eitaa logo
ظهور نزدیکه ان شاءالله
9.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
15.6هزار ویدیو
51 فایل
هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است 🌱 هدف از ایجاد کانال معرفت بیشتر به امام و خودسازی و در نهایت زمینه سازی ظهور...❤️💚 جهت تبادل و تبلیغ 👈 @Gol_narges_110 کپی با ذکر صلوات آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🎥 زندگی پس از ارتباط داشتن با امام زمان علیه سلام شروع میشه 🎙 سخنران : حجت الاسلام پناهیان @zohoor_nazdike_enshaallah
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🔆امروز 432254 وز از غیبت بهارانسانیت گذشت😔 ‌⚠️ دوران حضرت نوح و عصر حاضر ✅ کشتی نوح علیه‌السلام ساخته شده 🔹 در دوران علیه‌السلام وقتی نوح خواست خودش را بسازد، وسط بیابان بود، یعنی از نظر عقل معمول بشری مسخره بود. 🔹 خلاصه از میان آن همه ، فقط هشت نفر به نوح آوردند که همه می شدند. 🔹 ساخت کشتی طول کشید. آنقدر که خدا از میان آن همه آدم، خوب ها را انتخاب کرد. 🔺 الان هم اینجوری‌ست... 🔹 بعضیا هستند که مسخره میکنند و میگویند (عج) کجا بود؟ ❌ الان دوره الک‌کردن است؛ دوران ✅ با پیروزی در ایران، کشتی نوح، کشتی آخرالزمانی ساخته شد... ⚠️ حواسمان جمع باشد که زمانه، زمانه‌ی آزمون و فتنه و غربال است... درسته خوب‌ها کمترند، ولی نوح هم یارانش کم بودند؛ آخرش چه کسی سود کرد؟ 💯 همان هشت نفر، هم دنیا برایشان ماند هم آخرت ❎ پس اگر دیدی مسخره‌ت میکنند، دیدی دارند گولت میزنند، نخور، چون خدا دارد حجت تمام میکند تا خوب‌ها را برای مهدی فاطمه جمع کند. و راهگشای عبور از فتنه است... ⛔️ فراموش نکن: یکی از ویژگی‌های یاران آخرالزمانی دین خدا، سرزنش شدن و مسخره شدن توسط دیگران است...! و لایخافون لومه لائم... ✨ ای کسانی که آورده‌اید، هرکس از شما از آیین خود بازگردد، گروهی را می‌آورد که آنها را و آنان نیز خدا را ، در برابر مؤمنان و فروتن و در برابر کافران و نیرومندند؛ آنها در راه خدا می‌کنند و از هیچ سرزنش کننده و ملامت‌گری . این فضل خداست که به هرکس بخواهد (و او را شایسته ببیند) می‌دهد؛ و فضل خدا وسیع و خداوند داناست. (آیه ۵۴ مائده) 💥 پ ن: آیه‌ی فوق در وصف قوم مشرقی آخرالزمان، شتاب‌دهنده‌ی وقایع و قواعد ظهور، یاران و ، ایرانیان زمینه‌ساز ظهور، سربازان ، منتظران مهدی علیه‌السلام در ، نازل گردیده است... 😥 ┄┅══✼🌼✼══┅┄ ❤️ او بوی خدا و با وضو میآید... از کعبه و سمت روبرو میآید... او آمدنی ست لحظه ها میدانند یک لحظه به عشق مانده او میآید♥️😍 @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🎥 دیدار با امام زمان کمک امام زمان هنگام مرگ 🎙 سخنران : حجت الاسلام محمدی @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🎥 از راه‌کارهای زیبای ملاقات امام عصر علیه‌السلام 🎙 سخنران : حجت الاسلام مسعود عالی @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ وهفتم از دور علی را میدیدند... ریحانه، علی را که دید، چادرش را کشید. آرام، از کنارش رد شد.