#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_یازدهم
با دیدن نازی و زهرا که به طرفش می آمدند
برگشت و مسیرش را عوض ڪرد
ــــ وایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی
ـــ بیخیالش شو نازی
ـــ تو خفه زهرا
مهیا با خنده قدم هایش را تند ڪرد
ـــ بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا
مهیا سرش را برگردلند و چشمڪی برای نازی زد
تا برگشت به شخصی برخورد ڪرد و افتاد
ــــ واے مهیا
دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن
مهیا سر جایش ایستاد
ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده
مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید
ـــ چیزی نیست
با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود
ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ
نازی زود گفت
ـــ مهیا .مهیا رضایی
مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد
ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید
مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد
دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد
ـــ صولتی هستم مهران صولتی
مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند
تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت
ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها
ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود
ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی
زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت
ـــ نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم
و به سمت سرویس بهداشتی رفتن
ــــ آخ آخ زهرا زخمو فشار نده
ـــ باشه دیوونه بیا تموم شد
نگاهی به خودش در آینه انداخت
به قیافه ے خودش دهن کجی زد
به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد
ـــ اجازه هست استاد
استاد صولتی با لبخند اجازه داد
مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست
همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد
ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه
ـــ مهران ڪیه
ـــ چقدر خنگے تو همین که بهت زد
مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید
ـــ دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو
با شروع درس ساڪت شدند...
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بودنت چون کوه دلم را آرام میکند(حیدری) السلام علی مقطع الاعضا:
#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_دوازدهم
ــ خسته نباشید
همه ار جایشان بلند شدند
مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند
ــ دخترا آرایشم خوبه ??
مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت
ــ خوبه، میخوای برے جایي؟؟
زهرا تنه ای به ناری زد
ــ ڪلڪ کجا دارے میری؟؟
ــ اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم
مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند
ــ واه مهیا این چش شد
ــ بیخیال ولش ڪن بریم
ــ مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ
ــ باشه بریم
پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود
وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند
گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت
صدای گوشیش بلند شد
بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد
پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود
ــ یڪ دوست
مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت
ــ بی مزه بازیش گرفته
ــ با ڪی صحبت مي کني تو
ــ هیچی بابا مزاحمه بیخی
شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند
مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند
ــ چقدر میشه
ــ حساب شده خانم
مهیا با تعجب سرش را بالا آورد
ــ اشتباه شده حتما من حساب نڪردم
ــ نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد
مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد
ــ پسره عوضی
ــ باز چته غر میزنی
ــ هیچی بابا بیا بریم
دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند
ــ مهیا
ــ جونم
ــ یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
ـــ من کی بهت دروغ گفتم بپرس
ــــ اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی
مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند
ـــ بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده
ـــ باشه باشه بگو...
ــــ جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟
ـــ جان تو
ـــ وای خدا باورم نمیشه
ـــ باورت بشه
ـــ ناری بفهمه
مهیا اخمی به او کرد
ـــ قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره
دیگہ به خانه رسیده بودند
بعد از خداحافطی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله هاوبالا رفت
ـــ سلام
مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت
ـــ سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم
مهیاوبدون اینڪه چیزی بگویید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش
به طرف آشپزخانه رفت
و شروع کرد به خوردن
تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینگ گذاشت
ـــ مهیا
مهیا به سمت هال رفت
ـــ بله
ــــ دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی
ـــ باشه
تو اتاقش برگشت
خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعدواز در زدن وارد شد
چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند
ــــ به به مهیا خانم
مهیا با دیدن مریم لبخندی زد
ــ سلام مریم جان
ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا
مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت
ـــ بفرما
ـــ ممنون...
همزمان سارا و نرجس وارد شدند
سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد
ـــ سلام مهیا جونم خوبی
ـــ خوبم سارا جون تو خوبی
وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست
ـــ خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای
ـــ واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار
ــــ فردا ??
ـــ آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا
سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت
ـــ نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی
مهیا فلش را از دست سارا گرفت
ـــ اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم
ـــ مرسی عزیزم
ـــ خب دیگه من برم
ـــ کجا تازه اومدی
ــــ نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم
ـــ باشه گلم
ـــ راستی حال سید چطوره
همه با تعجب به مهیا خیره شدند
مریم با لبخند روبه مهیا گفت
ـــ خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه
مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت
ــــ مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن
مریم ریز خندید
ـــآخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما آقای مهدوی صداش میکنن
↩️ #ادام
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#تعامل_حوزه_با_دانشگاه
تعامل مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها فارسان در راستای بهبود بخشی امور #فرهنگی و ایده پردازی در زمینه های مختلف و ایجاد راه های ارتباطی مناسب با دانشگاه ها و کانون های برتر کشوری .
🏴🚩🏴
🥀💔
🛑@zeynabiyon👈
این عکسها از راهپیمایی گسترده چند روز پیش علیه شیعیان در پاکستان است
در این راهپیمایی یک فیلم به جمعیت نشان داده شده که شیعیان در روز عاشورا در حال لعن و توهین به بزرگان اهل سنّت هستند.
در این مراسم علامه عبید شیعیان را به بریدن سر تهدید کرد. قاری عثمان گفت ما دیگر هیچ افترایی را تحمل نخواهیم کرد.
این تظاهرات در نزدیکی مقبره محمد علی جناح بنیانگذار کشور پاکستان برگزار شد و شرکت کنندگان شیعیان را کافر خطاب کردند.
آقایون شیرازی!
