eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : آقا گرمتون شد؟! اجازه میدید بخاری رو خاموش کنم؟ این سوال یک مرد خیلی خوب بود که تو برف سنگین امروز صبح ما رو سوار کرد. تو شرایطی که الهی شکر برف نمیذاشت رو به رومون رو ببینیم یه دویست و شش سفید برای من و همسرم نگه داشت... دویست و ششی که راننده اش ظاهر خیلی معمولی داشت ولی چون ماشین اش دنده اتوماتیک بود، دائم با انگشت های سمت راستش داشت زیر لب ذکر میگفت... 💢 تو این روزهای برفی سواره ها حواسشون به پیاده ها باشه ☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 🔴فرزانه فصیحی، قهرمان آسیا شد. فرزانه فصیحی مدال طلای ماده ۶۰متر مسابقات دو‌ و میدانی داخل سالن قهرمانی آسیا را کسب کرد. فصیحی توانست با ثبت زمان ۷.۲۸ثانیه زودتر از سایر رقبا از خط پایان عبور کند و مقتدرانه مدال طلا و عنوان قهرمانی آسیا را از آن خود کند. دونده سرعتی کشورمان بعد از کسب قهرمانی گفت: از همین‌جا کسب این مدال را به همه مردم تبریک می‌گویم. هدفم همیشه این بوده که بتوانم پرچم کشورم را به اهتزاز دربیاورم و برای ایران و خوشحالی مردم ایران بجنگم. امیدوارم در آینده هم بتوانم باز هم مدال‌های خوش‌رنگی را برای ایران عزیز کسب نمایم. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
27.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 این اغتشاشات هیچ ثمره ای برای خودشون نداش! ولی ماهارو خیلی قوی تر کرد تو مسیرمون… 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢 امام صادق (عليه السلام): طُوبى لِمَنْ تَمَسَّكَ بِاَمْرِنا فى غَيْبَةِ قائِمِنا، فَلَمْ يَزِغْ قَلْبُهُ بالْهِدايَةِ. خوشا به حال كسى كه در زمان غيبت قائم ما به [ولایت] ما چنگ زند وقلبش از راه هدایت نلغزد. 📚 بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۲۳ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها! نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و هفتم»» دو روز بعد-لندن پیتر گزارش کاملی از جلسه ای که با سوزان داشت را در جلسه ای با حضور دو نفر از سران حزب مرکزی سلطنت طلبان ارائه داد. پیتر گفت: با وجود تفاوت هایی که در روش های ما با سازمان مجاهدین وجود داره، فکر میکردیم اونا حالا که اسم پیمان نوین میشنوند تغییر فاز میدن و با ما هماهنگ تر میشن. اما از وقتی مریم رجوی اسم آلادپوش را آورد و رابط ما که دختری به نام سوزان هست، با آلادپوش ارتباط گرفت و جلسات دو جانبه گذاشتند، متوجه شدیم که اینم یه جونور وحشی هست لنگه مریم و مسعود. یکی از اون دو نفر که حدودا شصت ساله و لاغر و کوتاه اندام بود و کماندار نام داشت گفت: لابد اینم برداشت کرده که میخوایم ناتوی نظامی علیه رژیم تشکیل بدیم. درسته؟ پیتر جواب داد: اگه به جای مغز تو کله اینا پِشکل گوسفند ریخته بودند، میشد امیدوار بود که تهش یه جاییو سرسبز میکنه. اما از نعمت همینم محرومند. این که مثلا از همشون روشنفکرتره از ما توقع داره بزنیم تو نخِ قیام مسلحانه. میخواد هر چه کِشتیم، یه شبه بر باد بده. کماندار گفت: خب من توقعی به جز همین از اینا نداشتم. صدام کارشو بلد بود که اینا رو گذاشت گوشتِ جلوی چرخ‌گوشت. اینا به درد همون چرخ گوشت میخورن. نفر دوم حرف نمیزد. یه پیر مرد گنده و خیکی با سیبیل های بناگوش در رفته. مشخص بود که یه کم مست کرده و چشماشو میمالوند. کماندار رو کرد به طرف اونو و گفت: نظر شما چیه آقا سیا؟ سیا تا اسم خودشو شنید، پیچی تو تن و بدن خودش انداخت و یه کم راست تر نشست که بگه حالم خوبه و گفت: اولا سیا نه و سیاوش! صد دفعه گفتم به من نگو سیا! کماندار خنده ای کرد و گفت: خیلی خب حالا ... ترش نکن آقا سیاوش! راستی چه کراوات خوش رنگی. سیا که حتی تا یک متری خودشم نمیدید از بس مست بود، دستی به کراواتش کشید و گفت: دیشب برام خریده. آره ... قشنگه ... میخوای بدمش به تو! کماندار گفت: خودم قشنگترش گیرم میاد. یکی مامانِ زری واسم خریده ... ندیدم هنوز اما گفته خیلی قشنگه ... لامصب نمیدونم اینارو از کجا پیدا میکنه! گفته گذاشته واسه جشن تولد دختر آقا رضا! سیا خنده ای از روی مستی کرد و دوباره دستی به کراواتش کشید و گفت: همین بود. اینا ... نگا ... اینو واست خریده بود. کماندار اخمش تو هم رفت و گفت: نکنه دیشب پیش مامان زری بودی؟ سیا قهقهه ای زد و گفت: آره که بودم. اگه الانم میبینی پاتیلِ پاتیلم، بخاطر مزه ای بود که سرِ صبحونه زحمتش کشید. جات خالی ... عجب مامانی داره این زری بلا! کماندار که معلوم بود بهش برخورده و انتظار نداشته سیا پیشِ مامان زری باشه، گفت: ای بابا! تو هم از دوره جوونیت یه تپه آباد نذاشتی برامون! رو هر کی نظر داشتیم... پیتر نذاشت جمله کماندار تمام بشه. کلامشو قطع کرد و گفت: آقایون مگه شما نباید نتیجه جلسه مشورتی امروزو خدمت شاهزاده تقدیم کنید؟ کماندار و سیا خفه خون گرفتند و به حرفای پیتر گوش دادند: ظهر شد و هنوز به نتیجه ای نرسیدیم. جناب سیاوش خان قبلا هم به شما تذکر داده بودم که در کمال صحت عقل و حواس جمعی در جلسه حضور داشته باشید. سیا ترش کرد و گفت: خفه کار کن بینم! دیگه همینم مونده که تویِ بچه فوفول به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم. کماندار رو به سیا گفت: خب راس میگه این بی پدر. بذار زِرِشو بزنه ببینیم چی باید بگیم به شاهزاده! پیتر سری از روی تاسف تکون داد و گفت: بذارین ده دقیقه ای جمعش کنم. ببینید ... ما شرایط هزینه نظامی و جنگ داخلی نداریم. این از ما. هیچی. ولی رابطِ ما معتقده که این فرصتو از رجوی و اینا نگیریم. سیا پرسید: اسمِ رابطت چی بود؟ 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
📎 ارسالی از مخاطبین عزیزمون😍 و این هم آخرین قاب ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ ☺️
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَإِذَآ أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَكْرٌ فِيٓ آيَاتِنَا ۚ قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا ۚ إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ و چون مردم را پس از آسیبی كه به آنان رسیده، رفاه و آسایشی بچشانیم [به جای سپاس و ستایش‌] ناگاه در آیات ما به نیرنگ و بداندیشی برخیزند [و برای نپذیرفتن آن به بهانه‌ها و توجیهات بی‌پایه متوسّل شوند] بگو: خدا در مجازات سریع‌تر و كارآمدتر است. مسلماً فرستادگان ما [كه فرشتگان و نویسندگانِ اعمالند] آنچه نیرنگ و بداندیشی می‌كنید [در نامه عمل شما] ثبت می‌كنند. (۲۱) یونس - 21 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : سلاااااام صبح برفی تون بخیر 😍 شاید باورتون نشه ولی امروز هم یه آقای جوانی با یه ماشین خیلی مدل بالا جلوی منو و همسرم نگه داشت و گفت: مسیرتون کجاس؟! و جالب اینجاست جلوتر برای یه خانم دیگه هم نگه داشت ولی بلافاصله به همسرم گفت: آقا میخوای شما بیای جلو خانم ها راحت باشن... و امان از لحظه ای که راه افتاد! عطر رادیو قرآن اش همه فضای ماشین رو پر کرده بود... کار فرهنگی که همیشه کلامی نیست! ☺️ اون خانمه هم داشت یه چیزهایی از بچه مذهبی ها یاد میگرفت.... 😉😍 خدایا متشکرم.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : کربلا منتظر ماست بیا تا برویم...🕊 📍کاروان زیارتی عتبات عالیات 📆 عید فطر کربلاء 🔺زمینی 👈 رفت جمعه ۱ اردیبهشت _ برگشت جمعه ۸ اردیبهشت 🔺مبلغ: (با دلار بهمن ماه۱۴۰۱)👈۶/۵۰۰/۰۰۰ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔺هوایی👈 رفت شنبه ۲ اردیبهشت _ برگشت شنبه ۹ اردیبهشت 🔺مبلغ: (با دلار بهمن ماه ۱۴۰۱)👈۱۱/۳۰۰/۰۰۰ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✔️مابه تفاوت مبلغ دلار قبل از اعزام ، پرداخت یا دریافت میشود. 📮 جهت ثبت نام با شماره زیر تماس حاصل فرمایید . ۰۹۳۳۱۰۷۱۵۹۵ https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 روس‌ها قطعات ایرانی را جایگزین زیمنس آلمان کردند 🔹راشاتودی: پس از آن‌که تحریم‌ها مانع از سرویس تجهیزات ساخت آلمان در نیروگاه‌های برق‌آبی روسیه شد، مسکو مونتاژ قطعات ایرانی را برای جایگزینی تجهیزات زیمنس آغاز کرده است. 🔹توربین‌های گازی MGT-70 هم که ایران می‌سازد شبیه تجهیزات زیمنس است. توربین‌های ایرانی می‌تواند به‌طور بالقوه جایگزین تجهیزات تولیدشده توسط غول صنعتی آلمان شود. https://khabaronline.ir/xjJRk منبع اصلی: https://www.rt.com/business/571233-iran-russia-germany-gas-turbines/ 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنند پس شما رسانه باشید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖#خبرهای_خوب روس‌ها قطعات ایرانی را جایگزین زیمنس آلمان کردند 🔹راشاتودی: پس از آن‌که تحریم‌ها ما
باید عرض کنم که زیمنس آلمان از قوی ترین برندهای تجهیزات صنعتی هست! اینو با پوست و خونمون حس کردیم دوران دانشجویی 😁🤓
🔖 هرکـی‌آرزوداشـتــه‌بــاشـه‌خیـلــی‌خــدمـت‌کــنـه شـهـیــدمـیشـه..! ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌ ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢امام على (عليه السلام) : المُنتَظِرُ لأِمرِنا كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللّه ِ آن كه منتظر امر ما است، همچون كسى است كه در راه خدا در خون خود تپيده باشد. 📚 کمال‌الدین و تمام النعمة، ص۶۴۵ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : 🔰پیامبران هیچ کاری را بدون اذن خدا انجام نمی دهند. ایمان ویقین به خدا مهمترین ویژگی پیامبران است. 🔰باطل برای جلوه خود چشمان مردم را سحر میکنند ولی پیامبران چشم دل را باز میکنند وبصیرت ایجاد میکنند. 🎙 برگزیده کلاس تفسیر قرآن 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و هشتم»» پیتر گفت: سوزان! سیا گردنشو خاروند و گفت: آهان ... همین ... سوزان ... این سوزانه داره آدرس جنگ ترکیبی میده. حواست بهش هست؟ پیتر و کماندار برگشتند و دقیق تر به سیا نگاه کردند و از این جمله اش در مستی تعجب کردند. سیا که متوجه این تعجبشون شد گفت: زهر مار! نِگا میکنن! خب این سوزنه ... سوزانه ... چیه؟ همین، داره ما رو میندازه تو بد مخمصه ای! آمادگیش داریم؟ پیتر گفت: ما نهایتا میگیم کارِ رسانه ای و پوشش جهانیِ کارای مجاهدین با ما! سیا یه آروق بلند زد و گفت: لابد مریمم میگه باشه و دست گلت درد نکنه! هان؟ میخوای آرزوی موفقیت و دو تا دعای خیر هم بدرقه راهشون کنی؟! کماندار رو به پیتر گفت: راس میگه. قبول نمیکنن اینا! ولی اگه قبول کنن که ما عقب وایسیم و فقط پشتیبانی رسانه ای داشته باشیم خیلی عالیه! سیا بازم دهنشو وا کرد و گفت: بعله! مثل همیشه که کارای نایس با ما بوده و کارای گُه کاری هم میدادیم به مریم و توله هاش. کماندار و پیتر به هم نگاه کردند. سیا همونجوری رو مبل دراز کشید. از بس مست بود نتونست کمر راست کنه و درست بشینه. خراب شد رو مبل. قبل از اینکه چشماش ببنده گفت: حالم خوب نیست. باید یه چرت بزنم. ولی اینقدری که الان عقلم میرسه، یه جای کار میلنگه. از ما گفتن. جلسه پیتر و اون دو تا پیرمرد با چرت زدن سیا و به دستشویی رفتن کماندار تموم شد و پیتر از همیشه کلافه تر، پاشد کُتش انداخت رو دستش و رفت. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اما در این طرف ماجرا، سوزان به آلادپوش پیام داد و نوشت: پس فردا باید شما رو ببینم. آلادپوش هم که در اون تاریخ لندن بود جواب داد: بیا آپارتمانم. ساعت ده منتظرتم. سوزان که اولش تردید داشت قبول کنه که به آپارتمان آلادپوش بره یا نه، با خودش کنار اومد. پس فردا شد و سوزان با تیپ همیشگی اما استثنائا اون روز با یه دستکش پلاستیکی و یه گل قرمزِ خاص به خونه آلادپوش رفت. لحظه ای که وارد خونه شد، شاخه گلی که برای آلادپوش آماده کرده بود، بهش داد. آلادپوش هم که اون روز با یه شلوراک و زیر پیراهن آستین حلقه ای منتظر سوزان بود، با دیدن گل سرخ ذوق زده شد و چشماشو بست و یه نفس عمیق از عطر اون گل در سینه هاش جا داد. رفتند نشستند روی مبل. سوزان همین طور که دستکشش رو با احتیاط در می آورد، به آلادپوش گفت: ببین من فقط پنج دقیقه وقت دارم. یه مطلب مهم هست که باید زودتر بهت بگم و برم. آلادپوش با تعجب گفت: کجا میخوای بری؟ ناهار تدارک دیدم. پیشم بمون. سوزان یه نگاه به ساعت انداخت و زود گفت: باشه سر فرصت. ببین. طرحت حرف نداشت. همه خوششون اومد و قرار شده در جلسه نهایی و پیشِ شاهزاده به رای گذاشته بشه. فقط من از یه چیزی نگرانم. آلادپوش که مشغول مالوندن چشماش بود گفت: از چی نگرانی؟ سوزان گفت: از این که اونا همه ظرفیت های شما رو ندونند و فکر کنند تیری تو تاریکی انداختین! از این که فکر کنن چشم بسته حرف زدی و چیزی تو مُشتت نداری. آلادپوش بازم چشماشو مالوند و گفت: خب میتونیم ... بهشون بگیم ... چه ظرفیت های بزرگی داریم. اصلا وایسا ببینم ... مگه بهشون نگفتی قراره ارتش آزاد زنان باشه؟ سوزان: خب چون همینو بهشون گفتم، گفتند حرف قشنگیه اما بعیده رای بیاره. چون زیرساختش نداریم. نه ما و نه شما. مگه اینکه یه چیزی باشه و داشته باشین که ما ندونیم. خب اگه تو یه چیزِ آس داشته باشی که رو کنی و مثلا از یه ظرفیت خاص بتونی پرده برداری کنی، احتمالِ اینکه رای بیاره و با ته بیفتین تو ظرف عسل، خیلی هست و منم میتونم راحتتر مُخ اونا رو بزنم. آلادپوش که دیگه واقعا حالش بد بود و مرتب شقیقه اش میمالوند و چشماش تار میدید به سوزان گفت: چی میخوای ازم؟ وای سوزان چرا اینطوری شدم؟ حالم اصلا خوب نیست. صب تا حالا چیزیم نبود. سوزان که متوجه شد گلی که به نوعی ماده بی هوشی ضعیف شده آغشته کرده، کار خودشو داره میکنه، پاشد اومد نزدیکتر نشست و سرشو جلوتر آورد و گفت: رو کی یا بهتره بگم رو چی تو ایران یا دور و برِ ایران حساب کردین که گفتی میتونم ظرف مدت دو سال، ارتش آزاد زنان تشکیل بدم؟ آلادپوش دیگه جایی نمیدید. گردنش خم شد و سرش داشت میفتاد کنار مبل که سوزان آروم سرشو گذاشت رو مبل. فقط بیست ثانیه وقت داشت که قبل از اینکه کاملا بی هوش بشه، از حالت بی اختیاری که آلادپوش بهش دست داده بود و کنترل زبان و ذهنش دست خودش نبود، چیزی که میخواست بگیره. بخاطر همین فورا سرشو نزدیک دهان آلادپوش آورد و دوباره تا قبل از اینکه کاملا بی هوش بشه پرسید: یه اسم بگو! رو کی حساب کردی؟ 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchahttps://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