🍀قال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):
"شهیددردکشته شدن رااحساس نمی کند،مگردرحدی که یکی ازشماپوست دست خودرابین دوانگشت فشاردهد."
اللهم الرقناتوفیق الشهاده فی سبیلک
به نام نامی شهدا و باتوسل به آقا صاحب الزمان، آغاز گرِ یادواره شهدا خواهیم بود...
دل هاتون رو به رسم امانت دقایقی به ما بسپارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت سوره مبارک کوثر با صوت دلنشین...
#ٺلنگـــر
🌼🍃🌼🍃
شـــــهر را به ما سپردند !
و رفتند ...
از شهر چیزے باقے نمانده!!
برگردید...
مقاومت کار ما نیست ...
خانہ به خانہ !
نفر به نفر !
در حال انهدام !
برگردید!
دست دلمان را بگیرید ...
آے شهدا با فراموشے درس شما؛
تخریبچے ماهرے شدیم !
منفجر مے کنیم دل را با چاشنے وسوسه هاے شیطان !
انـــــفجار پشت انـــــفجار ...
و پس لرزه هاے این انـــــفجار؛
مے لرزاند دل مهدے فاطمہ سلام الله علیها را... برگردید !
مقاومت کار ما نیست ؛
بس کہ ما گناه داریم ...
برگردید ؛
برگردید
ما نمیتوانیم ... .
🌼🍃🌼🍃
#قـــــلبم_گرفت_در_تن_این_شهر_پرگناه
#حال_هواے_جمع_شـــــهیدانم_آرزوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل که بلرزد
باران اشک است
که زلالش می کند
واین اشک
تنها راه شهادت است.
اللهم الرزقنا حلاوة معرفتک ❤️
بچه بسیجے
حیفه کـــه بمیره!
بچه بسیجے باید اقتدا کنه به اربابـش و #شهیـــــد بشه...
.
#شهـــدا بهمون فهموندند که میشه غیر معصـــوم باشی و تو بغل #معصـــوم جـون بدی...
.
ولی اون ها خیلے #مراقبــه میکردنا...
به هر چیزی #نگــ👁ــاه نمیکردند...
.
شما هم اگه میخواین مثـل اون ها بشید؛
نباید #چشـ👁ــم هاتون هر چیزی ببینه!
#گوشــ👂ـ هاتون نباید هر چیزی بشنوه!
.
بچه ها به خدا #دعا کنیـد که نمیـرید!
و سعی کنید نمیــــرید!
تموم تلاشتــون رو کنید که نمیـرید!
.
بچه بسیجے باید؛
مثل ارباب بی کفنـــش #شهیــد بشه...
#حاج_حسین_یکتا 🎤
شهید عزتالملوک کاووسی ملکی به صورت انسانی و فرشتهای در لباس بشر بود.
این دوشیزه معصوم و فرشته خصال، دانشجوی پزشکی در تمام طول سالهای تحصیلش شاگرد ممتاز بود و بنا به گفته یکی از استادانش آقای دکتر مصطفوی حتی یک نوبت هم غیبت نداشت و در امتحانات در بین 121 نفر مقام اول را به دست آورد و مرا بر آن داشت که جایزهای برای او در نظر بگیرم.
شهید عزتالملوک کاووسی همچنان که از نظر علمی مظهر کاملی از اخلاق پزشکی بود، عملا هم نشان داد که از حیث فداکاری در راه انجام وظیفه مقدس پزشکی حتی از جانبازی هم دریغ ندارد. توضیح آنکه در غوغای انقلاب برای نجات جان مجروحان سر از پا نمیشناخت و در زیر آتشبار تفنگ و گلوله بدون اندک ترسی از کشته شدن، عده زیادی از زخمیها را نجات داد ولی هنگامی که یکی از مجروحان را داخل آمبولانس میگذاشت گلولهای از تبار ظلم بدن نازنینش را هدف گرفت و روح معصوم این شهید راه حق به ملکوت اعلی راه یافت و همدم فرشتگان آسمان گردید. کسی که با خروش توفنده خویش و با فریادی به بلندای آسمان و با عزمی به استواری کوهها و با خونی به سرخی خون شهیدان صدر اسلام به لقاءاله شتافت.