خودتان خجالت بکشید. شرم کنید از این دین تحریف شدهای که نشر میدهید. این اتفاق در پاکستان نتیجهی فعالیتهای شماست.
مریدان شیرازی هم در قتل شیعیان بیگناه شریکاند. از این گناه بزرگ، تنتان نمیلرزد؟ چگونه در صحرای محشر پاسخگوی اعمالتان هستید؟ خون ریخته شدهی شیعیان مظلوم جهان پای شما نوشته شده.
منبریهای معروف که در توهین به مقدسات اهل سنّت سرآمد روزگار هستند مثل #بندانی_نیشابوری که بین هیأتیها مشروعیت زیادی دارد، هم خودش و پامنبریهایش در عالم قیامت باید پاسخگو باشند.
#تشیع_انگلیسی
#جریان_شیرازی
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 🔜 #پدرفتنه
https://www.instagram
* اربعین درپیش هستش ولی دقت کردید هیچ خبری از تفرقه میان ایران و عراق، کتک خوردن فلان ایرانی در عراق، یا مثلا توهین چنتا عراقی توی بازار ایران به فلان مغازه تو اهواز یا فلان شهر دیده نمیشه؟؟!*
*اصلا دقت کردید که متنی کلیپی حرفی حدیث تفرقه انگیزی از جملات کلید واژه (صیغه خانه) و (مشهد) و (گردش چنتا عرب) و (ناموس ایران) و (ایرانی وطن پرستی) و این طور کلید واژه ها نیست؟؟*
*دقت کردید هرسال دم اربعین توی پیج و وضعیت و کلام و سخن اسلام ستیزان برانداز و آریاییهای دو آتیشه، شهدای جنگ ایران و عراق، یوهویی مظلوم و عزیز میشدن و یوهویی تعداد شهدا به چشمشون میاومد؟؟!*
*اونم جماعتی که در طول سال اصلا یادشون نبود شهید کیه و شهادت چیه؟؟!*
*اصلا دقت کردید امسال هیچ دوربینی از صف چند کامیون فلان محصول گرون قیمت یا کمیاب که در حال صادرات به سمت عراق هستن، فیلمبرداری نمیکنه و گزارشی تهیه نمیکنه*
*اصلا دقت کردید امسال شبکههای بیبیسی عربی برعکس پارسال واسه عربها هیچ گزارش تفرقهانگیزی از حضور ایرانیها در عراق برای عشق و حال و صیغه کردن دختران عراقی گزارشی پخش نمیکنه؟؟*
*اصلا امسال دقت کردید که این دم اربعین هیچ برانداز و اسلام ستیزی دلسوز فقرا نشد؟؟!!*
*دقت کردید این دم اربعین، هیچ دو تصویر چسبیده به هم از یک کودکی که خم شده تو سطل آشغال و تصویر کنارش که چنتا مسلمان دارن پول میریزن تو فلان ضریح دیده نمیشه؟؟؟!!*
*دقت کردید امسال هیچ برانداز و اسلام ستیزی دلش نسوخت به حال زلزلهزدههای کرمانشاه که زائرا رو توصیه کنه به جای کربلا برن اونجا*
*دلیل همه اینا فقط یه نکته هست*
*این جماعت امسال خیالشون راحته اربعین میلیونی برگزار نمیشه*
*و گرنه این جماعت عربدهکش دروغگو، نه دلشون به حال فقرا سوخته و نه به حال زلزلهزدگان کرمانشاه و نه به حال کودک خمیده در سطل آشغال و نه به حال شهدای 8سال جنگ تحمیلی نه نگران گران شدن میوه و نه نگران کمبود سیب زمینی و گوجه و پیاز برای مردم ایران*
*مشکل این جماعت معلومالحال نشانه گرفتن اصل دین و دشمنی با اهل بیت (علیهمالسلام) و ساحت مقدس امام حسین (علیهالسلام) و تخریب باورهای دینی و ایجاد حس قومیت علیه مذهب هست*
*🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹*
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#سامانه_مدرس
#درس_اخلاق
#سایت
#آموزش
مورخ ۹۹/۶/۲۴ جلسه ای آموزشی در راستای سامانه مدرس ( با آموزش سرکار خانم اسلام مسئول کتابخانه ) به همراه جلسه ی اخلاق با حضور استاد ارجمند سرکار خانم قربانی در فضای بزرگ #پژوهش و #کتابخانه با محوریت زی طلبگی و اخلاق طلبگی و وظایف طلبه برگزار گردید .
بلطف الهی جلسه ای پر بار برای طلاب و کادر مدرسه بوده .
با همکاری مدیریت محترم مدرسه و تمامی معاونین (آموزش ، پژوهش، فرهنگی ) جلسه با رعایت تمامی پروتکل های بهداشتی برگزار گردید .
🏴🚩🏴🚩
🥀💔
🛑@zeynabiyon👈
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#سامانه_مدرس
مورخ ۹۹/۶/۲۵
سامانه مدرس توسط سرکار خانم سلیمانی از فعالین مجازی مدرسه علمیه به برخی طلاب پایه اول با رعایت پروتکل های بهداشتی در محل #سایت آموزش داده شد .
🚩🏴🚩
🥀💔
🛑@zeynabiyon👈
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#دفاع_مقدس🇮🇷
فضا سازی و آماده سازی مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها فارسان به مناسبت هفته دفاع مقدس بواسطه هیات مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها (کانون فرهنگی).
فعالیت های هیات در زمینه نمایشگاه دفاع مقدس و فضا سازی همچنان ادامه دارد....
🏴🇮🇷
🥀💔
🛑@zeynabiyon👈