eitaa logo
ظهور نزدیکه ان شاءالله
9.5هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
15.2هزار ویدیو
47 فایل
هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است 🌱 هدف از ایجاد کانال معرفت بیشتر به امام و خودسازی و در نهایت زمینه سازی ظهور...❤️💚 جهت تبادل و تبلیغ 👈 @Gol_narges_110 کپی با ذکر صلوات آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات... 🔅تاامر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات... 🔸امام صادق علیه السلام؛ « هیچ عملی در روز جمعه، برتر از بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. » (الخصال ص۳۹۴) با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛ طبق قرار هر جمعه، داریم به نیت و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید. لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ایدی زیر وارد کنید👇👇👇 @Gol_narges_110 با تشکر از همراهی شما بزرگواران🙏🏻 @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله لا تَکرَهوا الفِتنَه فِی الآخرالزمان... در آخر الزمان از فتنه بدتان نیاید! خاصیت خوبش این است، که قرار است را رُسوا کند... 📚 میزان الحکمه حدیث ۱۵۷۴۸ @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🔴 بصیرت لازمه زندگی منتظرانه 🔹 بصیرت به معنای بینایی قلب و درک صحیح مسائل و جریانات است. 🔹 در عصر غیبت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) که فتنه های زیادی وجود دارد و مسیر حق و حقیقت غبار آلود می‌باشد؛ برخورداری از بصیرت یکی از ضروریات زندگی منتظرانه است. 🔹 با شناخت بهتر امام زمان و ارتباط معنوی با آن حضرت است که می‌توان بصیرانه زندگی کرد و از فتنه‌های مهلک عصر غیبت نجات یافت. طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی 🇮🇷 نهم دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد. @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🔆امروز 432232 وز از غیبت بهارانسانیت گذشت😔 🔴 تزلزل حکومت‌ها در آخرالزمان 🌕 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: در آن زمان سالها دگرگون می‌شود، اول صبح حکومتی به قدرت می‌رسد و تا آخر همان روز کشت و کشتار می‌شود و سقوط می‌کند. 🌕 نیز در روایتی دیگر فرمودند: و از خصوصيات آن زمان اين است كه سلطنت‌هاى چندساله از بين مى‌رود(يعنى هيچ‌كس سلطنتش به سال نمى‌رسد)؛ بلكه زمامداری چندماهه و چند روزه معمول می‌گردد. عرض شد: آن وضعيت طول مى‌كشد؟حضرت فرمودند: هرگز! 📗بحار، ج ۵۲، ص۱۱۲ 📗غیبت طوسی، ص۴۴۷ علامه مجلسی می‌گوید: «منظور از اختلاف سنین، قحطی و خشکسالی است؛ یا اینکه کنایه از حوادثی است که در هر سالی پدید می‌آید». به هرحال دگرگونی سالها یا به معنای اختلاف فاحش سالها از نظر قحطی و فراوانی است و یا در اثر تحولات عجیبی است که در جهان به وقوع می‌پیوندد و چهرۀ جهان را دگرگون می‌سازد، مانند شورشها، کودتاها، جنگها و دیگر تحولات مؤثر در اوضاع جهانی. 😥 ┄┅══✼🌼✼══┅┄ جمعه با نام تو زیبا می شود نام تو نقش دل ما می شود❤ جمعه ای که با ظهورت سر رسد چون قیامت شور و غوغا می شود @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ هرچه بیشتر فخری خانم... توضیح میداد. مریم خانم بیشتر عصبی میشد.😠 یوسف تا میخواست حرف بزند، با فریاد ها و بی احترامی های مریم خانم باز سکوت میکرد.