رزمندهای که به سزاواری شهید بود و هم پای لالههای نورسی که شهامت آن را داشت که آتش گلولههای امریکایی شاه را در پرپر خویش خاکستر کند.
شهید عزتالملوک کاووسی در سال 1337 در مشهد به دنیا آمد، پس از اتمام تحصیلات دوران ابتدایی همراه با خانواده به تهران آمد و در دبیرستانهای دکتر فاطمه سیاح، کاخ و هدف دوران متوسطه را طی نمود تا اینکه در همان سال در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او از همان کودکی به یاد خدا بود و در میان مردم، آنهایی که شیرینی مؤانست با قرآن و نهجالبلاغه را چشیدهاند و آنها که در نیمههای شب به عشق خدا گریستهاند و طعم زندگی را در دستگیری محرومان و در کنار زاغهنشینان و چادرنشینان جنوب شهر دانستهاند و سرانجام در 22 بهمن سال 1357 اوج انقلاب خونین امتمان از قفس پرید و چون قطرهای به دریای شهیدان پیوست و او که سالها آرزوی پرواز با ملکوتیان را داشت، مشتاقانه پر کشید و به اعلا علیین پیوست و آرامگاه ابدیش در صحن بیمارستان امام خمینی میباشد
نام : مریم فرهانیان
تولد : ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲
محل تولد : آبادان در خانوادهای متوسط و مذهبی
تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳
محل شهادت : گلستان شهداء آبادان در اثر اصابت خمپاره دشمن
محل دفن : گلزار شهدای آبادان
در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی شهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد .
وی کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .
اين شهيده بزرگوار از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي تا روز شهادت با بيداري كامل و حس زيباي عشق و ايثار در شهر مقاوم آبادان مشغول خدمت و ترويج اخلاق، رفتار و منش يك زن مسلمان بود. به هنگام شكست محاصره آبادان و آزادي خرمشهر و بسياري از عملياتهاي ديگر فعاليت چشمگيري داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عمليات پس از آزادي خرمشهر بهمنظور رسيدگي به خانواده شهدا در واحد فرهنگي بنياد شهيد آبادان مشغول فعاليت شد .
نام و نام خانوادگي: سلطنت عليخاني
نام پدر: عزيزالله
تاريخ تولد: 1336 كرمانشاه
محل خدمت: بيمارستان 520 كرمانشاه
محل شهادت: كرمانشاه
تاريخ شهادت: 1366/12/26
شغل: كارمند بهداشت ودرمان
سن زمان شهادت: 30 سالگي
محل خاكسپاري: كرمانشاه
نحوه شهادت: اصابت موشک
شرح واقعه منجر به شهادت: در ساعت سه بعد از ظهر شهیده سلطنت خانم علیخانی همراه دو فرزندش به نامهای سیده مریم السادات حسینی و سید حسام الدین حسینی ومادر همسرش ملک خانم ناصری در اثر اصابت موشک به پناهگاه پارک شیرین به خیل شهدای این آب و خاک پیوستند
زندگينامه شهيده سلطنت خانم عليخاني
بسم رب الشهداء والصدقين
تنها نشسته ام وبه افقي تكراي خيره مانده ام خاطرات دور آرام آرام جلوتر مي آيند و از كنارم عبور مي كنند به باغچه نگاه مي كنم گلهاي سرخ عطر خود را به من مي پاشند.
دلم مي گيرد گويا كسي مي خواهد پنجره را ببند گويا كسي مي خواهد بال گنجشگان را تعريف كند سقف روي سرم سنگيني مي كند شانه هايم تحمل هوا را هم ندارند چقدر آفتاب كشدار مي تابد. چقدر روز رقيق است.
در اين صبح خسته اي كه به كبودي مي زند و حوصله كلمات سر رفته مي خواهم در ستايش شما آواز بخوانم.
مي خواهم آنقدر قد بكشم كه ستاره ها روي شانه هايم بنشينند مي خواهم از شيشه ها زلال تر بشوم.
كاش مي دانستيد كه بي شمار بغض رويم انباشته مي شود. كاش مي دانستيد كه فرصتها چونان شهاب مي گذرد و انسان به پلك برهم زدني پير مي شود.
مي دانم در برابر زندگي روح شما چيزي درخور ندارم. مي دانم اين واژه ها حرفي براي گفتن ندارد.
در برابر چشمانم زندگينامه شهيده مظلوم سلطنت خانم عليخاني را گشوده ام شهيده ايي كه همراه با دو فرزند نوشکفته اش و مادر شوهر مهربانش دست در دست يكديگر به جايگاه ابدي شتافتند.
شهيده مومنه محجبه معتقده به اسلام و انقلاب اسلامي و رهبري از اول جنگ تحميلي تا لحظه شهادت لحظه اي شهر را ترك ننمود ودر بيمارستان 520 ارتش در راه اعتلاي اهدافش به مداواي مجروحين جنگ تحميلي كمك مي نمود. شهيده ياد شده در سال 1336 در شهرستان قصر شيرين ديده به جهان گشود از همان اوان كودكي به فراگيري قرآن علاقمند بود در سال 1350 با سيد عباس حسيني ازدواج كرد حاصل اين زندگي پر ثمر 4 فرزند بود سه فرزند پسر و يك فرزند دختر.
شهيده سلطنت خانم در سال 1351 به استخدام بيمارستان 520 ارتش درآمد و با شروع جنگ تحميلي به خيل امداگران عرصه بهداشت و درمان نائل شد.
چند شب قبل از شهادتش نيمه هاي شب از خواب بيدار مي شود و رو به همسرش مي كند و مي گويد مطمئن هستم که به زودي من به همراه فرزندانم به آرزويم که همان شهادت است مي رسم.
در تاريخ 1366/12/26 مصادف با روز بعثت حضرت رسول اكرم (ص) شهيده همراه همسر و فرزندانش و مادر همسرش ساعت 8 صبح به پناهگاه پارك شيرين مي روند و راس ساعت يك بعدازظهر سيد عباس حسيني (همسر شهيده) همراه با دو فرزند پسرش به دنبال جستجوي منزل اقوام از پناهگاه خارج مي شوند و راهي شهرستان ماهيدشت مي شوند در ساعت سه بعد از ظهر شهيده سلطنت خانم عليخاني همراه دو فرزندش به نامهاي سيده مريم السادات حسيني و سيد حسام الدين حسيني و مادر همسرش ملك خانم ناصري در اثر اصابت موشك به پناهگاه پارك شيرين به خيل شهداي اين آب و خاك پيوستند.
زندگینامه شهید فوزیه شیر دل
نام: فوزیه
نام خانوادگی : شیر دل
نام پدر : دوست محمد
تاریخ تولد : 2/2/1338
میزان تحصیلات : دبیرستان بهیاری
مسئولیت در جبهه : بهیار
به یاد فرشته دفتر نقاشی کودکی ام
وقتی کودکی بیش نبودم؛ بارها و بارها آسمان آبی را با مداد رنگی نقاشی کرده ام ؛ ابر، خورشید و پرستو ... عناصر نقاشی من بودند و چقدر ذوق می کردم؛ وقتی دسته ای از آنها به سوی آسمان برگه ام
اوج می گرفتند و آخرینشان مثل نقطه ای کوچک در کنار خورشید قرار می گرفت .
وقتی برای اولین بار سعی کردم فرشته ای به نقاشی ام اضافه کنم او را روی زمین میان دشتی از گل کشیدم ؛ با لباسی سپید سپید؛ با تاجی طلایی تر از خورشید ... فرشته ام دوبال داشت و لبخندی بر
لبانش او را زیبا کرده بود ...
