این بچه روز شنبه توی مدرسه قرار دعوا گذاشته. چرا؟
چون یه پسره به دوستش گفته ریزه میزه!
حتی ذرهای به آینده ی روشن مقاومت و به خاک مالیده شدن پوزهی اسراییل شک ندارم. فقط صبر. فقط صبر.
این یکی غم خیلی برام سنگین بود. داشتم خفه میشدم و زدم از خونه بیرون. دم غروب و بوی بارون و قرآن قبل اذان. داشت میخوند إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا
و بعد اذان گفت و خون دوید به رگهام. مطمئنم ما اون نسلی هستیم که میبینیم اینو. "و ببينى كه مردم دسته دسته در دين خدا درآيند"...
منطق این احمق ها در سیاست خارجه اینه:
برای سگ گیتار بزنیم که خوشش بیاد و پاچه مون رو نگیره!
لامصب! میاد تیکه تیکه تون میکنه!
من اعصاب ندارم کل روز منتظر بمونم پیامم رو سین بزنید. دو طرفه پاکش میکنم، شما رو به خدا میسپارم و دق دلی اسراییل رو هم سر شما خالی میکنم.
تحمل و صبر و ادب مال فصل پیش بود.
انگار مهمونم اینجا. بیست و چهار ساعته و هفت روز هفته احساس معذب بودن می کنم. حس دقیقش میشه غریب بودن.