eitaa logo
زینبیون
101 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
273 فایل
استان #چهار_محال_و_بختیاری شهرستان #فارسان #زینبیون ارتباط با ادمین👇 @yaFatemh74 🆔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مـــــوســـــوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 فوری 💢 پاسخ حجت‌الاسلام به اتهامات مالی اخیر که خبرنگار شیاد غرب پرست به ایشان نسبت دادند. 🔸 هیچ منزل میلیاردی متعلق به استاد پناهیان وجود ندارد
هدایت شده از مـــــوســـــوی
شگرد اصلاح طلب ها و معاندین دیگر برای همه ملت آشناست وقتی دیگه از جبهه انقلاب دستشون حسابی خالی میشه و حرفی برای گفتن ندارن وقتی دارن نفسهای آخر رو میکشن شروع میکنن به تخریب چهره های انقلابی و میخوان با مشتی دروغ اذهان عمومی رو نسبت به اونها خراب کنند در صورتی که یه مثال داریم میگه « عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» به یاشار سلطانی بگید تو اصلاح طلبا انقدر ازین موارد هست راست میگی برو سراغ اونا و با سند سازی و دروغ نمیتونی شخصیت کسی مثل آقای پناهیان رو خراب کنی نیروهای جبهه ی انقلاب زندگیشونم مثل خودشون شفافه ✍ سُلّمَ السّما کانال رسمی پاسخ به شبهات ، شایعات و مطالب
هدایت شده از مرکز تخصصی معصومیه (س)شهرکرد
سلام علیکم با احترام و آرزوی توفیق؛ به استحضار می رساند ، کانال ویژه ای در پیام رسان ایتا برای طلاب خواهر در زمینه «کار آفرینی فرهنگی - اجتماعی» ایجاد شده است؛ جهت بهره مندی طلاب و دانش آموختگان حوزه های علمیه خواهران از این کانال لطفا آن را به طلاب و دانش آموختگان معرفی نمایید. با تشکر. لینک عضویت در کانال: @Karafarinitollabkhahar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️۰
🌸به او ایمان داشته باشیم🌸 🍃🍃مثبت بیاندیشیم🍃🍃 ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ 11 ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ. - ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که همان روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. - یک ﻧﻔﺮ دیگر ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ دﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. - اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮد و ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می کنید، آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می دهید، ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ، و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ.🍃🍃🍃🍃
قرائت یک حمد شفا برای مبلغ گرانقدر حجت الاسلام والمسلمین
🔻 موافقت ستاد کرونای عراق با برگزاری زیارت ، پس از مشورت با سازمان بهداشت جهانی 🔻 دستور نخست‌وزیر عراق به وزیر بهداشت، برای ابلاغ دستورالعمل‌های بهداشتی به کشورهایی که پیش‎بینی می‌شود امسال زائرین زیادی در اربعین داشته باشند.
❤️ ۱۴۰۰-۱۳۹۹ افتتاحیه سال تحصیلی ۴۰۰-۹۹ مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها مورخ ۹۹/۶/۲۲ با حضور طلاب پایه اول انجام گرفت در این جلسه افتتاحیه سرکار خانم زکی زاده ضمن خوش آمدگویی به طلاب جدید الورود و تسلیت ایام سوگواری به بحث راجع به امور مدرسه و توجیه نمودن طلاب و بیان شرایط کرونایی و مسئله اموزش دروس پرداختند ایشان نسبت به زی طلبگی نیز صحبت هایی با طلاب عزیز مدرسه داشتند . بعد از اتمام جلسه بسته های فرهنگی به طلاب اعطا گردید . 🌺والعاقبه للمتقین 🌺 🏴🏴🏴🚩🚩🚩 🛑@zeynabiyon
برگزاری جلسه فرهنگی با حضور مدیریت محترم مدرسه علمیه و معاونت فرهنگی مدرسه در خصوص مسائل مربوط به هفته دفاع مقدس و انجام امور فرهنگی . مورخ : ۹۹/۶/۲۳ 🏴🏴🏴🇮🇷🏴🏴🏴 🛑@zeynabiyon👈
📣 # اختصاصی مرکز تربیت مبلغ معلم حوزه های علمیه✅ ☸️ آغاز ثبت نام دوره مجازی کوتاه مدت آمادگی برای شرکت در آزمون استخدامی آموزش و پرورش 🔽 با توجه به آغاز ثبت‌نام آزمون استخدامی، دوره مجازی کوتاه مدت آمادگی برای شرکت در آزمون استخدامی برگزار می‌گردد. این دوره به همت مرکز تربیت مبلغ معلم حوزه‌های علمیه (پردیس اختصاصی دانشگاه فرهنگیان) مختص طلاب حوزه‌های علمیه (برادران و خواهران) به منظور آشنایی با مراحل، منابع، نحوه تکمیل فرم ثبت‌نام و نمونه سئوالات آزمون استخدامی آموزش و پرورش، برگزار می‌گردد. دوره آمادگی آزمون استخدامی صرفا برای آشنایی طلاب با روند آزمون استخدامی آموزش و پرورش است و هیچ امتیاز خاصی برای شرکت در آزمون تلقی نمی‌شود و طلاب همانند سایر متقاضیان باید در آزمون استخدامی ثبت‌نام و شرکت کنند. جهت اطلاع از شرایط ثبت‌نام آزمون استخدامی به دفترچه آزمون استخدامی مراجعه فرمایید. ⬅️شرایط شرکت در دوره: ▪️دارا بودن مدرك سطح دو حوزه ▪️حداکثر سن برای شرکت در آزمون استخدامی با مدرک سطح (2) 35 سال، مدرک سطح (3) 40 سال می‌باشد. ▪️ جهت کسب اطلاعات بیشتر از ساعت 14- 19 با شماره 02532940754 تماس حاصل فرمایید و شماره‌های دیگر مراکز را اشغال نفرمایید. ▪️ زمان شروع ثبت‌نام: از روز شنبه 22/06/1399 تا پایان وقت اداری روز پنجشنبه 27/06/ 1399 (به مدت 6 روز) 📝 ثبت‌نام: برادران و خواهران طلبه‌ای که در سامانه نجاح پرونده ندارند برای ثبت نام بر روی لینک زیر کلیک کنند و وارد صفحه ثبت‌نام و احراز هویت شوند. http://reg.ismc.ir/start/67 و مراحل ثبت‌نام را ادامه دهند. بعد از دریافت نام کاربری و رمز عبور اطلاعات خواسته شده را تکمیل و منتظر تایید ثبت‌نام در دوره باشید که بتوانید از دوره استفاده کنید. https://eitaa.com/mobalegh_moalem ————————————————— @Karafarinitollabkhahar 🔶💠💠🔹💠💠🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ســـربازای امام عصر🌸 نشست برخط با موضوع "رســــالت یڪ بانوی طلبه" با محوریت "نقش حوزه های علمیه خواهران در تمدن سازی دینی" زمان: سه شنبه ۹۹/۶/۲۵ ساعت ۱۸ عصر طلاب عزیز اگه مقدور هست حتما شرکت کنن😍
