eitaa logo
🏴زیباترین عشق🏴
13 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
269 ویدیو
13 فایل
️یاصاحب الزمان"عج".. دلم از فرط گنه سنگ شده کاری کن ک نفس های تو در سنگ اثر خواهد کرد..!♥️ تبادل👈 @aliparast84 لینک ناشناسمون👇🙂 https://harfeto.timefriend.net/16289395687490
مشاهده در ایتا
دانلود
😍روز چهارم چله دعای شریف توسل😍 ❣شروع چلّه : ۹۹/۳/۷ ❣پایان چلّه :۹۹/۴/۱۵ 🌷به نیت از : ✨شهـــید بابک نوری و هدیه میکنیم به امام زمان عج الله🌺 ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨حاجت روایی شما همراهان عزیز و بزرگوار @zibatarin_Eshgh
🏴زیباترین عشق🏴
😍روز چهارم چله دعای شریف توسل😍 ❣شروع چلّه : ۹۹/۳/۷ ❣پایان چلّه :۹۹/۴/۱۵ 🌷به نیت از : ✨شهـــید با
و رســیدیم به عزیزان شب چهارم🤩 که اراده کردن با توسل به ائمه به حاجتاشون برسند و در راسش فرج مولا❣ 💝گل نرگس 💖منتظر ظهور 💛عاشق کربلا 🧡حدیث عشق 💚منتظر المهدی 💗دوستدار مهدی 💙کنیز مهدی 💜؟؟؟+++(منتظرم پیام بدین تا اضافه بشین😉)
+ می گفت اگر تصمیم گرفتی تغییر کنی مثلا چادری بشی ۴ تا مرحله رو باید پشت سر بزاری ۱_تمسخر: وقتی اولین بار با چادر دیده میشی،مورد تمسخر قرار میگیری و با انواع جملات روبه رو میشی☹️ ۲_سرزنش: اکثرا سرزنشت میکنند که چادر بده و فلان و بیسار😕 ۳_ سوال : سوال پرسیدنا شروع میشه مثلا چیشد چادری شدی ؟؟🤔🤔 ۴_ پذیرش در اخرین گام میپذیرنت اگه هدفت جدی باشه و کم نیاری تموم✨ این مراحل ۳ ماه تا ۱ سال طول میکشه بستگی به اراده ی خودت داره👌 کم نیار چون خدا هواتو داره♥️ و حضرت زهرا(س) بهت افتخار میکنه😍 @zibatarin_Eshgh
📣از خودتان تست بگیرید. 🔺اگر یک ده هزار تومنی گم کنید، چقدر ناراحت می شوید؟ تا چند ساعت توی این فکر هستید که من ده هزار تومن از دست دادم. 🔺حالا اگر یک روز بر شما گذشت و نخواندید! چطور؟! این قرآنی که خدا برای رشد ما فرستاده، می فرماید: با خواندن هر آیه درجاتی در بهشت به شما می دهم. برکاتی در زندگی مادی و معنوی برای شما می فرستم. (وسائل الشیعه/ج٢/ص٨۴٢) 🔺اگر یک روز نتوانستی قرآن بخوانی، می دانی چقدر ضرر کردی؟! چقدر تاسف می خوری؟؟؟ آیا به اندازه گم کردن همان ده هزار تومن ناراحت هستی! اگر نماز شبت قضا شد چطور؟ 🔺اگر ناراحت شدید که خوش به حالتان! از بیدارید ولی اگر برای شما اهمیتی ندارد در خواب غفلتید. ♦️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده @zibatarin_Eshgh
🏴زیباترین عشق🏴
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۱۷) 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و
🔴 (قسمت۱۸) ☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ♦️ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. اصرار کردم... 🔆لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی. 🍀 به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. 💠 مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد. ♦️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند. 🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. 🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... 🌸حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. 💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد... 💥مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. 🔆 یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم.... 🔰بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. 💥احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار... 🔅به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم باطن غذا را ببینم... ✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. ☘ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم. ⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم... ♻️ دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم. ❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم. 💠خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود. ✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن! 🔷می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟! ادامه دارد... ✨ @zibatarin_Eshgh
گفتم: دگر قلبمـــ؛ شوق شهادت ندارد! گفت: مـُـراقــب ِ نگــاهت باش.. "اَلعَین بَریدُ القَلب..." ؛ چـشم پـیـغـام رســان اسـت... @shahid_dehghan
😍روز پنجم چله دعای شریف توسل😍 ❣شروع چلّه : ۹۹/۳/۷ ❣پایان چلّه :۹۹/۴/۱۵ 🌷به نیت از : ✨شهـــید هادی ذوالفقاری و هدیه میکنیم به امام زمان عج الله🌺 ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨حاجت روایی شما همراهان عزیز و بزرگوار @zibatarin_Eshgh
🏴زیباترین عشق🏴
😍روز پنجم چله دعای شریف توسل😍 ❣شروع چلّه : ۹۹/۳/۷ ❣پایان چلّه :۹۹/۴/۱۵ 🌷به نیت از : ✨شهـــید هاد
و رســیدیم به عزیزان شب پنجم😍 که اراده کردن با توسل به ائمه به حاجتاشون برسند و در راسش فرج مولا❣ 🌸منتظر ظهور 🌸عاشق کربلا 🌸حدیث عشق 🌸منتظر المهدی 🌸دوستدار مهدی 🌸کنیز مهدی 🌸؟؟؟+++(منتظرم پیام بدین تا اضافه بشین😉)
🏴زیباترین عشق🏴
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۱۸) ☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من ب
🔴 (قسمت۱۹) 🔷گفتند همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم. 🌼چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود. ☘ یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد. 🍁 رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟ همسرم گفت: آره خودش بود. این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود . ☄برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود. ⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می‌دانم. خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟ گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه! خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود. آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده! ❄️ دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده. 🍂من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت. اعمال،گناهان،حق الناس.. حسابی گرفتارش کرده بود. به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند.. 🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبت‌ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه وبدزدد،همان بالا برق خشکش می کند! خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟ گفت :بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانواده‌اش به مردم چیز دیگه ای گفتند. 💥 پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیده‌ام. 💫 نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید. ✨بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. 🍃یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف خدا عموی خدابیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود... 🔷در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم. یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم . ☘سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم.یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید! 🔷 صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم: باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. به پیرمرد گفتم :فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟ 🔅گفت: بله نور به قبرش ببارد .چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود. ✅گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد حسینیه؟ ❗️گفت نمی‌دانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس . 🔰بعد از نماز سراغ همان شخص گرفتیم پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما می‌گویم. ♻️ سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت: این حسینیه را می‌بینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد. نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی می‌کنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد. ♻️ بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم..سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم... ادامه دارد... ✨ @zibatarin_Eshgh
{❗️} گـاهی چــه راحـت غیبت میکنیـم!🙊 چــه راحت دروغ میگویـیم!😤 راحـت با پدر و مادر تندی میکنیـم!😥 در خیابان که راه میرویـم چـه راحـت 👈این طـرف و آن طـرف👉را نگاه میکنیـم👀 و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریـم! چه راحـت از نامحرم دلبری میکنیم😱 چـه راحت تنبلی میکنیـم....🤕 چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی هدف زندگی میکنیم...😓 گـاهی چـه راحت از شهدا فاصلہ میگیریم...🕊 چه راحت دل مولا را میشکنیـم...💔 چه راحت خداحافظ حسین میگوییم...😭 گـاهی طــوری غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و کجا هسـتیم...😞 کـه بودیم و چه شدیم...⁉️ .. 🍃🌷°| تًوبِه‌حُرّ |°🌷🍃 @zibatarin_Eshgh
【• 🗣 •】 هیچ‌وَقت فکر نڪُن  ڪه امام زَمان(عج) ڪِنارت نیستــ هَمه حرفا و شِکایت‌ها رو  به امام زَمان بِگو.. و این رو بِدون ڪه تا حَرڪتــ نڪُنی  بَرکتی نِمیاد سَمتت.. .. @zibatarin_Eshgh