در صفحه نقاشی ام الاکلنگ و تاپی هم برای بازی ها و دل مشغولی های کودکانه می کشید و بچه هایی که چشم انتظار نگاه فرشته دست به دعا برداشته بودند.
حال که قد کشیده ام و دفتر سفید نقاشی ام برگ هایش ته کشیده است و با کاغذهای خط دار و واژه های سیاه و آبی نقش بسته با جوهر ، سر و کار دارم دل برای آن دوران تنگ تنگ است.
اما مغلوب دنیای خاکستری بزرگسالی نمی شوم . اینبار قصد دارم فرشته ای را در میان صفحه سفید کاغذ با همین واژه ها ترسیم کنم که سپید می پوشید ، بچه ها را دوست داشت و در دل آسمان با دو بال
شجاعت و بصیرت به لاله های دشت ایثار و شهادت پیوست .
می خواهم درباره "فوزیه شیردل" بنویسم. دختری از دیار کرمانشاه که به راستی چون اسمش شیر زنی رستگار شده است.
پرستارها هم فرشته اند !
فرشته مطلب من در دومین برج از فصل زیبای بهار، پا به عرصه خاکی گذاشت و چشم مهربانش را به روی دنیا باز کرد. باز کردنی که تمام لطایف و خصایل آسمانی ها را با خود به همراه داشت.
نامش را " فوزیه " گذاشتند؛ سومین دختر خانواده که هر چه بزرگ تر می شد، در دل ها جای بیشتری باز می کرد. از همان دوران کودکی برای دیگران مخصوصا کوچک تر ها و ضعفا دل می سوزاند و
احترامشان را نگه می داشت. شجاع بود و در قلب کوچکش، دنیایی از معرفت و ایثار بنا کرده بود. شاید همین ویژگی ها او را به شغل پزشکی و لباس سپید آن علاقمند کرده بود.
فوزیه، سال های دبستان و راهنمایی را با وفقیت پشت سر گذاشت تا اینکه سال اول دبیرستان مجبور به ترک تحصیل شد و آرزویش را که همان کمک به درمان بیماران و رنج دیدگان بود در لباس بهیاری اعضای
هلال احمر جامه عمل پوشاند. چند وقتی بعد او به عنوان بهیار در بیمارستان کرمانشاه مشغول به کار شد و بعد از گذراندن دوره کارآموزی به پاوه رفت .
او حالا به راستی فرشته ای سپید پوش شده بود که بیماران را بسیار دوست داشت، کودکان را نوازش می کرد و پای درد و دل بیماران می نشست، از باغچه برایشان گل می چید و گاهی هم هزینه درمانشان
را حساب می کرد .
او دل خدمه بیمارستان را چنان بدست آورده بود که همگی دوستش داشتند، چرا که هرگز به کسی دستور نمی داد. او معتقد بود «کاری را که خودم میتوانم انجام بدهم، از کسی نمیخواهم! مستخدم هم
بنده خدا است. چرا باید او کار من را انجام بدهد!»
مهربانی و خون گرمی ذاتی اش او را در شاد کردن دل دیگران موفق کرده بود ! با شادی دیگران شاد بود؛ شاید برای همین همیشه لبخندی بر لب داشت ! دل کسی را نمی شکست .
بعد از ازدواج دو خواهر بزرگترش او مسئولیت بیشتری در خانه پیدا کرده بود ، همدم و کمک حال مادر و پدر پیرش شده بود. درآمدش را نصف کرده بود بخشی را در خانه و بخشی را برای مستمندان خرج می
کرد. برای اقامه نماز اول وقت همیشه داد سخن داشت و روزه های مستحبی اش ترک نمی شد.
حاج حسین یڪتامیگفت:
درعالم رویابه شهیدگفتم
چرابرای ما دعانمیڪنیدڪه
شهید بشیم؟!
میگفت مادعامیڪنیم
براتون شهادت مینویسن
ولی گناه میڪنیدپاڪ میشه.
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
شهادت روزی هممون
دعا کنید😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهدای زن و دفاع مقدس
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم