فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروش مردم زنجان، همدان و مشهد و دیگر شهرها علیه آشوبگران👊🏻👊🏼👊🏽
در زنجان مهدی رسولی و در مشهد حاج امیرکرمانشاهی...🎤
#ایران_قوی
#پرچم_ایران_هویت_ماست🇮🇷
#ایران_من
#امام_زمان #حجاب
🇮🇷 ابتکار فوق العاده آقای #رئیسی هنگام سخنرانی در مقر سازمان ملل هنگام نام بردن از #شهید_سلیمانی و درخواست قصاص قاتلین ایشان
✅ دمت گرم سید ، دل ما را شاد کردی!🙂💛
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
#حجاب
#دفاع_مقدس
#پشت_انقلابمان_هستیم 🖐🏻 🇮🇷
@zibatarin_Eshgh_2 🖤
اومدن تو ایران عکس حاج قاسم رو پایین بکشن♨️
تو نیویورک رفت بالا …✌️🏻🌱
#حاج_قاسم
#حجاب
#پشت_انقلابمان_هستیم 🖐🏻 🇮🇷
#دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 #سردارسلیمانی: مراقب #فتنه ها در آینده باشید.
#پیشنهادی... 💔🥀
شهدا به شدتتتت شرمنده ایمممم🖐🏻😞😭🥀
#حاج_قاسم
#شهدا
#دفاع_مقدس
#حجاب🌱
@zibatarin_Eshgh_2 🖤
ظهور نزدیکه هااا رفقا🙂😍
شاید همین فردا باشه..
حواستونو جمع کنین‼️
#عکس_باز_شود
#اربعین
#امام_زمان
#دفاع_مقدس
#ظهور
#حجاب
@zibatarin_Eshgh_2🖤
در ادامهی پست بالا☝️🙂
ظهور از رگ گردن به ما نزدیک تر است😌‼️
#ظهور
#امام_زمان
#حجاب
#اربعین
#دفاع_مقدس
@zibatarin_Eshgh_2🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هنوز هیچی نشده وسط اغتشاشات داری دختر مردمو آزار جسمی میدی!!😑💔
وای به حال روزی که همین #حجاب نیمبند هم بره!💔
و چقدر ساده لوحن اون دخترایی که خیال میکنن اگر بیحجاب بشن، آزادتر و راحتتر تو جامعه رفت و آمد میکنن((:🙂
#حجاب
#اربعین
#دفاع_مقدس
#پشت_انقلابمان_هستیم
@zibatarin_Eshgh_2🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و وقتی بسیج وارد میدان می شود... 🤞🏻👊🏻
#امام_زمان
#بسیج
#حجاب
#دفاع_مقدس
#ایران_قوی 🇮🇷
#پشت_انقلابمان_هستیم 🖐🏻
@zibatarin_Eshgh_2 🖤
و باز هم مثل همیشه بسیجیان با قدرت وارد عرصه شدن☘
خداقوت بسیجیان دریادل امام حسینی... 🖐🏻🙂
اجرتون با خود خدا و چهارده معصوم ان شاء الله🌸🌱
#بسیج
#دفاع_مقدس
#حجاب
#پشت_انقلابمان_هستیم 🖐🏻
#ایران_قوی 🇮🇷
#پرچم_ایران_هویت_ماست #امام_زمان
@zibatarin_Eshgh_2 🖤
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💚
📒|رمان #بدون_تو_هرگز 28
💢برای خوندن هر قسمت یک صلوات ضروریست برای فرج مولا!😌
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود.
چند لحظه مکث کردم:
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم.
شما از روز اول دیدید.
من یه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنین آدمی رو دعوت کردید.🙃
حالا هم این مشکل شماست، نه من!
و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید، کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ،من نیستم!!😌
و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود. یه عده مبهوت. یه عده عصبانی . فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود:
به ساعتم نگاه کردم:
- این جلسه خیلی طولانی شده
حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره
هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید با کمال میل برمی گردم ایران!😌😅
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد:
- دکتر حسینی! واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم، با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟!
-و من گفتم این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید!