سلام کرد.و بسمت پدر و مادرش رفت. علی دلش لک زده بود،... برای اذیت کردن یوسف.😁 به سمتش رفت. سرش را کنار گوش یوسف برد. _میبینم که حالت توپه..!خب زودتر میگفتی خودم برات آستین بالا میزدم.😁😜 یوسف بخیال اینکه علی حقیقت را میگفت. تعجب کرد _واقعا میتونستی؟!😳 _آره بابا.. همین مهسا خانم، دختر آقای سخایی، مگه چشه؟؟!!😆😜 یوسف،سریع خم شد... تکه سنگی کوچک را برداشت. به نشانه زدن، دستش را بلند کرد. که علی، باخنده فرار کرد. 😱🏃یوسف هم، خنده دندان نمایی زد.. 😁 یوسف، پیش بقیه رسید... . جمله عمو او را غافلگیر کرد. _چطوره قبل از رفتنت به شیراز عروسیتونو راه بیاندازیم!😁 _چی..هان...نه...ینی آره... ؟!😅 کلمات درهمش خنده بلندی را نصیب عمومحمد کرد.😂 _جای بچه های هیئت خالیه.. مگه نه؟؟ _نمیدونم😅 خیلی شاد و پرانرژی شده بود...😍☺️ دیگر مهم نبود. حرفها، تهمتها، اذیتها، و... نگاهی به خانمش کرد. به او اشاره کرد که بیاید کنارش.😊 فتانه، سهیلا، مهسا هرسه باهم، میگفتند و میخندیدند. باخنده بسمت یوسف میرفتند... یوسف نگاهش را پایین برد. فتانه_سلام یوسفی خووبی..! چه عجب ما شما رو شاد و خندون دیدیم. تاحالا که نمیشد نزدیکت اومد.!😕 باصدای ریحانه، یوسف سرش را بالا آورد. ریحانه_یوسفم همیشه شاد و خندون هست. ولی گذاشته برا اهلش.😌 نگاه هرسه، به ریحانه، دوخته شد. مهسا_اهلش؟!🙄 جایی برای کردن . باید میکرد از ،از یوسفش.با ناز، پشت چشمی نازک کرد. _آره دیگه. خنده هاشو گذاشته برا خانمش.😌 یوسف دست به سینه ایستاده بود. زل زده بود به بانویش.😍 فتانه_ فقط میخام بدونم قاپ یوسفو چجوری دزدیدی؟!😠 مهسا_ چیز خورش کرده حتما فتانه جون.!😏😠 ریحانه_من ندزدیدم گلم.. مال من بود..! 😌شما خبر نداشتین...در ضمن حس قلبی آقامون بوده عزیزم😇😍 سهیلا تنها تیرش را رها کرد. با گریه انگشت اتهام بسمت یوسف برد سهیلا_ این👈 یوسف رو که میگی، خیلی نامرده.. با احساساتم بازی کرده...اول، به من نظر داشته😭 ریحانه نقاب بی تفاوتی زد... دستش را در دست مردش گذاشت. با ناز گفت: _بریم عزیزم؟!😌 یوسف هرلحظه... چیزی میدید بیشتر میکرد.. ریحانه ی چند ساعت پیش کجا و ریحانه الان کجا..!؟این همه دلبری را یکجا.😍 این همه جواب حاضری های او در برابر دختران فامیل..!😍 دختران...باحرص و عصبانیت، از آنها دور میشدند.. یوسف دلش میخواست کمی دلبرش را حرص دهد... یوسف _خب میفرمودید..😍 که خنده هامو گذاشتم برا تو...؟ خب... دیگه چی... که من مال تو بودم آره...؟؟😍عزیزم..؟؟؟😳☺️آقامووون؟؟😳😎 ریحانه با تک تک جملات یوسفش، گونه سیب میکرد.و آب میشد..🙊☺️🙈 _راستی بند بعدی بانو😉😜 ادامه👇