eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
58هزار عکس
59.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🍃 💔 یست و یک دی ماه سال هزاروسیصد ونودوچهار حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر دود و مه غلیظی همه جا را گرفته بود. نم نم باران سرما را چندین برابر می کرد. بوی خون و خاک کم کم به مشام می رسید. سنگر های کوچک یک متری که با تکه های سنگ درست شده و پای هر کدام را بیست سی متر گود بود. مجید بر روی تپه نزدیک یکی از سنگرها آرام و بی حرکت خواب بود. نه خواب نبود. چیزی شبیه خواب بود. در تمامی روز های قد کشیدنش اولین مرتبه که آرام و بی حرکت و بدون جنب و جوش شده بود. دستها و صورتش گلی بود. انگشتری که شب قبل از حسین امیدواری گرفته هنوز در انگشتش بود. صدای تیر ها و نارنجنک ها همچنان فضای آسمان را پر کرده بود. از صدای تیرها گوش شنونده ها عجیب تیر می کشید. صدا به صدا نمی رسید. صدای بیسیم های بی صاحب در جای جای دشت می آمد. بچه ها عقب نشینی کنید.کسی نمی توانست مجید را حرکت بدهد. درخت های سبز کاج و خشک زیتون در دشت کم کم خیس باران شده بودند. سیزده تا از بچه ها شهید و چند نفری هم جانباز شده بودند. بدن اربا اربای مرتضی کریمی خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلی ها روشن بود که مجید و خیلی دیگر از بچه های شهید شده فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش شب اخرشان می گویند. 💛 ✅ ||•🏴 @marefat_ir
🌹 ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند. ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را. 🌹 ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت105 نجوای جبرئیل امین علیه السلام : من سوختم وقتی در خانه خدا، در خانه
نجوای جبرئیل امین علیه السلام : چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضی واله و سرگشته، برخی متعجب و حیران، عده‌ای مغبون و شکست خورده، گروهی از خشم و غضب، کف به لب آورده و معدودی از خواب پریده و هشیار شده. عمر گفت: - نشد، اینطور نمی‌شود، نبش قبر خواهیم کرد، همه‌ی قبرها را خواهیم شکافت، جنازه‌ی دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره... خبر به علی رسید. همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوری‌اش در شگفت و گاهی گلایه‌مند می‌شدی، از جا برخاست، همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانی بند جهاد را بر پرپیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد. تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی اما کاش بر روی زمین بودی و می‌دیدی که چگونه زمین از صلابت گامهای علی می‌لرزد. وقتی به بقیع رسید، بر بالای بلندی ایستاد- صورتش از خشم، گداخته و رگهای گردنش متورم شده بود- فریاد کشید: - وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد، همه‌تان را از لب تیغ خواهم گذارند. عمر گفت: - ای ابوالحسین بخدا نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازه‌ی فاطمه نماز خواهیم خواند. علی از بلندی حلم فرود آمد، دست در کمر بند عمر برد، او را از جا کند و بر زمین افکند، پا بر سینه‌اش نهاد و گفت: - یا بن السوداء! اگر دیدی از حقم صرفنظر کردم، از مثل تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مامور به سکوت بودم، اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه، سکوت نمی‌کنم، قسم بخدایی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود، آن دست به بدن باز نخواهد گشت، زمین را از خونتان رنگین می‌کنم. عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت: ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار، ما کاری که تو نپسندی نمی‌کنیم. علی، شوی با صلابت تو رهایشان کرد و آنها سر افکنده به لانه‌هایشان برگستند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمی‌دانستند... راستی این صدا، صدای پای علی است. آرام و متین اما خسته و غمگین. از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز می‌کند. من لب ببندم از سخن گفتن تا علی بال بگشاید بر روی مزار تو. این تو و این علی و این نگاه همیشه مشتاق من... ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب
قسمت آخر ✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
به بهانه 13 آبان 🔴 | پاسخ های رهبر انقلاب به ۱۰ پرسش در مورد نسبت جمهوری اسلامی و آمریکا: 1⃣ به چه معناست؟ 🔹یعنی آن کسانی که در همه کارها مداخله می‌کنند برای حفظ منافع خود؛ حق تحمیل بر ملت ها را برای خود قائل است، پاسخگو هم به هیچ کس نیست. 2⃣ با استکبار یعنی چه؟ 🔹یعنی یک ملّتی زیر بار مداخله‌جویی و تحمیل قدرت استکبارگر نرود. 3⃣ مبارزه با استکبار چیست؟ 🔹مبارزه با استکبار در انقلاب اسلامی، یک حرکت خردمندانه و متکی به عقلانیت است. 4⃣ دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی چیست؟ 🔹اولین حکومتی که با حرکت مردم ایران به طور جدی مخالفت کرد، آمریکا بود... در اولین ماه‌های پیروزی انقلاب در حالی که هنوز سفارت آمریکا در ایران باز بود، مجلس سنای آمریکا یک قطعنامه شدید اللحنی علیه جمهوری اسلامی صادر کرد... 5⃣ دعوای جمهوری اسلامی با دنیای استکبار و آمریکا بر سر چیست؟ 🔹رژیم ایالات متحده آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، داعیه ابرقدرتی مطلق دنیا را داشت... در حساس ترین نقطه، انقلاب اسلامی در ایران به وجود آمد که مهم‌ترین شعارش مقابله با ظلم و استکبار بود... از یک چنین نقطه‌ای آمریکایی‌ها بیرون رانده شدند. 6⃣ جمهوری اسلامی به دنبال چیست؟ 🔹جمهوری اسلامی دنبال استقلال، آزادی، منافع ملی و پیشرفت علم و فناوری در کشور است؛ اینها حقوق این ملت است. 7⃣ فعلی ما در مبارزه با استکبار چگونه است؟ 🔹دست ما پر است؛ ما فکر درست داریم. امروز جمهوری اسلامی هم سلاح دارد، هم پول دارد، هم علم و فناوری دارد، هم قدرت ساخت دارد، هم اعتبار دارد، هم میلیون‌ها استعداد دارد. 8⃣ این مبارزه چه خواهد بود؟ 🔹پایان این راه، بن بست برای رژیم طاغوت و استکبارگر آمریکاست. 9⃣ برای پیروزی چه شرایطی لازم است؟ 🔹باید مراقب بود؛ باید فهمید که چالش هست. اگر دچار نفهمی و راحت طلبی شدیم، شکست می‌خوریم. اگر متکی به خدا و دین خدا بودید، قطعاً پیروز می‌شوید. 🔟 تکلیف مبارزه با استکبار بعد از مذاکره چیست؟ 🔹 مبارزه با استکبار تعطیل پذیر نیست؛ این جزو مبانی انقلاب است... خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار! ‌🇮🇷 کانال اساتید انقلابی http://eitta.com/asatid_enghelabi http://sapp.ir/asatid_enghelabi
🌀قسمت دوم از قسمت دوم 🍒سردار شاهچراغی فرمانده ارشد نظامی استان قم با بیان این نکته که ایمان مبتنی بر اخلاص اثرگذار است، تصریح کرد: در آبان سال ۶۳ وقتی خبر شهادت شهید زین الدین را شنیدیم، بعضی از جوانانی که او را ندیده و تنها وصف او را شنیده بودند، منقلب شدند و این بخاطر اخلاص شهید بود. 🍒سردار شاهچراغی ادامه داد: امروز فعالیت‌های جهادی که در جامعه جاری است، استمرار همان اخلاص و تلاش امثال شهید زین الدین است که پای امر ولایت ایستادند. 🍒وی افزود: آقا مهدی همواره تاکید می‌کرد اگر ما پای کار باشیم، بقیه هم پای کار هستند و امروز همه جسم و روح و قامت شهید زین الدین به تمام معنا علیرغم تمامی فشار‌ها در وسعتی به ابعاد ملت سرافراز ایران جریان دارد. 🍒فرمانده سپاه امام علی بن ابی طالب (ع) ادامه داد: انتظار شهید زین الدین و دیگر شهدای عزیز این است که هر کسی در هر لباس و موقعیتی هست، به این نظام اسلامی خدمت کند. 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی http://eitaa.com/asatid_enghelabi http://sapp.ir/asatid_enghelabi
