هوایِ سردی است.
روی تخت دراز کشیدهام،
اتاقم تاریکِ تاریک است،
به سقف زل میزنم،
ناخداگاه ذهنم به سویِ او میرود،
یعنی حالَش خوب است؟
یعنی از این دوری دلگیر نیست؟
یا شاید نبودِ من برایَش عادت شده،
احتمالا همین است،
آری..
خودَش است،
دیگر چیزی از من در قلبش باقی نمانده،
و این چه دردناک است برای قلبِ
کوچکِ من:)!
#خودنوشت
قـرار نیــست…
من بنویســــم و تو بخونــے !
حتــے قــرار نیســـت…
بفهمـے ڪہ من بہ خاطــر
تـــــو نوشتـم! فقـــط…
قرارھ دلم آروم بگیرھ کھ نمیگیرھ...