: 16
▫️ابعاد:22,5*22
▫️گلاسه
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
mp3 (1).mp3
2.15M
#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۵
گوینده: فاطمه فضلی
قصه های - هوشیار
#قصه - شماره - ۵
میهمان عزیز
گوینده: فاطمه فضلی
به نام خدا
یکی بود، یکی نبود، از خدا مهربونتر هیچ کس نبود.
"یک روز عصر که هستی به کلاس نقاشی رفته بود، وقتی به خانه برگشت، دید مادر همه جای خانه را تمیز کرده است. روی میز پذیرایی یک گلدان پر از گل بود. بوی خوش غذا در خانه پیچیده بود.
هستی با خوشحالی به مادر نگاه کرد و گفت: «آخ جوووون مهمون داریم؟
مامان خندید و گفت: نخیرم، میخوایم بریم مهمونی.
مامان به سمت آشپزخانه رفت.
هستی که چشماش از تعجب گرد شده بود، با خودش گفت: یعنی قراره خونه کی بریم مهمانی؟ اگه قراره بریم مهمونی پس چرا برا گلدون گل خریدن؟ خونه چرا اینقدر تمیز شده؟
با همین فکرها به سمت اتاقش رفت تا کیف و لوازمش بگذارد.
هستی که خیلی گرسنه بود، یک نفس عمیق کشید و رو به عروسکش گفت: به به، عجب بوی خوبی.... من که خیلی گرسنمه، تو چی؟؟؟ اما مامان گفت، میخوایم بریم مهمونی! پس چرا مامان غذا درست میکنه!!!!!!
کمی به چشمهای عروسکش خیره شد و گفت: بهتره برم از خودِ مامانم بپرسم.
مادر داشت توی آشپزخانه غذا درست میکرد.
هستی وارد شد و گفت:مامان مگه نمیخوایم بریم مهمونی؟
مامان گفت:بله.
هستی گفت: پس چرا دارین غذا درست میکنین؟
مامان خندید و گفت: اگه گفتی؟
هستی کمی فکر کرد و گفت: آهااااااان فهمیدم میخوایم غذامونم با خودمون ببریم مهمونی، خب بریم دیگه، من خیلی گشنمه، چیو باید ببرم؟
مامان یک لقمه غذا تو دهان هستی گذاشت و خندید و گفت: اینو بخور اینقدر حرف نزن. مهمونی همین جا توی خونه ی خودمونه دختر قشنگم.
هستی که دیگر گیج شده بود، لقمه را تند تند جوید و قورت داد و گفت: چی؟
همینجا؟
تو خونه ی خودمون؟
مادر لبخندی زد و گفت: آره عزیزم، توی خونه ی خودمون، ما مهمون خدا جون هستیم. امشب شب اول ماه رمضونه، ماه رمضونم ماه مهمونی خداجونه.
هستی که تازه فهمیده بود منظور مادر از مهمانی چیست، گفت: آهااااان، حالا فهمیدم. آخ جوووووون مهمونی، آخ جون سحری، آخ جون افطاری، آخ جون دورهمی...
آن شب وقتی مامان و بابا و هستی دورِ سفره ی شام نشسته بودند، تلویزیون گفت: «فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، را به همه مسلمانان تبریک می گوییم»
یک دفعه چیزی به ذهن هستی آمد و پرسید: «بابا جون، فقط آدمایی که روزه میگیرن مهمون خداجون هستن؟» پدر گفت:« نه دخترم! شاید خیلی از آدما نتونن روزه بگیرن، مثل: بچه ها، آدمای مریض، پیرمردا و پیرزنا و مسافرا و بعضیای دیگه... اما همه شون تو این ماه قشنگ مهمون خدا جون هستن.» هستی گفت: «منم دوست دارم که روزه بگیرم!» مامان به هستی گفت: آفرین دخترم، تو هم میتونی تا تکلیف نشدی، تمرین روزه داری کنی.
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃
#معرفی_بازی
#شماره_۷
#گروهی
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