ظهور نزدیک است
#داستان📜 #قسمت‌دۅم #به‌_دنبال‌_خوشبختی💕 زندگی بر مدار خوشبختی پیش می‌رفت. یک روز صبح با صدای پچ پچ
📖 💕 گفتم: ''این را که خودم می‌دانم. راستش امروز صبح که داشتی با پارسا حرف می‌زدی، مکالمات شما را اتفاقی شنیدم. نفروشیم بهتره... یک هفته دست نگه می‌داریم تا ببینیم چی پیش میاد... دلار داره میره بالا... امیر جان اینها یعنی چی؟!'' امیر ناراحت شد و گفت: ''حالا دیگه یواشکی به مکالمات من گوش میدی؟'' فوری گفتم: ''نه. باور کن امیر جان، اتفاقی صداتون را شنیدم.'' با خونسردی گفت: ''خیالت راحت خانمی، مگه من از دست پدر خودم و پدر زن محترم جرأت دارم که پایم را کج بگذارم؟'' گفتم: ''پس اون حرفها؟!'' گفت: ''فوت و فن‌های بازاره، چیز مهمی نیست.‌'' آن روز امیر با کلی خوشمزه‌بازی، حواس مرا از همه چیز پرت کرد. من هم کمی آرام شدم. یعنی به شدت دوست داشتم حرفهایش را باور کنم و کردم. مهمانی آن شب و قورمۀ مامان پز هم حسابی به همه چسبید. از آن روز به بعد امیر، مکالمات داخل خانه را به کمترین مقدار ممکن رسانده بود. همه چیز عادی بود و خیال من هم ‌آسوده تا اینکه در یک عصر سرد پاییزی، پارسا با یک کیف سامسونت به منزلمان آمد. پارسا و امیر مستقیم به اتاق امیر رفتند. گاوصندوق امیر در آن اتاق قرار داشت و قرارهای کاری با دوستانش هم در همین اتاق انجام می‌شد. بعد از ده دقیقه با سینی چای به سمت اتاق رفتم. قهقهۀ مستانۀ پارسا و پشت‌بندش صدای هیس هیس امیر به وضوح شنیده می‌شد. در زدم. سینی چای را به امیر دادم و رفتم. خنده‌های مشمئز‌کنندۀ پارسا باعث شد که پاورچین پاورچین به سمت اتاق برگردم. خیلی آهسته پچ پچ می‌کردند. گوش تیز کردم. دربارۀ طلا و سکه حرف می‌زدند اما صحبتهایشان واضح نبود. سردرگم و کلافه به آشپزخانه برگشتم و مشغول درست کردن شام شدم. آن شب تا صبح به محتویات آن کیف فکر می‌کردم و بالاخره بعد از زیر و رو کردن ماجرا تصمیم گرفتم که موضوع را با پدرم در میان بگذارم. پدرم بعد از شنیدن صحبتهای من با خونسردی گفت: ''شک شما بی‌مورده و امیر امتحان خودش را پس داده. فقط درباره این موضوع به هیچ وجه با امیر حرفی نزن.'' نمی‌دانم چرا پدر این جمله‌اش را سه بار تکرار کرد! حدس می‌زدم باید اتفاقی افتاده باشد. اگر چه پدرم به من اطمینان داد که شکّم دربارهٔ امیر بی‌مورد است اما دلهره‌هایم شروع شد. شک‌های جدیدی که به سراغم می‌آمد خیلی متفاوت‌تر از گذشته بود. آن زمان موضوعِ خیانت امیر به خودم بود و چه راحت به طلاق فکر می‌کردم و چه راحت از امیر متنفر می‌شدم! اما اینبار نمی‌توانستم از او متنفر باشم و حتی به طلاق هم فکر نمی‌کردم. دقيقاً یکماه بعد از صحبتی که با پدرم داشتم، روز پنج شنبه ساعت ٤ عصر آیفون خانه‌مان زده شد. پدرم بود اما تنها نبود. چند تن از همکارانش هم پشت سرش وارد منزلمان شدند. شوکه شدم و از شدت ترس نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم. سرمایی جانسوز بدنم را مچاله کرد، چشمانم سیاهی رفت و وقتی بیدار شدم پدرم را در کنار تختم دیدم. اشک امانم نمی‌داد. حدود ١٠ دقیقه در آغوشش گریه کردم. پدرم با حزنی که در چهره‌اش موج می‌زد هر آنچه را که لازم بود درباره امیر بدانم؛ برایم توضیح داد. همراه پدر با چشمانی اشکبار و قلبی محزون به سالن برگشتم تا برای آخرین بار عشقم را ببینم. دیدن دستبند بر روی دستان امیر اندوهم را دوچندان کرد. همکاران پدرم مشغول بازرسی خانه بودند. نوبت به گاوصندوق رسید. امیر رمزش را گفت و با باز شدن گاوصندوق، چشمان همه خیره شد. گاوصندوق به مخزنی از طلا و سکه تبدیل شده بود. ناباورانه به طرف امیر برگشتم. صدایش کردم، با چشمانی پر از اشک به صورتش خیره شدم. امیر با شرمندگی و صدایی آرام گفت:'' همش برای خوشبختی تو بود نگار.‌ می‌خواستم یک زندگی رویایی برایت بسازم.‌'' گفتم: ''امیر جان، بس کن دیگه. برای من یا خودت؟ خودتو گول نزن... خوشبختی من که در پادگان دوکوهه، شلمچه و طلائیه خلاصه شده بود... پادگان دوکوهه برای من بهترین هتل دنیا بود... امیر جان! مگه ما تو زندگیمون چیزی کم داشتیم؟! طمع کردی عزیز من! طمع کردی!'' آن غروب غم‌انگیز، امیر مهربان من با دستبند از آن خانه رفت و من با یک چمدان لباس و خانۀ آرزوهایمان با همۀ خاطرات تلخ و شیرینش پلمپ شد. ✍ بارقه bareghe.blog.ir
37.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم دلاوریهاحضرت‌علی (ع) 💖 🤍 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔@montazerane_zohour
ظهور نزدیک است
📌#خزان_هستی قسمت چهارم ترم سوم دانشگاه به خاطر جو سیاسی‌اش مرخصی گرفتم. روح ناآرامی داشتم و حالا د
📌 قسمت پنجم با خواندن آخرین دلنوشته دکتر فهمیدم؛ باید رفت. بله، من نیز باید مثل چمران از دهلاویه پر مي‌گشودم. اواسط اسفند توانستم در یکی از پایگاه‌های بسیج، برای اردوی راهیان نور ثبت‌نام کنم. سفر آغاز شد. بعد از دو روز سیر و سفر در مناطق عملیاتی خوزستان، حوالی ظهر، وارد جاده دهلاویه شدیم. با ورود به جاده دهلاویه، دلم بی‌تاب شد و چشمانم به جاده خیره ماند. کمی بعد، صدای همهمۀ زائران، نوید رسیدن را در گوشم زمزمه کرد. اتوبوس ایستاد و همه پیاده شدیم. خانم عسگری، مسئول کاروان، به من گفت: «هستی خانم! اینم دهلاویه، برو ببینم چی‌کار می‌کنی.» لبخند کم‌جانی زدم و راه افتادم. در دلم غوغایی به‌پا بود. با دیدن سنگ‌بنای یادبود، بغضی در گلویم شکست. به گوشه‌ای از دیوار پناه بردم و به دشتی که یاد چمران را زنده می‌کرد، خیره ماندم. دیگر دهلاویه فقط محل عروج دکتر نبود، دل مرا نیز عروج می‌داد... نوری به دلم تابید که پرتو اشعه‌هایش ذوبم کرد تا دوباره جوانه بزنم و سبز شوم. همان‌جا به خانم عسگری گفتم: «قصد دارم چادری بشم». او با لحنی مادرانه گفت: «هستیِ گلم، دختر عزیزم! بدون چادر هم می‌تونی محجبه و با‌حیا باشی». گفتم: «تصمیمم کاملا آگاهانه است، "چ" مثل؛ "چمران"، مثل؛ "چادر"». لبخند ملیحی بر لبانش نقش بست، مرا در آغوش کشید و بوسید. آن شب در محل اسکانمان در یکی از مساجد اهواز، غافلگیرم کردند، برایم جشن تولد گرفتند و خانم عسگری هم چادر حضرت زهرا"س" را با عشقی مادرانه بر سرم انداخت. سفر به پایان رسید و به تهران برگشتیم. مدتی مخفیانه چادر می‌پوشیدم. آن را در کوله می‌گذاشتم و داخل کوچه سر می‌کردم. کم‌کم مادر و خواهرم متوجه شدند. به شدت با چادری شدنم مخالفت کردند. از چادری بودنم خجالت می‌کشیدند من اما، به انتخابم شک نداشتم. وقتی مسخره کردن و تهدید را بی‌فایده دیدند، مرا از خانه بيرون کردند. بدون نگرانی، وسایل ضروری‌ام را داخل چمدان گذاشتم، از آن خانه شیطانی به خانه مادربزرگم پناه بردم. زندگی در کنار مادربزرگ از من دختری قوی ساخت و بعد از اتمام دانشگاه، با جوان مومنی که همسایه مادربزرگم بود، ازدواج کردم. ✍نویسنده، ‼️کپی بدون ذکر نام نویسنده در شأن شما نیست. پ.ن: _داستان واقعی بود. _هستی نام مستعار سوژه است. •••─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─••• https://eitaa.com/zohoore_ghaem
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز 🗣 אירן בעברית ☫ 💪💪 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ گنجینه‌ای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مالک سرزمینی نیستی‼️ هزاران نفر در تلاش برای فرار از فرودگاه بن گوریون هستند. ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan