🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
♦️♦️ خاطرات سفیر 4 ♦️♦️
🔸🔸 معمای چهار دست مردد 🔸🔸
🔹🔹 قسمت دوم 🔹🔹:
وارد اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: «این هروه {Herve} ست، استاد راهنمات. پاتریک {Patrick} و هانری {Hanri} هم از استادان ما هستن. این هم لوغانس {Lorence} منشی دوم لابراتواره.» و با هیجان خاص و لبخند چشمش را دوخت به دستای جماعت!😊
هروه، پاتریک، هانری و خانم منشی دوم، که البته اون روز من اسم هیچ کدوم رو درست یاد نگرفتم،🤨اومدن جلو که مراسم آشنایی برگزار بشه.😥 هروه دستش رو آورد جلو که دست بده.🤝 دکلمه م شروع کردم: «ببخشید... خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمیتونم دست بدم. اصلاً قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمیتونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.»😊 هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت: « اُو ..... که این طور! متوجه شدم.»😕
آقای استاد دوم، در حالی که مطمئن نبود درست فهمیده باشد، داشت دستش رو میکشید عقب، خوشبختانه.😌 دوتا دستم رو بردم بالا که بذارم کنار هم و به نفر دوم ادای احترام کنم🙏 که ظاهراً طرف اشتباه برداشت کرد و دستش رو دوباره آورد جلو.😨 عجب غلطی کردم!😫 دوباره توضیح دادم: «ببخشید ..... خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمیتونم دست بدم. اصلاً قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمیتونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.»🙂 آقای استاد دوم به سرعت دستش را برد عقب و گفت: «باشه. باشه. متوجه شدم.»😞
رسیدم به خانوم منشی. دستش رو یهو کشید عقب و ازم عذر خواهی کرد!😳 این مدلش دیگه واقعاً نادر بود.😄 دستم رو بردم جلو و گفتم: « روز بخیر. گفتم که با آقایون نمیتونم دست بدم؛ یعنی با خانوما میتونم دست بدم. حالتون خوبه؟ از آشنایی باهاتون خوشبختم.» 😉 دستش شروع دوباره آورد جلو و گفت: «آهان! بله ... متوجه شدم.»
آقای استاد سوم، که همزمان با خانوم منشی دستش رو کشیده بود عقب، وقتی دید با خانوم منشی دست دادم، فکر کرد تغییر نظر داده ام و دوباره دستش رو آورد جلو.😩
_ ببخشید ..... خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلاً قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمیتونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.😞
وقتی از اتاق می اومدیم بیرون بهت رو توی صورتشون دیدم و صدای خانوم منشی دوم رو شنیدم که می گفت: «اوه ...... خدای من .... چقدر پیچیده بود!»😂😂
پایان🍹
#نیلوفر_شادمهری
#خاطرات_سفیر
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
♦️♦️ خاطرات سفیر 5 ♦️♦️
🔸🔸 خوشامدی لعنتی 🔸🔸
🔹🔹 قسمت اول 🔹🔹:
اول مارس ۲۰۰۵ بود، اولین روزی که ساکن خوابگاه دانشجویی لکنال ( Lakanal) شدم.
عجب خوابگاهی بود!😍خوششششششششگل! 🤗 یه سالن تلویزیون داشت که توش میز بیلیارد و فوتبال دستی هم بود و اگه جشن بود،مثلاً تولد کسی،اونجا برگزار میشد.🎂 اتاقا خیلی کوچیک بود. اما خوب ..... بد هم نبود. یه آشپز خونه بزرگ داشتیم که تقریبا هم آشپزخونه بود،هم اتاق مطالعه،هم سالن کنفرانس.😆
عصر،رفتم توی آشپزخونه. یک جماعت دور میز بودن. یکی پرسید: «تو جدیدی؟» (سوال رو تو رو خدا!)😂 جواب دادم:« آره» پرسید:« از کدوم کشوری؟» وای ..... چقدر تند حرف میزد!😣 اصلاً عادت به آهسته و شمرده حرف زدن ندارن. یه دختری،که سنش از همه بیشتر بود و نسبت به بقیه لباس نامناسب تری پوشیده بود😒 خودش و دیگرون را به من معرفی کرد:« من اسمم نائله (Naoual). اهل الجزایرم و مسلمونم. این سیلون (Sylvain) فرانسویه. منصور (Monsour) اهل مایوت، مغی (Marie) فرانسوی، مغیاما (maryama) اهل مایوت، یاسمینا (Yasmina) اهل مایوت، دینش (Dinesh) اهل هند، ویدد (Widad) الجزایری، ریاض (Riad) الجزایر، و عمر هم از فلسطین.»
با خودم گفتم:« ای بابا! این دخترا همه شون، به جز مغی، مسلمون ان و اینقدر پوشش شون زننده است؟»😔 کسی فامیلی کسی رو نمی دونست. همه همدیگه رو با اسم صدا می کردند؛ می خواست رئیس ت باشه، می خواست پیش خدمتت باشه، یا هر کس دیگه.
بگذریم. به هر کدوم سلام کردم و جمله ای گفتم که بفهمن از آشنایی با هرکدوم خوشبختم و خوشوقتم و خوشحالم و ...😊 خلاصه هر جمله ای که توش «خوش» داشت و بلد بودم استفاده کردم. به عمر،برای این که فلسطینی بود و موضع کشور ما درباره فلسطین خیلی ویژه است، چند تا «خوش» اضافه تر گفتم.😇 اما عمر عجب آدمی بود!😧 همون اول که گفتم ایرانی ام چپ چپ نگاهم کرد و اولین چیزی که گفت این بود:« تو شیعه ای؟» 😠
ادامه دارد .......
#نیلوفر_شادمهری
#خاطرات_سفیر
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
ميخواي از اولش بخوني ؟؟
#لبخند_بزن_رفیق 🙃
فکر نکنید هواداری برای استقلال و پرسپولیس فقط الانه😐
یکی از دوستان میگفت تو جبهه و شب عملیات با یکی از رفقا سرِ استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای
لفظی!😔😐
بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم
شهید شده.....😔
ناراحت بودم ک ای کاش
حلالیت طلبیده بودم💔
تو همین
افکار بودم ک دیدم رفیقم چندتا عراقی
رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون
سوار و بهشون یاد داده بگن:
استقلال سوراخ...😂
پیروزی قهرمان ...😂
و داره میاد:|😂🤣
#طنز_طوری
#کمی_خنده😂
#طنز_جبهه
•
•
🌿{@zfzfzf
#شهید_عشق🌱
می گفت:
چه خـوش اسـتــ...
دسـتــ از جـان شســتن...
و...
دنیــا را ســه طلاقه کـردن ...✨
#دکتر_چمران(:
🌿{@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌈
امام زمان وقتی چشم تو چشم شما بشه🖤✨
♥️🌙🌱↯
*-*| @zfzfzf |*-*
اینا باهم رُفَقای خوبی میشَن♡
🥝🍉فروردین + بهمن🍑🍒
🍓🇦🇴اسفند +اردیبهشت🐷💧
⚡️✨خرداد + مرداد☔️🌤
🌙🥀دی + آبان🌻🌝
🍫🍬تیر + شهریور🍂🌿
🏍🚨مهر + آذر🛵
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf