eitaa logo
از اصولگرای جعلی تا زرشک اصلاحات
864 دنبال‌کننده
922 عکس
280 ویدیو
5 فایل
اصلاح طلب ، اصول‌گرا ، دیگه تموم ماجرا✊✊ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح 😂 شما هم عضو شوید👇 https://t.me/joinchat/AAAAADynRxC64MuynLk67w ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1421869056Cd7479a944f
روحانی میگه نصف مشکلات اقتصادی واسه قبل انقلابه، راست میگه نصف دیگشم واسه دوران دایناسورهاست @zereeeshk_30ya30
روحانی: اوایل که دولت را تحویل گرفتیم، قیمت ارز کم می‌شد و ما دنبال چاره برای این کاهش بودیم. یکی به این یارو بگه تو رئیس جمهور ایرانی نه کشورهای دیگه اگه هم خائنی، حداقل اینقدر تابلو نباش @zereeeshk_30ya30
روحانی میگه در ارائه اینترنت پر سرعت و فضای مجازی بهترین کشور منطقه ایم .آقا مطمئنید ژاپن نیستیم ما؟ @zereeeshk_30ya30
من نتیجه گیری کردم. روحانی اصلا ایران زندگی نمیکنه! @zereeeshk_30ya30
اوضاع مملکت و واکنش روحانی @zereeeshk_30ya30
خلاصه جواب : جان اگه جرات داری سوال بپرس! @zereeeshk_30ya30
دوستان لطفا بعد از اجرا برید روبیکا به حسن روحانی رای بدید #خنداننده_شو #روحانی @zereeeshk_30ya30
ماموریت کوچک اختلال در بازار بوده که عراقچی بزرگ چاره حل مشکلات رو به و توافق با گره بزنه! به همین راحتی سگ تو روحتون @zereeeshk_30ya30
کاش اون آقائه که امشب شبکه یک داشت صحبت میکرد رئیس جمهور ایران بود. @zereeeshk_30ya30
خب روحانی قول داد که کالاهای اساسی قیمتش تغییر نکنه؛ به فارسی سخت باید بگم که بفنا رفتیم @zereeeshk_30ya30
خدا ازت نگذره روحانی کالای اساسی من بستنی بود که گرونش کردی😐 به قول دوستای لُرم تف اَر ریت😐
: من از مردمِ ما تشکر میکنم😅 ما هم از من تشکر میکنیم ... خوب الحمدلله همه چیز به خیر و خوشی ختم به خیر شد 😄 مهدی‌قیاسی @zereeeshk_30ya30
ایران از پشت عینک روحانی @zereeeshk_30ya30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای خاتمی آیا واقعا شما به مشکلات مردم آگاهید؟ آیا تورم و رکود در دولت آقای روحانی رفع شده است؟ آیا واقعا تمام مشکلات مردم به گفته خودتون در چند روز اخیر رفع حصر است؟ اگر نشده است پس #خاتمی_خفه_شو! @zereeeshk_30ya30
جا داره من به نوبه خودم از رانتی که ایجاد کردم در ماجرای ارز عذرخواهی کنم. @zereeeshk_30ya30
پیشنهاد جالب یک عراقی به نخست ‌وزیر : بیایید چهار سال مجلس را تعطیل کنید، و حقوق نمایندگان را به خرید گاو شیرده اختصاص بدهید، 375نماینده داریم که حقوق هر کدام ده میلیون دینار است، نرخ هر گاو شیری معمولی یک میلیون دیناره، یعنی با حقوق ماهیانه یک نماینده می توان ده گاو خرید، یعنی در یک ماه 3750گاو شیرده، که در سال این عدد به 45000گاو با تولید یک میلیون لیتر شیر می رسد، که این عدد در چهارسال میشود18000گاو و یک میلیارد لیتر شیر! که برابر است با کل تولید شیر دانمارک ، که کشورشان را با این مقدار تولید اداره می کنند، برای تامین علوفه گاوها می توان از هزینه تغذیه و سفرهای نمایندگان استفاده کرد که زیادی هم می آید! پیشنهاد خوبی برای بعضی کشورهای دیگر هم خواهد بود.... راستی ما چند تا نماینده تو مجلس داریم!!؟؟؟ @zereeeshk_30ya30
با تدبیر دولت درسته که قدرت خرید ما مردم پایین اومده اما در عوضش قدرت فروشمون بالا رفته! ما حتی قرنیه ی چشممون‌ رو هم معامله میکنیم هرچند از سرناچاریه ولی خب قدرت فروش خوبی داریم @zereeeshk_30ya30
صندوق بین المللی پول گفته ایران به رتبه پانزدهم در اقتصاد جهانی می‌رسه! احتمالا اینجوری حساب کردن: ۱) سوئیس ۲) سنگاپور ۳) آمریکا ۴) آلمان ۵) هلند ۶) ژاپن ۷) هنگ کونگ ۸) فنلاند ۹) سوئد ۱۰) انگلستان ۱۱) اروپا ۱۲) اقیانوسیه ۱۳) امریکای جنوبی و مرکزی ۱۴) مابقی نقاط کره ی زمین بجز ایران ۱۵) ایران @zereeeshk_30ya30
اما این وسط من یه چیزی رو نفهمیدم چرا رئیس قوه قضائیه که خودشون مجتهد هستن برای برخورد جدی با مفاسد از رهبری اجازه میخوان!؟ جناب رئیس قوه قضائیه شما از وظایف خودت خبر نداری که با این کارها هزینه ها رو پای رهبری مینویسید!؟ برخورد با مفاسد اجازه میخواد!؟ آها اوکی لابد بازم پای مصلحت نظام در میونه که نمیتونستید صریح و سریع برخورد کنید!؟ در مجموع عرض کنم خودتونید... @zereeeshk_30ya30
🕗 ساعت دوباره هشت دلم می تپد عجیب ❤️ مثل کسی که گم شده درغربتی غریب 💚 به رسم هر شب رو به مشهد الرضا و ضریح منور حضرت سلطان ، علی ابن موسی الرضا (ع) صلوات خاصه را زمزمه نماییم. 🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌹 🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌹 🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌹 🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌹 🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌹 🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌹 🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌹 🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌹 🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌹 ❤️ @zereeeshk_30ya30
♦️مبارزه با فساد " نـر" می‌خواهد ♦️"ماده‌های" قانون جوابگو نیست می‌گویند که در ایام قدیم، در یکی از پاسگاه‌های ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت می‌کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار. این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست و حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او، هیچ خلافکاری را یارای نفس کشیدن نبود. از قضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبار، دزدی زندگی می‌کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود. سرجوخه جبار، با آن کفایت و لیاقتی که داشت، بارها، دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود، ولی گردانندگان دستگاه قضا هربار به دلایلی و از آن جمله فقدان دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به گونه‌ای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را کت‌بسته به مرکز دادگستری برده بود، به محل باز می‌گشت، مخصوصاً چندبار هم از جلوی پاسگاه رد می‌شد و خودی نشان می‌داد یعنی که بعله.... و برای آدم دلسوزی مثل سرجوخه جبار تحمل این موضوع خیلی سخت بود. یک روز، سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه‌کار و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای سرجوخه بخواند. منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبار خواند. ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ... سرجوخه جبار، که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات، خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را، خواند و کتاب را بست، حیرت زده و آزرده دل، به منشی گفت: اینها که همه ‌اش "ماده" بود، آیا این کتاب، حتی یک " نـر" نداشت؟ آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت: ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟ منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه نصف صفحه، جای سفید باقی مانده است. سرجوخه جبار گفت: قلم را بردار و این مطالب را که می‌گویم بنویس و چنین تقریر کرد: " نـر" سرجوخه جبار: هرگاه یک نفر، شش بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر " نـر" سرجوخه جبار، محکوم است به اعدام! پس از اتمام کار منشی، سرجوخه جبار، نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد، دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را در برابر جوخه‌آتش قرار داد و فرمان اعدام را در باره‌اش اجراء کرد. گویا خبر این ماجرا، به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند. هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور حاکم رسید، حاکم پرخاش کنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است. سرجوخه جبار پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، "ماده" است ولی حتی یک " نـر" توی آن همه "ماده" نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارت‌هایش جان به سر کرده است، هربار که دستگیر می‌شود، بدون آنکه آسیبی دیده باشد، آزاد می‌شود و به محل باز می‌گردد. این بود که لازم دیدم درمیان "ماده‌های" قانون مجازات، یک " نـر" هم باشد. این است که خودم آن " نـر" را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون " نـر" اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم! و حق با سرجوخه جبار بود با این "ماده‌ها" نمی‌شود بافساد مبارزه کرد، " نـر " می‌خواهد....! @zereeeshk_30ya30
ما کلاس اول دبستان بودیم.‌ این اخوی مان که اکنون دو سال از ما بزرگتر هستند، بخاطر می آوریم که در آن زمان هم، دو سال از ما بزرگتر بودند. در همه جا و در همه کار با هم بودیم. عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم، نان بخریم. نان در آن روزگار دانه ای دو قران یا شاید پنج قران بود، البته نه اینکه نان آن موقع مثل همه چیز این موقع، دو نرخی و یا چند نرخی باشد بلکه ما یادمان نیست. خلاصه! به سمت نانوایی می رفتیم که به یکباره اخوی هیجان زده گفتند: «پول، پول!». گفتیم:«کو،کجاست،کو پول؟!». یک دو قرانی روی زمین توی خاک ها افتاده بود. آن زمان مثل حالا نبود که تا توی دهن خلق الله را هم آسفالت کنند! -به سلامتی شما- خیابان ها و کوچه های اطراف خانه ی ما، همه خاکی بود. خلاصه! اخوی دو زاری را برداشتند. نان را خریدیم و به خانه برگشتیم. مرحومه مادر در زیرزمین مشغول طبخ غذا بودند. اخوی خوش خیال ما، نان را روی میز گذاشت و گفت:«اینم پیدا کردیم» و دو قرانی را به مادر نشان داد.مرحومه مادر پرسیدند: «از کجا؟!» اخوی گفت:«توی خیابون، روی زمین افتاده بود. صاحب نداشت.» مادر گفتند:«مگر پول، بی صاحب میشه؟! پول، روی زمین افتاده بود، تو هم برداشتیش؟!» اخوی گفت:«بله برداشتم.» مادر گفتند: «با کدوم دستت پول رو برداشتی؟!» اخوی از همه جا بی خبر گفت:«با این دست!». آقا! این دست داداش ما که بالا آمد -خدا بیامرزد رفتگان شما را این مرحومه مادرمان مثل اینکه دزد گرفته باشند، جوری این مچ دست اخوی را در دست گرفتند گویی دزدی ، در چنگ یک عدالتی گرفتار آمده که اصلا" عدالتش اهل پارتی بازی و سفارش و حق حساب نیست. از ترس مجازات و سوز کیفر یک، رعشه ای به تن ما اخوان افتاد، کانه هر دو به بیماری پارکینسون مادرزادی(!) مبتلا هستیم. مرحومه مادر این اخوی نگون بخت ما را همینطور که به سمت چراغ گاز می بردند،فرمایش می کردند: «الان یک قاشق داغ می کنم، پشت دستت میذارم تا یادت بمونه پولی که مال تو نیست، بهش دست نزنی». عزم مرحومه مادر برای مبارزه با هر گونه فساد اقتصادی (اعم از دانه ریز و یا دانه درشت آن) یک جزمی داشت، بیا و ببین!چشم تان روز بد نبیند، مادر شعله چراغ گاز را که روشن کردند، این اخوی ما زد زیر گریه.مثل ابر بهار اشک می ریخت. از همان فاصله چند متری ما هم سوزش آن داغ را زیر پوست مان حس کردیم و زدیم زیر گریه. محشر کبری(!) به پا شده بود. با کم و زیادش حداقل پنجاه دفعه این اخوی ما هی گفت: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!» بالاخره دل مادر به رحم آمد و گفتند: «این دفعه اول و آخرت بود؟!» اخوی هم به جمیع کائنات در عالم هستی، قسم یاد کرد که دفعه اول و آخرش باشد. مادر دست اخوی را که رها کردند. نگاه پر جذبه مادر به ما دوخته شد. قلب مان آمد توی دهن مان. فهمیدیم که به عنوان مشارکت یا معاونت در برداشتن دو زاری مردم، متهم ردیف دوم پرونده هستیم. در کسری از ثانیه تجزیه تحلیل کردیم که باید به یک جایی پناه(!) برد. آن موقع امکانات نبود و ما نمی توانستیم به کانادا پناهنده شویم ، پس هیچ جا بهتر از گوشه حیاط به ذهن مان نرسید. مثل تیری که از چله‌کمان رها شده باشد، پله‌های زیرزمین را دو تا یکی کردیم. رفتیم داخل حیاط و -گلاب به رویتان- به مستراح گوشه‌حیاط پناهنده شدیم. در را هم از داخل به روی‌خودمان قفل کردیم.‌صدای هر تپش قلب مان را دو بار می شنیدیم که صدای دومش مربوط به پژواک صدای قلب مان از دیوارهای مستراح بود.‌مادر به پشت درب اقامتگاه(!) ما رسیدند و گفتند:‌ «بیا بیرون!» ولی ما فقط عاجزانه التماس می کردیم: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!».مرحومه مادر دریافتند با توجه به محل پناهندگی(!) ما، این «غلط کردم!» خیلی فراتر از یک «غلط کردم» معمولی است و حواشی زیادی بر آن مترتب است! بالاخره با کلی عجز و لابه، مادر امان دادند. اکنون ما از یک حبس خود خواسته مستراحی و یک کیفر داغ، رهایی جسته بودیم. ندایی از درون به ما نهیب زد که:«استثنائا" همین یک بار جستی ملخک!». از آن زمان تا امروز بیش از چهل‌وچهار سال می گذرد. ‌شما الان کل بودجه جاری و عمرانی ایالات متحده آمریکا را بسپار به این اخوی ما . دور از جان، اگر از گرسنگی بمیرد به پول دشمنش هم دست نمی زند.حالا گم شدن! یالفت ولیس شدن اموال بیت المال هم ممکن است که دو حالت داشته باشد یا پول های گمشده را برادران(!) فکر کرده اند که بی‌صاحب(!) است. و برداشته‌اند اما به مادرشان نگفته‌اند و یا پول را برداشته .... و به مادرشان هم گفته‌اند، اما ....مادر ایشان ،عزم جدی در مبارزه با مفاسد اقتصادی نداشته‌اند! وگرنه چند هزار میلیارد تومان پول به آن سنگینی که پا ندارد، تا برای خودش برود به راه رفتن و دوردور کردن! محمد رضا فتحی نجفی (30سال معلمی) @zereeeshk_30ya30