👇👇👇👇👇👇🌺 🏴🚩🏴🚩🏴🚩 🛑@zeynabiyon
با دیدن نازی و زهرا که به طرفش می آمدند برگشت و مسیرش را عوض ڪرد ــــ وایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی ـــ بیخیالش شو نازی ـــ تو خفه زهرا مهیا با خنده قدم هایش را تند ڪرد ـــ بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا مهیا سرش را برگردلند و چشمڪی برای نازی زد تا برگشت به شخصی برخورد ڪرد و افتاد ــــ واے مهیا دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن مهیا سر جایش ایستاد ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید ـــ چیزی نیست با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ نازی زود گفت ـــ مهیا .مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد ـــ صولتی هستم مهران صولتی مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت ـــ نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم و به سمت سرویس بهداشتی رفتن ــــ آخ آخ زهرا زخمو فشار نده ـــ باشه دیوونه بیا تموم شد نگاهی به خودش در آینه انداخت به قیافه ے خودش دهن کجی زد به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد ـــ اجازه هست استاد استاد صولتی با لبخند اجازه داد مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه ـــ مهران ڪیه ـــ چقدر خنگے تو همین که بهت زد مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید ـــ دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو با شروع درس ساڪت شدند... ↩️ ... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بودنت چون کوه دلم را آرام میکند(حیدری) السلام علی مقطع الاعضا: ــ خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند ــ دخترا آرایشم خوبه ?? مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت ــ خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به ناری زد ــ ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ ــ اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند ــ واه مهیا این چش شد ــ بیخیال ولش ڪن بریم ــ مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود ــ یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت ــ بی مزه بازیش گرفته ــ با ڪی صحبت مي کني تو ــ هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند ــ چقدر میشه ــ حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد ــ اشتباه شده حتما من حساب نڪردم ــ نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد ــ پسره عوضی ــ باز چته غر میزنی ــ هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند ــ مهیا ــ جونم ــ یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی ـــ من کی بهت دروغ گفتم بپرس ــــ اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند ـــ بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده ـــ باشه باشه بگو... ــــ جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ ـــ جان تو ـــ وای خدا باورم نمیشه ـــ باورت بشه ـــ ناری بفهمه مهیا اخمی به او کرد ـــ قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه رسیده بودند بعد از خداحافطی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله هاوبالا رفت ـــ سلام مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت ـــ سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم مهیاوبدون اینڪه چیزی بگویید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت و شروع کرد به خوردن تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینگ گذاشت ـــ مهیا مهیا به سمت هال رفت ـــ بله ــــ دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی ـــ باشه تو اتاقش برگشت خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعدواز در زدن وارد شد چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند ــــ به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد ــ سلام مریم جان ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت ـــ بفرما ـــ ممنون... همزمان سارا و نرجس وارد شدند سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد ـــ سلام مهیا جونم خوبی ـــ خوبم سارا جون تو خوبی وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست ـــ خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای ـــ واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار ــــ فردا ?? ـــ آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت ـــ نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی مهیا فلش را از دست سارا گرفت ـــ اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم ـــ مرسی عزیزم ـــ خب دیگه من برم ـــ کجا تازه اومدی ــــ نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم ـــ باشه گلم ـــ راستی حال سید چطوره همه با تعجب به مهیا خیره شدند مریم با لبخند روبه مهیا گفت ـــ خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت ــــ مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن مریم ریز خندید ـــآخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما آقای مهدوی صداش میکنن ↩️