😡😲 خودش هم مانده بود چه کند..! شاید اصلا نباید می آمد.شاید این راهش نبود. را گفته بود. هم کرده بود. یوسف گرهی سفت به پیشانیش بود.😠 نگاهش روی و دستانش مشت شد.اما کرد. تا نشکند حرمت بزرگترش را. مریم خانم به مراتب سخت تر و بدتر از خاله شهین، با داد و فریاد، هر دو را از خانه بیرون کرد.😡😵👈 در مسیر برگشت... تا رسیدن به خانه باز مادرش حرفهای قبل را تکرار میکرد.به خانه رسید.مادرش را، پیاده کرد. یک سره بسمت پایگاه راند...😠💨🚙 تازه علی و کاروانش از راهیان برگشته بودند.به پایگاه رسید.جمعیت زیادی به استقبال مسافران خود آمده بودند. ماشین را پارک کرد. کلافه و عصبی وارد اتاق شد...😠😣 مدام طول اتاق را طی میکرد. می ایستاد. با کفشش ضرب میزد. دوباره راه میرفت... میخواست درستش کند. باید به هدفش میرسید...!باید امشب حرف آخرش را میزد.! 😠✋ سه هفته ای از آن روز میگذشت... همان روزی که دلش را باخت.💓چند روز دیگر عروسی یاشار بود. از عید نوروز هیچ نفهمیده بود. بس که درخانه بحث و دعوا بود. فقط بر سر زن گرفتنش..! از دیشب را گرفته بود.. دل مادرش را به دست آورد. باید که قدم ها بردارد..تا به وصلش برسد.!☺️🙈 علی_اینجا رو ببین.. ببین کی اینجاست علی وارد اتاق شد... او را گرم در آغوش گرفت.😍🤗یوسف نگاهی به علی کرد. خود را از آغوش علی کنار کشید.با دستهایش بازوی علی را فشرد. به چشمهایش زل زد. _درستش میکنم..! باید درست بشه..!😠 به سمت در خروجی پایگاه رفت.هیچ کاری به ذهنش نمی آمد. تپش قلبش باز زیاد شده بود. علی بلند گفت: _یوسف مراقب باش..! گولش رو نخوری.! دستش روی قلبش گذاشت. ماساژ میداد.😣 اخمهایش را بیشتر در هم کشید. پرسوال نگاهی کرد. علی_ شیطونو میگم.😊 همانجا میخکوب شد... کم کم گره پیشانیش باز شد.واای چکار میخواست انجام دهد.!؟ 😰😱غصه دار کنار در ورودی، همانجا نشست.«ای وای» آرامی گفت، سرش را زیر دستانش برد.😞😣 علی میدانست... از همان روز اول فهمیده بود.اما خیلی بی تفاوت رفتار میکرد.باید قفل زبان یوسف را باز میکرد.😊کنار یوسف نشست. _خب بگو گوش میدم. یوسف سرش را به دیوار تکیه داد. نگاهش به حیاط پایگاه بود. _قدم اولو خوب رفتم.. ولی گیر کردم علی..!😞 _گیر نکردی رفیق..! کلافه شدی، زود از کوره درمیری، شبها خوابت نمیبره،درست میگم مگه نه...؟! یوسف نگاهی به علی کرد.علی بلند شد. دست رفیقش را گرفت و او را بلند کرد. _درد عشقی کشیده ام که مپرس😊 لبخند محجوبی زد. _خیلی تابلو بودم، آره..؟!🙈 علی خندید.😁 _اووووه چه جورم...!! از تابلو هم، یه چیزی اونورتر...خب چرا نمیری جلو..!؟ سرش را به زیر انداخت.با لحنی سرشار از غم گفت: _ مامان بابا شدیدا مخالفن😞 علی دستی به شانه های یوسف زد. _این دیگه مشکل خودته رفیق.. ولی یه چیزی بگم بهت، دست روی الماس فامیل گذاشتی. تبریک میگم به .👌 یوسف باشرم، سرش را به زیر انداخت.آرام گفت: _میدونم🙈😎 علی بلند شد. _باید برم خونه. ولی کاری داشتی درخدمتم. فعلا یاعلی.😊✋ علی رفت.و یوسف... چند دقیقه ای همانجا بود. بسمت ماشینش آرام راه میرفت. مشکل، باید حل میشد،باید..! 😍✌️ غصه، ذوق، نگرانی، ترس، شک، توهین، تهمت، بی احترامی، قهر، دعوا، بحث، همه اینها که باهم جمع میشدند... در برابر 💪هیچ بود.. صفر بود.. قدرتی نداشت.. جزم بود. فقط ☝️که ✨ راضی بود باید میرفت تا به منزل لیلی میرسید. نه ، و به ...!! ادامه دارد... @zohoor_nazdike_enshaallah