جمله اش تا تموم شد، جوابش رو دادم.
می ترسیدم با کوچک ترین مکثی، دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه..😫
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت.
از شدت فشار تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم!
وضو گرفتم و ایستادم به نماز.
با یه وجود خسته و شکسته.
اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا!😩
خیلی چیزها یاد گرفته بودم.
اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور..
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد:
- دکتر حسینی! لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی!
در زدم و وارد شدم.
با دیدن من، لبخند معناداری زد.
از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی:
- شما با وجود سن تون، واقعا شخصیت خاصی دارید!
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید.
خنده اش گرفت:
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه.اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید.
ناخودآگاه خنده ام گرفت:
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید تحویلم گرفتید؛ اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم هم نمی خواید من رو از دست بدید!
و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید، تا راضی به انجام خواسته تون بشم!
چند لحظه مکث کردم:
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن
اصلا دزدهای زرنگی نیستن..🙂
و از جا بلند شدم!
🎤|به روایت همسر و دختر شهید
✏️|به قلم شهید طاها ایمانی
#ادامه_دارد
@zibatarin_Eshgh_2🖤
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَّحیم💚
📒| رمان #بدون_تو_هرگز 29
💢یک صلوات جهت ظهور مولا برای خوندن هر قسمت اجباریست!😌
این رو گفتم و از جا بلند شدم.
با صدای بلند خندید:
- دزد؟!
از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟!🤨
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟! هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن.
بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم.
از جاش بلند شد:
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن. هر چند، فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه!
نفس عمیقی کشیدم:
- چرا، من به اجبار اومدم.
به اجبار پدرم!!
و از اتاق خارج شدم..😩
برگشتم خونه.
خسته تر از همیشه.
دل تنگ مادر و خانواده.
دل شکسته از شرایط و فشارها..😤😭
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم.
سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه.
اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم.
به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم.
از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه!☹️
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم:
- بابامی دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم.
اما من..
یه نفره و تنها..
بی یار و یاور..
وسط این همه مکر و حیله و فشار..
می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیامم!🤯😫
کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیر حق باشم. بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم..
همون طور که دراز کشیده بودم با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد!😭
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها شیفت های من، از همه طولانی تر شد.
نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده!!
فشار درس و کار به شدت شدید شده بود
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم!
از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم.
به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد..
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید.
حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم.عمل پشت عمل!!
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره.
اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود!😎😌
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم.
کل شب بیدار.
از شدت خستگی خوابم نمی برد.
بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک.
رفتم توی حیاط.
هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد!
توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد:
- امشب هم شیفت هستید؟!
- بله!
- واقعا هوای دلپذیری شده..
با لبخند، بله دیگه ای گفتم.
و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره.
بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم.
اون هم سر چنین موضوعاتی..🙄
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم.
اومدم برم که دوباره صدام کرد
- خانم حسینی! من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه.
می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم..😍🙂
🎤|به روایت همسر و دختر شهید
✏️|به قلم شهید طاها ایمانی
#ادامه_دارد
@zibatarin_Eshgh_2🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا چادر دست و پاگیره؟!
یا موجب آزادی میشه؟!🤨💔
#پویش_حجاب_فاطمی
#حجاب
#اربعین
#دفاع_مقدس
#امام_زمان
@zibatarin_Eshgh_2🖤
شهید سلیمانی
هم در زمان زنده بودنش
هم با شهادتش
استکبار را شکست داد!!🙂😌♥️
#حاج_قاسم
#حجاب
#اربعین
#دفاع_مقدس
#امام_زمان
@zibatarin_Eshgh_2🖤
بِســـــمِ الْرَبِّ الْمَهدے..💚!
ختم صلوات به نیت..
🔹سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان"عج"
🔹شفای همه بیماران
🔹ریشه کن شدن بیماری منحوس کرونا
🔹حاجت روایی شما عزیزان
🔹و هدیه میکنیم ثواب این ختم رو به امام حسین"ع"و یاران شهیدشون!
@zibatarin_Eshgh_2🖤